یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

گفتگوی «فلسفه» و «علم» ضرورت معرفتی زمانه


گفتگوی «فلسفه» و «علم» ضرورت معرفتی زمانه

برخی پژوهشگران, جهان جدید را جهان تمایزها معرفی کرده اند تمایز میان ذهن وبدن, تمایز میان مادی و غیر مادی, تمایز میان حس و فهم, تمایز میان جمع و فرد, تمایز میان عشق و عقل, تمایز میان بودن و داشتن و عاقبت تمایز میان وجود و معرفت برخی از تمایزهایی هستند که یا قبل از جهان جدید وجود نداشته اند و یا در جهان جدید به صورت جدی مطرح شده اند

برخی پژوهشگران، جهان جدید را جهان تمایزها معرفی کرده اند. تمایز میان ذهن وبدن، تمایز میان مادی و غیر مادی، تمایز میان حس و فهم، تمایز میان جمع و فرد، تمایز میان عشق و عقل، تمایز میان بودن و داشتن و عاقبت تمایز میان وجود و معرفت برخی از تمایزهایی هستند که یا قبل از جهان جدید وجود نداشته اند و یا در جهان جدید به صورت جدی مطرح شده اند.

در این میان، می توان تمایزی دیگر را هم در جهان جدید مطرح کرد که اصلاً در جهان قبل از آن به عنوان پرسش مطرح نبوده و آن، تمایز میان علم و فلسفه است. تا قبل از دنیای جدید، همه معارف زیرمجموعه ای از فلسفه به شمار می آمدند و تنها در دنیای مدرن است که حوزه های مختلف معرفتی بتدریج از فلسفه جدا شدند.

در دنیای جدید، فلسفه از نوع مابعدالطبیعی آن با «کانت» و پس از آن با «نیچه» و «هایدگر» ضربه های مهلکی را به خود می بیند، اما فلسفه به معنایی دیگر جز مابعدالطبیعه همچنان به راه خود ادامه می دهد. در فلسفه تحلیلی، فلسفه به تحلیل مفهومی و زبانی و توجیه و به یک معنای عام، معرفت شناسی تنزل می یابد.

در فلسفه قاره ای نیز پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم، شالوده شکنی و... هرچند از مابعدالطبیعه کلاسیک و متعارف دور هستند، خود گونه ای فلسفه ورزی به شمار می آیند. به تعبیر دیگر، فلسفه با مشی و روش و رویکرد تازه وارد عرصه معرفت می شود.

در منظومه جدید، یکی از مهمترین مضامین و موضوعاتی که فرا روی فعالیت فلسفه ورزی وجود دارد، نسبت «علم و فلسفه» است. شکی نیست که علم به فلسفه بسیار نیازمند است. بدون تأمل بر بسیاری از مفاهیمی که علم بر آنها استوار است، این حوزه معرفتی توان و یارای آن را ندارد که حرکت رو به جلویی را در پیش گیرد. از سوی دیگر، فلسفه هم بی نیاز از علم نیست.

اگر به بسیاری از تحولاتی که در این یکی دو سده در ساحت فلسفه رخ داده نظر کنیم، در می یابیم که بسیاری از این تحولات ناشی از تحولات علمی بوده اند. علم فضایی را گشوده که فیلسوفان توانسته اند در این فضا، مضامین جدید را مطرح کرده و توسعه دهند.

کافی است نظری به طرح یکی از مهمترین فیلسوفان جهان دید یعنی «کانت» داشته باشیم تا دریابیم که علم چه نقش مهمی در فلسفه او ایفا کرده است. کانت مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان، روشنگری علم را معرفتی مهم و حیاتی ارزیابی می کرد.

همین امر، وی را بدان سمت سوق داد که میان عالم بود و عالم نمود تمایز قایل شود. علم به عالم نمود تعلق دارد، ولی این همه ماجرا نیست زیرا عالم بود هم هست که اخلاق و برخی پیش فرضهای مابعدالطبیعی را توجیه می کند. بنابراین، فلسفه کانت کاملاً با تعریف و نگاه وی نسبت به علم شکل می گیرد.

نسبت میان علم و فلسفه، هم مهمترین پرسش علم و هم مهمترین پرسش فلسفه است، زیرا بسیاری از مفاهیم بنیادین علم به تحلیل فلسفی نیاز دارند. علیت، رخداد، زمان، مکان، تبیین، توالی، جوهر، عرض، رابطه همزمانی و... مفاهیمی هستند که بدون تحلیل فلسفی جدی، قابلیت طرح شدن را ندارند. از سوی دیگر، فلسفه هم بی نیاز از علم نیست، همچنان که بسیاری از طرحهای فیلسوفان جدید با توجه به دستاوردها و نوآوریهای علمی به پیش رفته اند. کافی است نظری به طرحهای افرادی چون «دکارت»، «اسپینوزا»، «لایب نیتز»، «بارکلی»، «لاک»، «هیوم» و... داشته باشیم تا دریابیم، چگونه طرح فلسفی این فیلسوفان با گفتگویی که با علم زمانه خودشان داشته اند، پیشرفت داشته است.

«اسپینوزا» نظریه «وحدت وجود» خود را با توجه به چشم اندازهایی که علم جدید مطرح کرده بود، گسترش داد. او به نوعی می خواست میان علم و فلسفه (دین) جمع ایجاد کند و البته در این راستا، فلسفه را به نوعی خدای علم زمانه خود می کند. لایب نیتز که با اصطلاح «موناد» خود در ساحت فلسفه مطرح می شود، دقیقاً یک موضع فلسفی و دینی در مقابل علم زمانه خود اتخاذ می کند. به همین دلیل، می توان گفت، اگر اسپینوزا از علم در مقابل فلسفه دفاع می کند، لایب نیتز از فلسفه در مقابل علم حمایت می کند.

این موضوع را می توانیم تا زمانه خودمان گسترش دهیم. بسیاری از نظریه هایی که در منظومه معرفتی ما از گفتگوی دین با جهان جدید سخن می گویند، یک پیش فرض را در خود نهفته دارند و آن مقید شدن علم است. علم در زمانه ما محدودتر و مقیدتر از قبل، قابل طرح شده است.

اگر زمانی این گونه تصور می شد که علم قادر است به همه پرسشهای ما پاسخ گوید و علم، ساحت و گستره ای است که همه نظریه های آن نماد حقیقت هستند، این باورها در جهان ما بسیار کم رنگ شده اند. همین امر باعث شده بتوان از گونه ای نسبت علم با عرصه های دیگر از جمله فلسفه سخن گفت.

هنوز هم می توان بسیاری از آثار فیلسوفان مهم زمانه خودمان را از تلقی و برداشت آنها در مورد نسبت علم و فلسفه بهتر شناخت.

این نسبت نه تنها معلول دیدگاه های فلسفی دیگر در مورد زبان، تعبیر و تفسیر، علیت و... است، که خود می تواند این مواضع را بشدت تحت تأثیر قرار دهد به همین دلیل، این نسبت را هم می توان در کنار نسبت علم و دین از مهمترین نسبت سنجی هایی دانست که سرنوشت جهان ما و نه فقط جهان فلسفه- بدان مدیون است.

سپهر نیک گوهر