دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
بازگشت به نقطه صفر

● اوج و فرود پرویز پرستویی
«من اصلا زاده نشدم كه دنیای گل و بلبل سینما را جار بزنم. این كار را انتخاب كردم. نیامدم هنرپیشه شوم تا دیده شوم... حقیقتا من در فیلمهایی كار كردهام كه حالم از بازیگری به هم خورد. بعضی مواقع حس كردهام كه فقط آمدهام تبلیغ كنم و به قول معروف پاك یادت نره!» اینها حرفهای پرویز پرستویی است.
بازیگری كه سالهاست عادت كردهایم به حضورش. بازی او همیشه یك اتفاق محسوب شده. چه آن زمان كه نقش خبرنگار ترسویی را در دل بمباران خط مقدم جبهه بازی میكرد و چه زمانی كه با نام «رضا مارمولك» از دیوار زندان بالا میرفت و بعد مردم را نصیحت میكرد!نام پرستویی یك اطمینان خاطر برای تماشاگرها به وجود آورده. آنقدر كه همه به امید یك اتفاق از او راهی سینماها میشوند تا باز هم با تعجب به نقشآفرینی او خیره شوند. اگرچه آخرین فیلم او، به نام پدر، چندان خارقالعاده نیست و انرژی زیادی به مخاطب منتقل نمیكند. شاید این نقطهیی است كه باید در آنجا بایستد و به پشت سرش نگاه كند و بعد از تازهكردن نفس حركتش را ادامه دهد. «به نام پدر» میتواند آن نقطه STOP باشد.
● دیار عاشقان، تجربه اول
اوایل دهه شصت پرویز پرستویی، منشی دادگستری بود و گاه و بیگاه روی سن تئاتر میرفت. هنوز پیشنهاد جدی از طرف سینما به او نشده بود. اما «دیار عاشقان» اولین گام برای حضور او در سینما بود. فیلمی جنگی كه خود پرستویی درباره آن میگوید: «من میخواستم حال و هوای جبهه را درك كنم.
بازی در این فیلم برای من تجربه آن حال و هوا بود.» فیلم «دیار عاشقان» جزو اولین فیلمهای جنگی است كه به دور از جلوههای ویژه فراوان و اكشنهای متداول ساخته شده بود و اتفاقا بازی منشی دادگستری مورد توجه قرار گرفت. آنقدر كه دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد را نصیب او كرد. اتفاقی كه باعث شد او ده سال از سینما دور بماند! سال هفتاد و چهار، سال تجربه دوباره سینما برای پرویز پرستویی بود.
● لیلی با من است، آغاز دوران كمدی
پرستویی و تبریزی با اولین فیلم كمدی درباره جنگ ریسك بزرگی را پذیرفتند. در شرایطی كه همه با عصبیت از جنگ و خرابیهای آن میگفتند، یكی میخواست آدمی ترسو را در حال و هوای جبهه به تصویر بكشد. راه رفتن روی تیغ، تنها تعبیری بود كه درباره كار آنها میتوانست به كار برود. پرستویی جدی، یك باره قالب بازیاش را تغییر داد.
او بخوبی توانست «ترس» از گلوله و بمب را تصویر كند. وحشت از خط مقدم و جیغها و لرزش دستها و دیالوگهایی كه در نهایت ضعف بیان میشد، همه تماشاگران را شوكه كرد. واكنشهای او آنقدر طبیعی بود كه همه نگاهها به او خیره شد. فیلمی كه در لایه زیرین حال و هوای عرفانی داشت با بازی پرستویی دلچسب و شیرین شده بود. این اولین واقعنمایی او در فیلمهای سینمایی بود. اتفاقی كه بعدها بارها تكرار شد.
● آژانس شیشهیی، بغض فروخورده
چه كسی باور میكرد خبرنگار ترسوی «لیلی با من است» رودرروی همه بایستد تا حق همرزم قدیمیاش را از بقیه بگیرد؟ پرستویی صدوهشتاد درجه در نقشآفرینی «حاجكاظم» متفاوت بود. اینجا گامها سنگینتر شده و ترس از چشمها رفته بود. در عوض هر از چندگاهی بغض در گلوی او میشكست.
بغضی كه پرویز پرستویی میگوید از دوران كودكی آن را همراه داشته و در آژانس شیشهیی شكسته. پرستویی توانسته بود راسخ بودن در قصد و نیتش را به خوبی منتقل كند. آرامش او در آژانس همه را میگرفت و همین بود كه تماشاگر علیرغم مخالفت با عمل حاج كاظم از او متنفر نمیشد و همذات پنداری میكرد. این سرآغاز بغضهای فروخوردهیی بود كه بعدها در فیلمهای حاتمیكیا تكرار شد.
● مومیایی ۳، پیتر سلرز ایرانی
«من فقط تئوریهای بازیگری را انجام میدهم و نقشهای متفاوتی را كه میتوانم بسازم را قبول میكنم.» این راز تفاوت بازیگری است كه در همه نوع فیلمی بازی كرده است. مرد عوضی بازگشت پرستویی به سینمای كمدی بود. نقشی كه نشان داد او در ارایه نقشهای منفی هم میتواند موفق عمل كند. اگرچه «مومیایی ۳» ساخت شخصیتهای كمدی جدیدی در سینما بود. پرستویی نقش كارآگاهی سادهلوح و كمهوش را بازی میكرد كه مدام همه چیز را تخریب میكرد.
«بزن و بكوب» كه در سینمای ما تجربه نشده بود. پرستویی با الگو گرفتن از پیترسلرز در مجموعه فیلمهای «پلنگ صورتی» كارآگاهی خنگ را بازسازی كرد كه در نهایت همه معماها را حل میكند. حركات خشك دستها، دیالوگهایی كه تند و تیز بیان میشوند به همراه نگاه در حال حركت و مشكوك بودن از میان فیلمهای بلیك ادواردز به «مومیایی ۳» پرتاب شده بود. اما این برداشت آن قدر حرفهیی انجام گرفته بود كه كمتر كسی ایرادی بر آن وارد كرد. اگر چه فیلم با همه جنبههای طنزش نتوانست محبوب و مقبول تماشاگران شود و پرستویی هم دیگر در چنین نقشهایی ظاهر نشد.
● موج مرده، اولین گاف
موج مرده هیچ ایده جدیدی در بازیگری نداشت. نه بغض و عصبانیت پرستویی مشكلی را حل میكرد و نه انتقادهای پسرك «دن كیشوت» ساز.
همه كاراكترهایی كه پرستویی ساخت تكرار غلو شده حاج كاظم بود. بدون ذرهیی ظرافت و جذابیت. این بار حتی همدلی تماشاگر هم برانگیخته نشد. بازی خشك و چشمان پر از اشك، فیلم را برای بینندهها تماشایی نكرد. همه چیز در سطح ناراحتی و غصه و اشك و زنجموره ماند. آن وقتها بسیاری چشمشان را به روی این نقشآفرینی بستند. بهترین راه، فراموشی بود.
● عشق شیشهیی؛ فرود آقای بازیگری
آیا پرستویی هم سقوط كرده بود؟ او هم مثل اغلب ستارهها یكباره تمام شده بود و دیگر باید دنبال استعداد جدیدی میگشت؟ عشق شیشهیی فاجعه بود. نه قصه، آن قدر جذاب بود كه پرستویی بخاطر آن از ضعفها چشم بپوشد و نه بدل كار بیكار آن قدرها جای كار داشت كه او مدعی شود، بازی متفاوتی ارایه كرده. همان بغض و غمگینی فیلمهای قبلی به این فیلم وارد شده بود تا كاراكتر در فیلمی طنز رنگ و بویی دیگر بگیرد.
پرستویی هم به نظرمیرسید ماجرا را جدی نگرفته. اما در كارنامه یك بازیگر همه فیلمها بیكم و كاست، آورده میشود.
این بار هیچكس سعی نكرد چشمهایش را ببندد و فراموش كند. پرستویی در آستانه حذف و سقوط بود.
● مارمولك؛ سكوت
كمال تبریزی و پرویز پرستویی یكبار دیگر روی لبه تیغ راه رفتند، این بار برندهتر و خطرناكتر. قصه، برداشتی از فیلم «ما فرشته نیستیم» بود، اما با تغییر جزییات. همه چیز ایرانی شده بود. «رضا مارمولك» قرار بود متحول شود و همه این تغییرها باید در بازی به چشم میخورد.
بنابراین پرستویی دو جنس مختلف بازی را ارایه داد. حركات تند و تیز همراه با چشمهای بی روح را برای «رضا مارمولك» در نظر گرفت. او روی هیچ سیلابی از دیالوگها تاكید نمیكرد و بعضی حرفها خورده میشد. اما در نیمه دوم، بازی پرستویی با لباس آغاز شد.
عبای روی دوش او حركاتش را كند كرده بود و دیالوگها نرمتر و آرامتر گفته میشد. این بار سیلابهای دیالوگها با تاكید و مكث ادا میشد. این تحول به نرمی در بازی پرستویی به چشم خورد. درست متناسب با تغییر شخصیت. «مارمولك» بیش از هر چیز فیلم فیلمنامه بود كه دیالوگها و قصهاش همه را از خنده رودهبر میكرد. اما پرستویی نقطه اوج دیگری در این فیلم بود. در آوردن این كاراكتر پیچیده نشان داد كه پرستویی هرگز سقوط نمیكند.
● دیوانه از قفس پرید، واقعا؟
احمدرضا معتمدی مدام درباره فیلمش حرف زد. از اینكه فلانی نماد عقل است و دیگری نماد دل.
آن یكی از اندیشههای هایدگر آمده و دیگری از نوشتههای كانت. اما فیلم قصه قربانی شدن یك زن و شوهر بود. مرد قربانی، اسیر هوا و هوس مدیران، همسرش را از دست داده. پرستویی بیهیچ افت و خیزی این مرد قربانی را روبروی دوربین بازی كرد. انگار هیچ كدام از این اندیشهها در قالب شخصیتها طراحی نشده بود. او مستاصل، فقط حرفها و دیالوگها را میگفت و گاه اعتراض و بغض میكرد!
بیهیچ اوج و فرودی. «دیوانه از قفس پرید» قصهیی ساده داشت كه میخواست حرفهای گنده بزند و بازیگران آن مثل عروسك خیمهشببازی فقط ادا در میآوردند. این فیلم هم اثر درخشانی در كارنامه آقای بازیگر محسوب نشد. چیزی در رده موج مرده و عشق شیشهیی و خاك سرخ.
● بیدمجنون؛ شگفتی مطلق
بازیگرها در تمام دنیا آرزو میكنند نقشهای متفاوت را برعهده بگیرند. همیشه نقش دیوانه و قاتل و بیمارهای روانی برای آكتورها جذاب بوده و اجازه داده كه آنها تمام سعیشان را برای دیدهشدن بكنند. فرقی نمیكند كه آن شخا آلپاچینو باشد یا جك نیكلسون یا حتی پرویز پرستویی!
بیدمجنون، همان اتفاق دوستداشتنی برای بازیگر ایرانی بود.
مرد نابینایی كه در میانه فیلم بینا میشود، دل میبندد و بعد ناامید، بیناییاش را از دست میدهد. اوج بازی پرستویی هنگام نابینایی او بود. او آنقدر با خط بریل و اشیا خوب كار میكرد كه برای تماشاگر كاملا قابل باور بود. شگفتانگیزترین لحظه هنگام بینایی رخ داد.
اینكه شور تماشای هر شیئی در چشم و چهره پرستویی دیده میشد. فیلم با اتكا به قدرت او، قصه را جلو میبرد. تماشای بازی پرستویی بعد از فیلمهای نه چندان جذاب، همه را سرحال كرد.
● به نام پدر؛ نقطه صفر
«من هر وقت بخواهم فیلمی دلی بسازم، سراغ پرویز میروم.» این جملهیی است كه حاتمیكیا درباره پرستویی گفته است. پرستویی مثل پلاك و ابوا، جزو تركیب ثابت حاتمیكیا قرار گرفته. «به نام پدر» هم فیلمی دلی از فیلمساز معترض است.
این بار قهرمان او به دور از هیاهوی رفقای قدیمی سرش به كار خودش گرم شده. اما خاطره جنگ او را رها نمیكند.
«به نام پدر» نقطه اوجی نیست. اما فرود هم به حساب نمیآید. بازی پرستویی همان هیجانها، اشك در چشمها، بغضها و حركات دست را دارد كه سابق بر این در آژانس و خاك سرخ دیده بودیم.
آن فریادها و اعتراضها روی تپه و درددل با خدا، مثل همان قصهگویی حاجكاظم در آژانس است.
پر از تكرار و كلیشه. لااقل برای كسی كه مدام تغییر میكند و همه از او انتظار نقشآفرینی متفاوتی دارند، همه این ساختار، كلیشهیی به نظر میرسد. اما شاید بعد از این باید منتظر اوج باشیم. اینجا نقطه صفر است. جایی كه میتواند به بازیهای گذشتهاش نگاه كند، مكث كند و بعد دوباره جلوی دوربین برود.
همه پرستویی را در اوج میخواهند با همان سادگی همیشگی و بغض دایمی. انتظار زیادی است؟
رها یزدان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست