شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
خانه ای برای طلوع خورشید
«رضا فرخفال» از جمله نویسندگانی است که نخستین داستانهایش را در جنگ اصفهان به چاپ رساند. تنها مجموعه داستانش را، با عنوان «آه، استانبول» در سال ۱۳۶۸، انتشارات «اسپرک» منتشر كرد که البته داستانهای این مجموعه تفاوتهای بسیاری با داستانهای دهه ۴۰ او دارد و هیچ یک از آنها هم در این مجموعه نیامده است.
«فرخفال» دچارشدنش را به ادبیات، در آن سالها، ناشی از نوعی وقوف به تنهایی میداند که نام دیگرش «ویروس مدرنیسم» است و همه چیز از همینجا شروع میشود.این نخستین مصاحبه فرخفال پس از سالها در ایران است. او در حال حاضر ساکن مونترال کانادا است . از فرخفال ترجمه هایی نیز منتشر شده که از آن میان می توان به «عالیجناب کیشوت» گراهام گرین اشاره کرد،
● از شروع آشناییتان با ادبیات بگویید؟
ترجیح میدهم درباره جنگ اصفهان صحبت کنم تا خودم، و این را هم بگویم که من نقش کوچکی در جنگ داشتم. کار اصلی به همت دوستان، «حقوقی»، «گلشیری»، «نجفی» و «دوستخواه» بود. ما جوانترهای آن سالها از امکانی که آنها برای ما فراهم کرده بودند، استفاده میکردیم. اما شروع آشنایی من هم با ادبیات مثل بقیه همنسلانم بوده است.
مختصر اینکه یک نوع وقوف غریزی به تنهایی بود که ما را به طرف ادبیات میکشید. حالا این وقوف غریزی به تنهایی چه مقولهای بود، باید بگویم اسم دیگرش را میشود گذاشت «ویروس مدرنیسم» که کافی بود یک طوری آدم در معرضاش قرار بگیرد.
● وضعیت سیاسی و اجتماعی شهری مثل اصفهان در آن سالها چگونه بود؟ و آیا شما در مراودات اجتماعی به برخورد جدی با ادبیات رسیدید یا ویژگیهای خانوادگی و... منجر به این اتفاق شد؟
نه، مراوده جدیای در کار نبود. برای خیلی از ماها، که از لایههای متوسط یا پایین اجتماعی بودیم، هیچگونه ویژگی خانوادگی هم دخالت نداشت، بلکه قضیه برعکس هم بود. در سالهای اخیر است که میبینیم خانوادهها با هزار زحمت بچههایشان را کلاس موسیقی یا نقاشی میگذارند. ما آن سالها جرات نمیکردیم حتی فکر رفتن به کلاس موسیقی را هم بکنیم. ساز یاد گرفتن ما را از درس و مشق میانداخت.
حتی کیهانبچهها و اطلاعات کودکان را هم در خانه و مدرسه قاچاقی میخواندیم. کلاس اول دبستان بودم که با پول عیدی خودم یک شماره کیهانبچهها خریدم، اما در خانه بهشدت تنبیه شدم. بهخصوص که فروشنده از شوق و ذوق من سوءاستفاده کرده و پنج ریال از باقی پول را به من کم داده بود.
این است که من هنوز وقتی رمان میخوانم یا نوشتهای ادبی مینویسم، احساس میکنم دارم کار قاچاق، یک جور کار خلاف میکنم، اما این نوع خلاف عرف حرکت کردن هم لذتی داشت و همین لذت شروع آن وقوف به تنهایی بود و مسایل از همین جاها شروع میشد. تنهایی یا بیگانگی از همین جاها شروع میشد و در این برهوت تنهایی، ناگهان برخورد با یک معلم خوب، یک رفیق یا مثلا یکی از کتابهای «هدایت» مسیر فکری آدم را به کلی تغییر میداد.
آدم میدید که تنهایان دیگری هم مثل خود او هستند. نکتهای را هم بگویم که کمتر به آن پرداختهاند و آن نقش رادیو در آن سالهاست. در آن سالها تولید و توزیع فرهنگ جدید فقط از طریق نشریههای چاپی نبود. رادیو رسانهای مهم و تاثیرگذار در آن سالها بود. نام بسیاری از نویسندگان و آهنگسازان غربی را اول بار از رادیو شنیدیم.
کار آدمهایی مثل «هوشنگ مستوفی»، «عبدالله توکل» و «ایرج گرگین» حتی امروز هم برای من شگفتانگیز است. فکرش را بکنید: «عبدالله توکل»، مترجم مشهور، هفتهای یک متن را در برنامهای خلاصه میکرد و ما در شهرستان، صدای برنامه رادیو تهران را به زحمت میشنیدیم و چه خیالانگیز بود در آن سالها این رسانه رادیو...
● شنیدههای من حاکی از آن است که شما سال آخر دبیرستان «هراتی»، جلسهای ادبی برگزار کردهاید که افرادی مثل «نجفی»، «حقوقی» و «گلشیری» هم در آن شرکت کردهاند. از چرایی شکلگیری این جلسات بگویید؟ چه نیازی شما را به سوی برگزاری جلسهای به این میزان جدی و با حضور چنین افرادی سوق داد؟
«نجفی» در آن جلسه نبود. «ابوالحسن نجفی» از همان اول آدم گوشهگیری بود و اهل سخنرانی و جلسات ادبی و... نبود. این جلسه را هم من با «حسام نبوینژاد»، که حالا صاحبامتیاز «زندهرود» است، راه انداخته بودیم. در همان جلسه بود که با «گلشیری»، «حقوقی» و «کلباسی» آشنا شدیم و بعد هم با بقیه اهالی جنگ: تراکمه، اخوت، شیروانی، حسینی، نفیسی و البته آقای دوستخواه، احمد گلشیری و دیگران.
● گویا تبلیغات خوبی هم داشتهاید، آنقدر که در دانشگاه اصفهان هم پوستر این برنامه را زده بودید. با چه نگاهی و به پیشنهاد چه کسی روی انعکاس این برنامه کار کردید؟ چهطور ادبیات در سنین کم اینقدر برایتان جدی بوده است؟
واقعا نمیدانم که چرا ادبیات را، آن هم در آن سنین، اینقدر جدی گرفته بودیم. وقتی آن ویروس به آدم سرایت میکرد دیگر هیچچیز جلودارش نبود. یک گروه موسیقی پاپ بچههای ارامنه هم در آن جلسه به اجرای برنامه پرداختند و آهنگ معروف آن سالها، The house of rising sun را میان داد و فریادهای مخالف و موافق، فریادهای «حقوقی» درباره شعر نو و... زدند.
● گویا با «هرمز شهدادی» همکلاس بودهاید. این نویسنده، با وجود همه حذفهای این سالها و البته سکوت خودش، برای نسل من خیلی غریب است. از خاطراتتان با او بگویید؟ به خصوص که تصویر بعضی از آدمهای جنگ هم به نوعی در «شب هول» حضور دارد؟
نه، با هم همکلاس نبودیم اما دوست بودیم. برای من هم غریب است که چرا باید «شهدادی» برای شما غریب باشد. هیچچیز عجیب و غریبی در کارهای او نمیبینم. آشنایی و حشر و نشر او با اهل جنگ بیشتر در تهران بود و یادم نمیآید که «شهدادی» به جلسات اصفهان آمده باشد. او در تهران، با «نجفی» در انتشارات «فرانکلین» کار میکرد. گاهی «شهدادی» را در کافه «هتل پالاس» که نزدیک محل کارش بود، میدیدم و از بس با هم اختلافنظر داشتیم، ترجیح میدادم راجع به هیچچیز جدیای با هم صحبت نکنیم.
آن روایت آدمهای جنگ در «شب هول» هم به اصفهان مربوط نیست. بیشتر ساخته تخیل خود «هرمز» در تهران است. این آدمها هم در تهران دیگر آن آدمهای اصفهان نبودند. نجفی یا به قول شهدادی ابوالحسن، دیگر آن شهدادی اصفهان نبود. ما هیچوقت، نه ما جوانترها، که بزرگترها هم هیچوقت به نجفی، ابوالحسن نمیگفتیم. او همیشه در مقابل ما، آقای نجفی بود و دیگر اینکه آن خلوص روابط در اصفهان، دیگر هیچوقت در تهران تکرار نشد. نجفی هم در تهران، روزبهروز آدم تلختری شد. روایت هرمز را از آدمهای جنگ جدی نگیرید.
● از جلسههای جُنگ بگویید؟ نخستین بار شما به چه طریقی وارد این هسته شدید، با توجه به اینکه گویا معیارهایی برای پذیرفتن افراد داشتهاند؟
راه یافتن به جلسههای جُنگ خیلی آسان نبود. آدمها با دقت و وسواس انتخاب میشدند. ملاحظات سختی هم در کار بود. هرکسی را راه نمیدادند و حق هم داشتند. باید بگویم برای من این جلسهها از شیرینترین لحظات عمرم بوده است. جلسههای بیتکلفی بود. فقط چای بود و شیرینی و البته کلی حرف و سخن و ادبیات.
این جلسهها وقتی که به نوبت در خانه پدری حقوقی برگزار میشد، لطف دیگری داشت. خانه پدری «حقوقی» یکی از آن خانههای قدیمی اصفهان بود که «آندره مالرو» در وصفش میگوید: «خانه یا حیاطی به رنگ گل اخرا و یک تک درخت انار.» از این قشنگتر و خلاصهتر، نمیتوان فضای یک خانه یا معماری سنتی اصفهان را توصیف کرد. خانهای با اندرونی و بیرونی و این نوع فضاها بود و البته با یک بخاری دیواری به سبک ایرانی. نه از این شومینهها که حالا نسل شما در آپارتمانهای لوکس میبیند.
این بخاری را حقوقی شبهای زمستان با هیزم راه میانداخت و این گرمای جلسه بود با شعلههای طبیعی آتش. البته رفتارهای شخصی خود حقوقی هم داستانی داشت که تاثیر عجیبی روی جوانترها میگذاشت. واقعا هم فرصت میخواهد که فقط نحوه سیگار کشیدن او را برای شما توصیف کنم. آنطور که سیگارهای اشنو سابق را از وسط نصف میکرد و بعد، یک نصفه را سر چوب سیگار میگذاشت و روشن میکرد.
سیگار که نمیکشید، با دود مضر سیگار، عشقبازی میکرد. آن وقتها سیگار و پیپ از لوازم ادبیات به حساب میآمدند. باز هم درباره حقوقی بگویم، من کمتر کسی را دیدهام که به زیبایی او شعر قدیم و جدید را بخواند. صدای او را، وقتی در آن خانه قدیمی، شعر معروفش «مرثیهای برای رباب» را میخواند، هنوز به یاد میآورم و در گوشم زنگ میزند. حجمی از صدا بود در آن خانه یا اصلا خود آن خانه بود که با دیوار بلند و هشتی و بهارخواب و شاهنشین و ایوان به صدا در آمده بود.
● با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی آن سالها، خفقان سالهای ۳۰ و قدرت جناح چپ در جریان ادبی، چه نگاهی به جُنگ اصفهان دارید که هم به لحاظ تئوریهای هنری، به نسبت جریانهای دیگر بهروزتر است و هم میکوشد تا خودش را از جناحبندیهای سیاسی کنار بکشد. آیا جنگ اصفهان را در جرگه «هنر برای هنر» میدانید؟
این اصطلاح «هنر برای هنر» هم از حرفهای آن دوره است. فکر میکردم حالا دیگر به کلی منسوخ شده و حداقل نسل شما آن را به یاد نمیآورد. بگذریم. من درباره خفقان سالهای ۳۰ خاطرهای ندارم. سن و سالم قد نمیدهد. در دهه ۴۰ و ۵۰ هم خفقانی به آن شکل نبود. دلیلش هم واضح است. شکوفایی شعر و ادبیات، در همین دهه اتفاق افتاد. تئاتر، نقاشی و موسیقی هم بود. این دوره برای نقاشی هم یک دوره شکوفایی است. این اصطلاح جناحبندی سیاسی هم که میفرمایید از واژگان مختص آن سالهاست. در آن سالها متاسفانه همه سیاسیون یک جناح بودند.
یک طرف، کل حکومت بود و یک طرف دیگر، اپوزیسیون و این خیلی بد بود. البته طیفی در گرایشهای چپ هم بود که در ادبیات نوعی هژمونی فرهنگی داشت. در آن سالها، تاثیر سارتر و ادبیات متعهد و جهان سومگرایی و فرانتس فانون و اینطور گفتمانها هم بود که فشردهاش را در «غربزدگی» آلاحمد میبینیم. شانس ما در جلسات جنگ این بود که سارتر جدی و نه سارتر روزنامهای را، سارتر ادبیات چیست را از طریق نجفی و زندهیاد دکتر مصطفی رحیمی تا حدی شناخته بودیم.
اصولا حضور ابوالحسن نجفی باعث شده بود که جلسات جنگ از تعادل ادبی برخوردار باشد و یکسره سیاستزده نشود. سلوک حقوقی هم شاعرانهتر از آن بود که بتواند در قالب ایدئولوژیک عمل کند. گلشیری هم با اینکه سابقه و اندیشه چپ داشت، اما با هوش سرشارش خیلی زود دریافته بود که اهل ادبیات ایدئولوژیک به مفهوم مرامی و مسلکی نمیتواند باشد.
البته گلشیری تا پیش از انقلاب در مقام «وجدان چپ جمعی» بر اعمال و کردار تکتک ما نظارت انتقادی داشت و گاهی این نظارت، نوشیدن یك فنجان قهوه را هم در کافه به دهان آدم زهر میکرد. خب، حالا باز جای خوشوقتی است که نسل شما بهرغم همه مضایق و تنگناهایی که با آن روبهرو است بابت شادیهای کوچک زندگی بدهکار هیچ گروه و مسلکی نیست. شما هر تکه از این شادیهای کوچک را که خودتان با چنگ و دندان بهدست میآورید، قدرش را میدانید.
● اما زمان جوانی ما وضع اینطور نبود. ما برای هر چیز کوچکی عذاب وجدان داشتیم. بالاخره این قهوه را بخورم یا نخورم؟ آیا با خوردن این قهوه به نحوی رژیم را تایید نمیکنم؟ اگر خوردم، دیگران چه خواهند گفت؟ آلاحمد در این مورد چه نظری داده است؟ و از این جور سوالهای آنتولوژیک.
خود گلشیری نمونه کامل یک وجدان معذب بود و تازه به او انتقاد میکردند که خیلی فرمگراست. بگذریم که از آن جلسات غیرسیاسی یا به اصطلاح «هنر برای هنر» جنگ، آدم بهشدت سیاسی مثل «مجید نفیسی» بیرون آمد که یکباره شعر و ادبیات را بوسید و کنار گذاشت و رمبووار جذب زندگی پر ماجرای مخفی سیاسی شد. نه ما دیگر او را دیدیم و نه او ما را. همین نمونه مجید، نشان میدهد که کار از جای دیگری خراب بوده است.
بعد از انقلاب که گروهها رو آمدند، همیشه تعجب میکردم که مجید چهطور جذب آن گروه مخصوص شد؟ ما که دو کلمه حرف حساب از ادبیات سیاسی آن گروه، نه خواندیم و نه شنیدیم. دریغ از دو کلمه حرف از آزادی. تعجب من بعدها باز هم بیشتر شد و از خودم میپرسیدم که مجید چهطور با آن گروه اولترای چپ که نصف سواد او را هم نداشتند، دمخور بوده است؟ هرچند مجید نفیسی در غربت بالاخره به اصل خود بازگشت و دوباره شاعر شد.
مریم منصوری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست