پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

همچون خورشید درخشیدی


همچون خورشید درخشیدی

سال ۱۹۸۱ برت كه دیگر هیچ كاری در لندن نداشت به خانه جدید «وین» در كمبریج بازگشت از آن زمان تاكنون فقط چند خبر دست اول از او به گوش رسیده است «وین» بر این باور بود كه پسرش باید خود را مشغول نگه دارد به همین دلیل مادر راجر واترز برای او یك شغل باغبانی پیدا كرد كه در خانه دوستان ثروتمندش بود

● حرف هایی تازه درباره سید برت

آنچه می گویند نشان می دهد كه نباید مزاحمش شد. آخرین مصاحبه با او در سال ۱۹۷۱ بود. از آن زمان تا حالا، فقط حدود ۲۰ دیدار كوتاه و متفاوت با او ثبت شده است. خانواده اش می گویند صحبت كردن درباره زمانی كه روح موسیقی «هوش ربا» بود، ناراحتش می كند. سید برت زیبا، مرد اول پینك فلوید. او خود را یك الهام بخش نمی داند؛ حتی در دوران فروپاشی روحی كه تحت تاثیر مواد مخدر تشدید شده بود، توانست دو آلبوم «برت» و «خنده دیوانه» را به طور انفرادی منتشر كند؛ دو آلبومی كه مثل تابلوی «مزارع ذرت» ونگوگ، شیوایی جاودانه ای دارند. او دیگر به نام مستعار خود در دهه ۱۹۶۰ جواب نمی دهد. حالا «راجر برت» خوانده می شود، همان اسمی كه هنگام تولدش در سال ۱۹۴۶ برایش انتخاب شد.

در یك روز داغ روی سنگفرش پیاده رو این خیابان در حومه كمبریج راه می روم و به این فكر می كنم كه آیا با احترام با من برخورد خواهد كرد؟ وقتی «نیكی هورن» در دهه ۱۹۸۰ پشت در خانه او رسید، برت گفت: «سید الان نمی تواند با شما صحبت كند.» البته این جواب در نوع خودش حقیقت داشت. اما من می توانم با او به عنوان راجر صحبت كنم نه سید. بپرسم آن طور كه می گویند هنوز نقاشی می كند؟ می توانم سلام خیلی ها را به او برسانم كه قبل از تبدیل شدن به سید، می شناختندش.

دو خانم خانه دار در خیابان به من گفتند جواب صبح به خیر آنها را وقتی بیرون می رود تا «دیلی میل» را بخرد، نمی دهد. آنها ندیدند غیر از خواهرش، فرد دیگری به او سر بزند. حتی هیچ كارگری آنجا نمی رود. اما آنها نمی دانند كه من هم باید شانس خود را امتحان كنم.

پس از مسیر شنی می گذرم و زنگ را فشار می دهم اما می بینم سیم آن قطع شده است. پرده پنجره های خانه كنار رفته است. راهرو كناری با یك دروازه بلند از نگاه آدم های فضول مصون مانده. به در می كوبم. بعد از دو یا سه دقیقه از پنجره به طبقه پایین نگاه می كنم. جایی كه می شود انتظار داشت یك تلویزیون و مبل در آن وجود داشته باشد اما برت آن را به یك كارگاه خالی با دیوارهای سفید تبدیل كرده. چسبیده به پنجره یك مبل صورتی كهنه گذاشته اند.

صدایی از سرسرا شنیده می شود. آیا از باغچه پشتی به داخل خانه آمده است؟ شاید علف های آنجا هم می بایست كوتاه می شدند درست مثل علف های ورودی. با توده علف هایی كه كنار مسیر ورودی ریخته شده می توان به این نتیجه رسید كه مشغول مرتب كردن باغچه است.

دوباره در می زنم و صدای سه گام سنگین را می شنوم. در باز می شود و او آنجا ایستاده است؛ خشك و سرد، بدون لباس كامل. با دستی روی دستگیره و دست دیگر روی چارچوب، كل ورودی را مسدود كرده است. به جای خوشامدگویی، خیره نگاه می كند. خیره مثل نگاه سال های «سفالو»...

سال ۱۹۸۸ شبكه های خبری از نقل قول های «جاناتان میدز» پر شده بود؛ نویسنده ای كه ۲۰ سال پیش از آن از خانه ای در كنسینگتن جنوبی دیدن كرده بود كه برت و چند تن از دوستان شهر زادگاهش در آن زندگی می كردند: «این موجود مرموز، جذاب و مشهور با افرادی در یك خانه زندگی می كرد كه از او حقیرتر بودند. هم از نظر حرفه ای و هم از نظر شخصی.» اینها را میدز روایت می كرد: «ناگهان صدایی ناهنجار شنیده شد كه به طور مداوم تكرار می شد. پرسیدم صدا از چیست؟ [آنها] با پوزخند گفتند سید است كه دچار badtrip شده. او را گذاشته ایم داخل گنجه.»

اینها بخشی معمولی از افسانه برت بود؛ نابغه ای كه با بدرفتاری دوستانش مواجه می شد و مجبور بود اضطراب روحی غیرقابل بیانی را تحمل كند. اما بیشتر دوستانی كه با او در آن خانه بودند، خیلی از این داستان ها را رد می كنند و روزهایی دلنشین با او را به خاطر می آورند. «پوپاول» آن روزها را به یاد دارد: «پت تانشند معمولاً به آنجا می آمد. میك و ماریان هم همین طور. جاناتان میدز از آن آدم های آویزان بود. مطمئن هستم آن حرف ها را برای این زدیم كه او را از سر خود باز كنیم.»

از اكتبر سال ۱۹۶۶ سید برت در مسیر تبدیل شدن به یك ستاره گام برمی داشت. پینك فلوید كنسرتی موفقیت آمیز در تئاتر متروكه «راندهاس» برگزار كرده و مورد ستایش ساندی تایمز قرار گرفته بود. با كنسرت هایی كه برگزار می كردند و ترانه های فانتزی برت، پینك فلوید به نخستین گروه موسیقی «هوش ربا» در انگلستان تبدیل شد.

غیر از اجراهای زنده با دموهایی كه ضبط كرده بودند، دنبال شركتی برای ضبط آثار خود می گشتند. اواخر ژانویه «جو بوید» كه تجربه هایی در كار تولید موسیقی داشت، آنها را به یك استودیو برد. برت تك آهنگ «آرنولد لین» را نوشت و EMI (همان شركتی كه آلبوم های بیتلز را منتشر می كرد) براساس این دموها با گروه قرارداد بست و اولین قطعه ای كه خواستار تكمیل آن شد، همین «آرنولد لین» بود. آنها در حال تبدیل شدن به ستارگان موسیقی بودند. با این وجود از اوایل آوریل برت سرزنش مسئولان شركت های ضبط موسیقی را به دلیل فشاری كه برای تولید آثار تجاری به او وارد می كردند، تحمل كرد.

در اواخر آوریل، او خیلی سرحال نبود. شش هفته از انتشار تك آهنگ آرنولد لین می گذشت و با متن بذله گو و داستان واری كه داشت، مورد توجه قرار گرفت. ۲۲ آوریل این قطعه به رتبه بیستم در جدول رسید. روز ۲۹ آوریل برت همان آهنگ را در كلوب «بویدز یوفو» می نواخت و همان بعدازظهر برای اجرای تلویزیونی به هلند رفتند. شب دوباره به لندن بازگشتند تا ساعت سه صبح در برنامه «۱۴ ساعت رویای رنگی» روی سن بروند كه در كاخ غارمانند الكساندرا برگزار می شد. جان لنون، برایان جونز و جیمی هندریكس هم در آن كنسرت برنامه اجرا كردند. كنسرتی كه ۱۰ هزار نفر تماشاچی داشت و ۴۰ گروه مختلف روی سن رفتند. هرج و مرج عجیبی بود و یك صفحه نمایش بزرگ كه شعارهایی مانند «ویتنام یك فاجعه است» روی آن پدیدار می شد. سید در آن كنسرت چندان عادی به نظر نمی رسید و آشفته بود. هر چند حرف های زیادی درباره آن برنامه زده شد اما واقعیت این است كه او خسته بود، خیلی خسته.

رفتارهای برت برای اعضای گروهش چندان عجیب به نظر نمی رسید چون او همان آدم قبلی بود. دوازدهم ماه مه ۱۹۶۷ پینك فلوید در سالن كوئین الیزابت روی صحنه رفت. برت نسخه اولیه قطعه «نواختن امیلی را ببین» را نوشته بود تا در برنامه اجرا شود. پینك فلوید در این برنامه نوع اولیه ای از پخش چهار لایه را به مخاطبان خود معرفی كرد، در حالی كه صداهای ضبط شده از طبیعت هم همزمان با موسیقی آنها پخش می شد و نوری قرمز رنگ به سالن می تابید. همان طور كه هزاران حباب صابون به داخل سالن پمپ می شد، واترز به یكی از ناقوس ها سیب زمینی پرتاب كرد و یكی دیگر از اعضای گروه كه لباس آدمیران ها را پوشیده بود گل نرگس به جایگاه می ریخت. این شلوغ كاری، ممنوع شدن برنامه های گروه در آن سالن و مقاله ای تحسین آمیز در فایننشال تایمز را به همراه داشت.

روز دوم ژوئن و پس از غیبتی دو ماهه، گروه به كلوب جو بوید بازگشت. در حالی كه رفتار دیگر اعضای گروه دوستانه بود، بوید می گوید: «برت فقط به من نگاه كرد. درست به چشم هایش نگاه كردم. هیچ درخششی نداشت، هیچ تلالویی... می دانید، انگار كاملاً تعطیل كرده بود. گیلمور كه در هنگام ضبط «امیلی» از فرانسه به لندن آمده بود در استودیو به دیدار دوستان قدیمی خود رفت. او می گوید: «به نظر می رسید كه سید مرا نشناخت. او نسبت به آنچه در ماه اكتبر دیده بودم كاملاً تفاوت پیدا كرده بود.»

در ماه ژوئیه پینك فلوید مانند گروه های دیگر، تور خود در استان ها را آغاز كرد. اما انگار سید از مردمی كه برای آهنگ های «امیلی» و «آرنولد» فریاد می كشیدند، منزجر شده بود. او در برخی برنامه ها صدای اكو را تا آخرین حد بلند می كرد و آنقدر خارج از نت می نواخت كه سیم های گیتارش كش می آمدند یا تمام شب فقط یك نت می زد.

تیم ویلیس

تیم ویلیس در این مقاله مطالبی از كتابی را كه درباره سید برت نوشته است، در كنار هم قرار داده است.

ترجمه:چنگیز محمودزاده

منبع: آبزرور، ۶ اكتبر ۲۰۰۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.