چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

انسان کامل و خلیفه خداوند از دیدگاه امیر مؤمنان ع


انسان کامل و خلیفه خداوند از دیدگاه امیر مؤمنان ع

موضوع بحث ولایت علی بن أبیطالب ع از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه بود با نقل آیات و بعضی از خطبه های نهج البلاغه روشن شد که ادّعای علی بن أبیطالب ع این است که جامعه بشری بدون خلافت الهی متمدّن نخواهد شد

موضوع بحث ولایت علی بن أبیطالب (ع) از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه بود. با نقل آیات و بعضی از خطبه های نهج البلاغه روشن شد که ادّعای علی بن أبیطالب (ع) این است که جامعه بشری بدون خلافت الهی متمدّن نخواهد شد، اوّلاً؛ و تمدّن جامعه اسلامی در همان تدیّن اوست، ثانیاً؛ و قطب خلافت، انسان کامل و معصوم است، ثالثاً؛ و برهان مسأله،آگاهی مطلق آن انسان کامل است،رابعاً.

خلافت برای آن است که خلیفه بتواند مکتب را که مشتمل بر مسائل اعتقادی، اخلاقی، حقوقی و فقهی است تبیین کند از یک سو، تعلیل کند از سوی دوّم، اجراء کند در بخش سوّم، حمایت و دفاع کند در بخش چهارم. خلیفه و ولیّ و والی یک مکتب کسی است که از جهت علمی توان تبیین همه معارف آن مکتب را داشته باشد که خوب شرح کند، تحریر کند، معنا کند، تفسیر کند تا مردم بفهمند و اگر خواست احتجاج کند، اثبات کند، در مقام تعلیل بر آید، توان اقامه برهان داشته باشد و چون مکتب در بخش های گوناگون باید اجراء شود، او یک نیروی مقتدر اجرائی باشد و چون در جهان طبیعت تزاحم فراوان است، همگان یکسان نمی اندیشند و عدّه ای مزاحمند، بتواند از مکتب حمایت و دفاع کند.

چنین انسان کاملی قطب خلافت است. همان طوری که آسیا بدون قطب،پویا و متحرّک نیست، ایستا است و راکد است؛ خلافت بدون خلیفه معصوم، رهبری بدون رهبران معصوم نظیر آسیای ایستاده و جامد و راکد است و از جامد و راکد کاری ساخته نیست. ادّعای آن حضرت این بود که و هو یعلم انّ محلّی م نها محلّ القطب م ن الرّحی (۱)، یعنی آنکه در سقیفه بنی ساعده جامه خلافت را در بر کرد، می داند این پیراهن غصب است و این جامه بر اندام من دوخته شد؛ تنها منم که قطب خلافتم و برهانش هم طبق آیه: الیوم اکملت لکم د ینکم (۲) و مانند آن گذشت.

آنچه در این نوبت مطرح است، آن است که منظور امیر المؤمنین (ع) این نیست که تنها من قطب آسیای خلافتم، بلکه منظور آن است: انسان کامل، معصوم که از طرف ذات أقدس له نصب شده است؛ او قطب است. معصوم هر زمانی، پیغمبر هر زمانی، امام هر زمانی قطب آسیای خلافت است. در این روزگار، قطب آسیای خلافت منم؛ بعد از من حسن بن علی قطب آسیای خلافت است، بعد از او حسین بن علی قطب آسیای خلافت است، تا به فرزند یازدهمم برسد که بقیّه الله (عج) قطب آسیای خلافت خواهد بود.حکم اقطاب قبلی هم همین بود. آدم قطب خلافت عصر خود بود، خاتم قطب خلافت عصر خود بود، تا نوبت به من رسید. زیرا جامعه بشری بدون راهنمای الهی به مقصد نمی رسد.

● تبیین معنای « مرگ » در قرآن و ابطال دیدگاه کافران

انسان گرچه بدنی دارد که از خاک بر خاست و خاکی می شود؛ امّا جانی دارد که نه از خاک بر خاست و نه به خاک می رود! از خاک نیآمد، برای اینکه فرمود: نفخت ف یه م ن روح ی (۳). روحی که در انسان دمیده شد به خدا مرتبط است نه از خاک! و به خاک نمی رود، برای اینکه مردان جاهلی چنین می اندیشیدند؛ فکر می کردند انسان با مردن می پوسد، به خاک فرو می رود و جزء خاک می شود و گم می شود و خبری از او نیست!

حالا بنگرید ببینید پاسخ قرآن در برابر چنین پندار جاهلی چیست! آنها می گفتند: اا ذا ضللنا ف ی الأرض (۴)، ما وقتی مردیم، مانند آب به زمین فرو رفتیم و جزء خاک شدیم، با خاک یکسان شدیم و ممزوج و مخلوط شدیم؛ دوباره به حال اوّل بر می گردیم ؟ بعد از مرگ خبری نیست؛ این شبهه منکران معاد بود در جاهلیّت کهن. ذات أقدس له در پاسخ چنین شبهه ای فرمود: شما گم نمی شوید، زمینی نیستید، مثل آب نیستید به زمین فرو بروید؛ پیکرتان به زمین می رود، ولی جان شما به دست فرشتگان الهی قبض می شود: قل یتوفّاکم ملک الموت الّذ ی وکّ ل ب کم (۵). به پیغمبر فرمود: در پاسخ این متفکّران متوهّم بگو: مرگ عبارت از فرو رفتن در زمین نیست، گم شدن در زمین نیست؛ شما متوّفا می شوید، فوت نمی کنید، وفات پیدا می کنید، یک؛ به مقصد می رسید، گم نمی شوید، دو؛ به دست فرشتگان مرگ سپرده اید، رها نیستید، سه؛ آنها می گفتند: ما وقتی مردیم، به زمین فرو رفتیم، دوباره زنده می شویم ؟ پاسخ داده شد که شما نمی میرید، هجرت می کنید؛ این مرگ مال تن شماست و شما غیر از تن حقیقت دیگری دارید که آن نمی میرد! به زمین نمی روید، موجود ملکوتی هستید؛ رها نمی شوید، متوفّا می شوید.

● بازستانی کامل روح انسان به هنگام مرگ

« متوّفا » در اختیار متوفّی است. « متوفّی » به آن موجودی می گویند که حقّی را، کالائی را، کاری را، مطلبی را کاملاً ا ستیفا کند. اگر کسی سخنی گفت، حقّ آن مطلب را اداء کرد؛ مطلبی نوشت، حقّ آن مقاله را اداء کرد؛ مسائل مالی را بررسی کرد، حقوق طرفین را کاملاً بررسی کرد؛ می گویند: فلان گوینده، فلان نویسنده، فلان حسابرس حقّ مطلب را ا ستیفا کرد؛ یعنی تمامش را گرفت. آن می شود « مستوفا »، این شخص می شود « مستوفی »، و این عمل « ا ستیفا» است؛ « توفّی »، « متوفّی »، « متوفّا » هم به شرح ایضاً. در پاسخ فرمود: کار شما وفات است، نه فوت، اوّلاً؛ فرشتگان متوفّی اند، ثانیاً؛ شما متوفّا هستید، ثالثاً؛ زمینی نبودید که به زمین فرو بروید، رابعاً؛ قل یتوفّاکم ملک الموت الّذ ی وکّ ل ب کم.

● ضرورت وجود راهنمایان الهی برای هدایت بشر

ذات أقدس له فرمود: انسان بدنی دارد که م نها خلقناکم و ف یها نعیدکم و م نها نخر جکم تارهً اخری (۶). جانی دارد که نفخت ف یه م ن روح ی از یک سو، یتوفّاکم ملک الموت الّذ ی وکّ ل ب کم از سوی دیگر؛ این مال جان او! چنین جانی یک راهنما می طلبد. این جان چون از راههای دور آمده و ابدیت را در پیش دارد، یک قافله سالار می طلبد که او را هدایت کند؛ زیرا این روح از بین رفتنی نیست و مهاجرو مسافر است و مسافتی را باید طی کند و بدون راهنما نمی شود! آن راهنما قطب این رهبری است. آن راهنما باید راه بلد باشد، راهی این راه باشد، این راه را رفته باشد و این راه همواره زیر پای او نرم باشد، او در طی این راه طیّ الأرض داشته باشد و این جز انسان خدا ساخته، احدی نیست و کسی نیست که در مکتبی درس خوانده باشد!

اگر آن بزرگوار درباره رسول اکرم این سخن را گفته است، درباره همه رهبران الهی این حرف است؛ یعنی همه انبیاء و همه ائمه معصومین (علیهم السّلام) مشمول این لطیفه اند؛ نگار من که به مکتب نرفت، مخصوص پیغمبر نیست! علی هم نگاری بود که به مکتب نرفته، ولی عصر هم نگاری است که به مکتب نرفته؛ آدم اینچنین بود، خاتم اینچنین است؛ اینها نگاران به مکتب نرفته بودند که به غمزه ای مسأله آموز صدها مدرّس اند؛ زیرا یک سلسله مطالبی است که در مکتب بشری نیست! انسان نه می داند از کجا آمده، نه می داند به کجا می رود و از ابدیت خبر ندارد! اداره کردن چنین انسانی، تمدّن چنین انسانی عین تدیّن اوست! اگر آن بزرگ سیاستمدار [ شهید مدرّس ] گفته بود: سیاست ما عین دیانت ماست، باید در تکمیل او چنین گفت که: تمدّن ما عین تدیّن ماست.

● آفرینش « خلیفه الهی » پیش از سایر مردم

لذا ذات أقدس له وقتی جریان خلافت را مطرح می کند، می گوید: من می خواهم خلیفه خلق کنم، به خلیقه! هرگز خدا نگفت من می خواهم انسان بیآفرینم، فرمود: من می خواهم خلیفه خلق کنم؛ چرا ؟ چون انسان بدون خلیفه انسان نیست! اگر خدا حکیم است که هست، اگر می داند انسان هوا لازم دارد، غذا لازم دارد، مسکن و مواد غذائی و آب لازم دارد؛ قبل از آفرینش انسان هوا را آفریده، آب را خلق کرده، مواد غذائی را خلق کرده، زمین ساخته، بعد انسان را! مگر انسان را بی هوا می شود خلق کرد ؟! انسان بدون آب قابل زندگی است ؟! انسان بدون مواد غذائی قابل زندگی است ؟! او دیگر انسان نیست، او یک سنگی خواهد بود! ذات أقدس له اوّل مواد غذائی بدن او را خلق کرد، بعد بدن او را! و اوّل مواد غذائی روح او را آفرید، بعد او را! قبل از اینکه بشر عادی را خلق بکند، خلیفه،خلق کرده است. این از لطائف حرف اهل معرفت است که اوّل خلیفه است، بعد خلیقه! «خلیقه » یعنی توده مردم؛ خلائق، مخلوق ها یعنی توده مردم؛ « خلیفه » یعنی نماینده خدا. اوّل خلیفه است، بعد خلیقه! فرمود: نّی جاع أ ف ی الأرض خلیفهً (۷)، پس این،خلیفه خلیقه است؛ من نماینده می آفرینم تا ارواح خلیقه را تأمین کنم. آن خلیفه من،قطب رهبری خلیقه من است و چون خلیقه بدون خلیفه مرده است، من اوّل خلیفه می آفرینم. اوّل هوا را و آب را می آفرینم تا تن خلیقه زنده بماند، اوّل انسان کامل می آفرینم تا جان خلیقه زنده بماند. اینکه فرمود: ا ستجیبوا ل لّه و ل لرّسول ا ذا دعاکم ل ما یحییکم(۸)، همین است.

● انسان کامل، خلیفه خداوند در زمین

آنگاه وجود مبارک امیر المؤمنین (ع )که هم خلیفه است، هم معرّف خلائف الهی است؛ اگر درباره خود و خلافت خود فرمود: و هو یعلم انّ محلّی م نها محلّ القطب م ن الرّحی، یعنی آن که کسوت خلافت را غاصبانه از من ربود و در بر کرد، می داند که نسبت من به خلافت نسبت قطب است به آسیا؛ برای اینکه روشن بشود این شناسنامه انسان کامل است، نه فقط شناسنامه علی بن أبیطالب!

در بخش دیگر فرمود: هیچ گاه خدای سبحان مردم را بی رهبر نفرستاد! برای اینکه مردم انسانند و انسان جان ملکوتی دارد و جان ملکوتی اندیشه دارد از یک سو، گرایش دارد از سوی دیگر؛ اندیشه اش باید تأدیب و رهبری شود، گرایش او باید هدایت شود؛کسی که در مکتب الله درس خوانده است، می تواند رهبر اندیشه و گرایش باشد! عرض کرد:اللّهمّ بلی لا تخلو الأرض م ن قائ م لله ب حجّه ا مّا ظاهراً مشهوراً او خائ فاً مستوراً؛ آنگاه این حجج الهی را بیان می کند، لئلّا تبطل حجج الله و بیّ ناته؛ معرّفی این مردان الهی را با این جمله ها شروع می کند: صح ب الدّنیا ب ابدان ارواحها معلّقأ ب المحلّ الاعلی(۹). فرمود: مردانی که رهبران الهی دیگرانند، اینها با تن شان با تن های دیگران زندگی می کنند؛ ولی ارواح اینها تعلّق به آن محلّ اعلاء دارد.

آنچه را که دیگران در مناجات شعبانیّه آرزو می کند: فتصیر ارواحنا معلّقهً ب ع زّ قد سک (۱۰)، آنها دارند. یعنی آنچه را که دیگران می طلبند، اینها به آن رسیده اند؛ مطلوب دیگران موصول اینهاست، مقصود دیگران مرام و مأوی و مسکن اینهاست! اینها کسانی اند که ب ابدان ارواحها معلّقأ ب المحلّ الاعلی؛ کسانی که جاهلی می اندیشند، زمینی فکر می کنند، با ابدان رهبران الهی تماس دارند، فقط تن را می بینند؛ جان اینها را نگاه نمی کنند!

لذا در سوره مبارکه اعراف فرمود: و تراهم ینظرون ا ل یک و هم لا یبص رون(۱۱). در این کریمه دو تفسیر است؛ یکی درباره بت هاست، یکی درباره شخص پیغمبر. آنچه هم اکنون تطبیق می شود مربوط به این جریان شخص پیغمبر (ص) است؛ فرمود: رسول من! تو می بینی که آنها تو را نگاه می کنند، ولی تو را نمی بینند! آنها اهل نظرند، نه اهل بصر! اگر یک ادیب ادب پروری گفت: هر چشمی بصر ندارد، هر شجری ثمر ندارد؛ از این آیه گرفته است.

● معنای رؤیت و مشاهده حقایق با نور انبیاء

مگر هر کسی اهل دید است ؟ همه اهل نگاهند؛ فرق نگاه و دیدن در نوبت های قبل به عرضتان رسید. آنچه که در عرب بین ( نظر ) و ( رؤیت ) فرق می گذارد، در زبان ما فارسی ها با فرق بین نگاه و دیدن اعمال می شود؛ ما هرگز نگاه را به جای دیدن استعمال نمی کنیم، دیدن را به جای نگاه کردن استعمال نمی کنیم. نگاه گاهی با دیدن همراه است، گاهی نیست؛ گاهی می گویند: نگاه کردم و ندیدم! نگاه چیز دیگری است، مال این عین است؛ بصر و دیدن مال آن باصره است. در بحث های فقهی می بینید بین (اذن ) و ( سامعه ) فرق می گذارند، بین ( عین ) و ( باصره ) فرق می گذارند؛ گاهی گوش کسی را آسیب می رسانند، گاهی سامعه او را مصدوم می کنند؛ دیه ها فرق می کند. گاهی چشم کسی را آسیب می رسانند، گاهی باصره او را مصدوم می کنند؛ دیه ها فرق می کند. غرض بین نگاه و دیدن خیلی فرق است!

در این کریمه فرمود: آنها اهل نگاهند، نه اهل دیدن: و تراهم ینظرون ا ل یک و هم لا یبص رون. آنها نگاه می کنند، ولی تو را نمی بینند؛ تو را به عنوان اینکه یک فرد عرب هستی، اهل مکه هستی، از دودمان قریشی، از بنی هاشمی می نگرند؛ امّا به عنوان اینکه یوحی ا ل یک انّه کذا و کذا نمی بینند! آنکه نمی بیند، نابیناست و باید او را بینا کرد و درمان کرد، بعد به او نشان داد! ذات أقدس له فرمود: بشر برای اینکه ببیند آینده او چیست، من در درون او چشمی دادم که آن چشم ها را این انبیاء نور می دهند، خود چشم برای دیدن کافی نیست! اگر چشم باشد از یک سو، کالائی باشد از سوی دیگر؛ ولی فضا روشن نباشد، این چشم نمی بیند! اگر درختی باشد از یک سو، چشم سالمی باشد از سوی دیگر؛ ولی آفتاب نتابد، دیدن میسّر نیست! این شمس نبوّت و ولایت و خلافت است که می تابد تا این چشم های درون ما اسرار عالم را ببیند. کار انبیاء نور دادن است؛ گاهی قرآن کریم از آنها به عنوان نور یاد می کند، از خود قرآن به عنوان نور یاد شده است: قد جآئکم م ن الله نوأ و ک تاأ مبین(۱۲). وجود مبارک امیر المؤمنین فرمود: مردان الهی کسانی اند که تن شان در جامعه است، ولی جانشان ملکوتی است. با تن، تن ها را تربیت می کنند؛ با جان، قلوب را هدایت و رهبری می کنند.

● تقدّم آفرینش خلیفه الله و نیازهای حیاتی انسان

اینکه قرآن کریم نگفت من می خواهم بشر خلق کنم، فرمود: من می خواهم نماینده خلق کنم؛ برای این است که اگر بعداً خواستم بشر خلق کنم، آنها در کنار سفره خلافت نمایندگان من بنشینند. اگر فرمود: خلق السّموات و الأرض ف ی س تّه ایام (۱۳)؛ یعنی آسمان، زمین، این منظومه شمسی را آفریدم، بعد بشر ساخته ام؛ برای آن است که اگر منظومه شمسی نباشد، نور نباشد، شب و روز نباشد، آفتاب و ماه نباشد، آب نباشد، هوا نباشد؛ دیگر زندگی تن بشر ممکن نیست! اوّل این سپهر و زمین را با آنچه در آنهاست آفرید، بعد تن ها را خلق کرد. اوّل خلیفه آفرید، بعد خلیقه خلق کرد و گرنه این آسیا ایستاده است و پویا نیست: و هو یعلم انّ محلّی م نها محلّ القطب م ن الرّحی. نه تنها من علی، بلکه از آدم تا خاتم و از من علی که اوّلین امامم تا وجود مبارک فرزند یازدهمم، ولی عصر (أرواحنا فداه)؛ همه اینها اقطاب آسیاهای عصر خودشانند! هر کدام سبب پویندگی آسیای سیاست است، آسیای دیانت است، آسیای مدنیّت است که تمدّن ما عین تدیّن ماست!

● مناظره یکی از شاگردان امام صادق (ع) با منکران امامت

منصور ابن حاز م از شاگردان بنام امام صادق (ع) است؛ او با دیگران که منکر ولایت و خلافت بودند و می گفتند: رهبری به انتخاب مردم است، مردم رهبر انتخاب می کنند، چنین محاجّه کرد؛ منصور ابن حازم یکی از فقهای درس خوانده مکتب امام صادق (ع) است، از متکلّمین خرد ورز آن مکتب است. گر چه خودش معصوم نیست و سخن او برای ما حجت نیست؛ لکن این حرف را به پیشگاه معصوم، یعنی امام صادق (ع) عرضه داشت و مورد تقریر و امضای امام زمان او قرار گرفت؛ از این جهت شده حجت. منصور بن حاز م می گوید: من با برادران اهل سنّت به مناظره علمی نشستم، به آنها گفتم: آیا پیغمبر (ص) رهبر الهی بود یا نه ؟ گفتند: بله. گفتم: وقتی رحلت کرد، این رهبری و حجیّت مرده است یا زنده ؟ گفتند: زنده است. گفتم: حجت بین خلق و خالق بعد از رحلت پیغمبر کیست ؟ گفتند: قرآن است و سنّت پیغمبر. گفتم: آیا قرآن مبیّن می خواهد، مفسّر می خواهد، تعلیل می خواهد، تبیین می خواهد، دفاع می خواهد، اجراء می خواهد یا نه ؟ همین قرآن است که اشعری از آن جبر استفاده می کند، معتزله از آن تفویض می گیرد، حروریّه از آن مکتب دیگر استفاده می کند؛ یک کسی باید باشد که بگوید مقصود خدا این است ؟! آن انسان الهی که نگار به مکتب نرفته است باید باشد و بگوید هدف قرآن این است، منظور قرآن این است؛ یا خود قرآن کافی است ؟! اگر خود قرآن کافی بود که این همه اختلاف بین سنّی ها و امثال اینها پدید نمی آمد! یک نفر باید باشد که بگوید: منظور خدا این است و آن انسان کامل است.

منصور ابن حازم این حرف ها را به محضر امام صادق (ع) عرض کرد، و وجود مبارک امام صادق امضاء کرد؛ فرمود: آری، حق اینچنین است. ذات أقدس له همراه این کتاب، همراه این پیام، یک مبیّن، یک تعلیل گر، یک مجری، یک مدافع می فرستد. لذا گاهی می فرماید: من پیغمبر را ارسال کرده ام و گاهی می فرماید: قرآن را انزال کرده ام؛ گاهی این دو تا را کنار هم ذکر می کند تا روشن بشود که هر دو از یک جا آمده اند و جامعه را به همانجا می رسانند.

فرمود: من پیغمبر را ارسال کرده ام، کتاب را انزال کرده ام؛ هر دو پیش من بودند، هر دو از من پیام می آورند. اینها در بارگاه من کنار هم حرف های یکدیگر را درک کرده اند، با هم حرف مرا آورده اند؛ منتها یکی را ارسال کرده ام، یکی را انزال کرده ام. به شما گفته ام: و اتّبعوا النّور الّذ ی انز ل معه(۱۴)، پیرو نوری باشید که با این نازل شده است. یعنی او را فرستادم، به همراهش نور نازل کرده ام، این نور را به همراه پیغمبر فرستادم؛ نفرمود پیغمبر را به همراه نور ارسال کرده ام، بلکه فرمود: نور را به همراه پیغمبر انزال کرده ام که شاید از اینجا بتوان مقام انسان کامل را باز یافت که انسان کامل به جائی می رسد که چیزی در جهان امکان، از او بالاتر نیست یا همتای اوست یا پائین تر از او.

● « انسان کامل » مصنوع خداوند و « مردم » مصنوع انسان کامل

این خلیفه است که از ناحیه خدا آمده و مردم را به طرف الله دعوت می کند. این سخن هم در بیان اوّلین امام است، هم در بیان آخرین امام؛ هم در نهج البلاغه امیر المؤمنین (ع) به عنوان نامه رسمی حضرت به دربار اموی، هم در توقیع مبارک ولی عصر (أرواحنا فداه) آمده است؛ که هم امام زمان و هم امیر المؤمنین (ع) فرمودند: ا نّا صنائ ع ربّ نا و النّاس بعد صنائ ع لنا(۱۵). یعنی ما مصنوع خدائیم، ما صنعت شده دست ذات أقدس له ایم؛ دیگران را برای ما ساخته اند! و النّاس بعد صنائ ع لنا. آن تعبیر تندی که جناب ابن أبی الحدید معتزلی دارد، نقلش و قبولش برای توده انسانها آسان نیست، گرچه قابل توجیه است. حضرت فرمود: ما در دستگاه له ساخته شدیم، دیگران را ساختند تا ما الگوی آنها باشیم، به ما نزدیک بشوند نه به شخص ما؛بلکه به شخصیّت ما.

● انسان کامل، آینه جلوه های خداوند

شخصیّت ما آینه ای است که فقط الله را نشان می دهد. منظور از آینه در زبان اهل معرفت این نیست که در بازار خرید و فروش می شود! یک آینه ادبی داریم، یک آینه تجاری داریم، یک آینه بازاری و عرفی داریم که اینها آینه نیستند! ما به آن شیشه ای که جیوه دارد، قطری دارد، قابی دارد، صورت را نشان می دهد می گوئیم ( آینه )، عرب می گوید: ( م رآت )؛ «م رآت» یعنی وسیله رؤیت. ما به این شیشه ای که پشتش جیوه است و صورتی را نشان می دهد می گوئیم آینه. امّا آنکه اهل معرفت است، این را آینه نمی داند! آن صورتی که در این شیشه دیده می شود، آن مرآت است؛ زیرا مرآت یعنی وسیله رؤیت. ما با آن صورت خود را می بینیم.

● نیل به مقام فنا، راه آیت حق شدن انسان

امّا آنکه عارف می گوید: آینه شو تا بردت سوی دوست (۱۶)، آن شیشه ای راکه پشتش جیوه است نمی گوید! آن صورت در آینه را می گوید؛ آن مرآت است، آن وسیله رؤیت صاحب صورت است. اگر کسی خود را خواست ببیند، با چه وسیله می بیند ؟ با این شیشه ای که پشتش جیوه است می بیند یا با آن صورتی که در این شیشه است می بیند ؟ با این شیشه ای که پشتش جیوه است صورت را می بیند، این راه دور؛ به وسیله آن صورت خود را می بیند، این راه نزدیک. این مرآت است و این که هیچ است، مرآت است؛ چون در درون این شیشه هیچ چیز نیست. آنکه هیچ است و صاحب صورت را نشان می دهد، آیت است. اگر گفتند: جهان مرآت حق است، آیت حق است، آینه حق است؛ یعنی هیچ می تواند او را نشان بدهد! تا انسان هست که غیر را نشان نمی دهد! این صورت در آینه چون چیزی نیست، صاحب صورت را نشان می دهد و اگر چیزی بود که کسی را نشان نمی داد!

اینکه گفتند:بشنو از ن ی؛ آن که ن ی است، نیست است، به مقام فنا رسید؛ آن می تواند آیت حق باشد. اگر علی و اولاد علی و اگر آدم و خاتم و هر انسان معصومی (ع) آیت حقّند و خود امیر المؤمنین فرمود: ما ل لّه آیأ اکبر م نّی(۱۷)، برای خدا آیتی از من بزرگ تر نیست؛ یعنی ما آن صورتیم که هیچ ایم و همه چیز را نشان می دهیم، نه ما آن شیشه ایم که گاهی غبار بگیرد و نشان ندهد! نه آن جیوه ایم که گاهی زنگار بگیرد و نشان ندهد! فرمود: نحن صنائ ع ربّ نا و النّاس بعد صنائ ع لنا. ما دست پرورده ذات أقدس له ایم، دیگران را پروراندند که به ما برسند! پس اوّل خلیفه است، بعد خلیقه؛ اوّل انسان معصوم است، بعد انسان عادی؛ اوّل ولیّ است، بعد مولّی علیه؛ اوّل امام است، بعد امّت و اگر مرحوم کلینی و دیگران نقل کرده اند که وجود مبارک امام صادق فرمود: الحجّه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق (۱۸)، رازش همین است! فرمود: اوّلین انسانی که روی زمین آمده یا امام است یا امام دارد؛ حتماً امام قبل از امت است، حتماً هوا و آب قبل از خلقند؛ چون خلق نمی تواند یک مدّتی بی آب و هوا زندگی کند! جان ملکوتی انسان نمی تواند یک لحظه بدون امام زندگی کند!

بیانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل

حسینیه هدایت آمل ـ ۲۱/ ۱/ ۱۳۷۹

(۱) نهج البلاغه/ خ۳

(۲) بقره/ ۳

(۳) حجر/ ۲۹ و ص/ ۷۲

(۴) سجده/ ۱۰

(۵) سجده/ ۱۱

(۶) طه/ ۵۵

(۷) بقره/ ۳۰

(۸) انفال/ ۲۴

(۹) نهج البلاغه/ حکمت ۱۴۷

(۱۰) اقبال الأعمال/ ۶۸۷ ـ ( فصل ف یما نذکره م ن الدّعاء ف ی شعبان مروی عن ا بن خال ویه )

(۱۱) اعراف/ ۱۹۸

(۱۲)مائده/۱۵

(۱۳)حدید/۴

(۱۴) اعراف/ ۱۵۷

(۱۵) نهج البلاغه/ نامه ۲۸ ؛ بحار الأنوار/ ۵۳/ ۱۷۸/ حدیث ۹ ( با اندکی اختلاف )

(۱۶) دیوان حکیم الهی قمشه ای/ غزل ۸۰ ( غزل مشتاق روی دوست )/ ۵۲۵

(۱۷) بحار الأنوار/ ۹۹/ ۱۴۰

(۱۸) الکافی/ ۱/ ۱۷۷