یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

وقتی با بی‌بی بودم؛ یک روایت بلوچی



      وقتی با بی‌بی بودم؛ یک روایت بلوچی
لی‌لا ملاحی‌زاده

نقاشی از لیلا ملاحی‌ زاده

لی‌لا یکی از زنان هرمزگانی است؛ محققی خودآموخته که خودش خوانده و تجربه کرده است. با آنکه زندگی در قالب نقش‌های یک زن و مادر چند فرزند، به او فرصت تحصیلات آکادمیک را نداده اما در عمل و تجربه توانسته هر آنچه را که لازم داشته در این راه کسب کند. با اهمیت‌ترین بخش کارهایش، تحقیقات او در ارتباط با زنان و همچنین یکی از اقوام بلوچ (جت‌ها) در استان هرمزگان است.

لی‌لا هر آنچه می‌نویسد یا به تصویر می‌کشد از واقعیات زندگی پیرامونش نشات گرفته؛ واقعیاتی که در ذهن پرسشگر او رسوخ می‌کند و از عمق وجودش بر کاغذ می‌آید. داستان زیبو شیرین یکی از همین واقعیات است که در قالب یک متن اتنوگرافیک جای گرفته و قابلیت‌های بسیاری دارد. او در سفری که همین اواخر به تهران داشت این متن را جهت انتشار در اختیار انسان‌شناسی و فرهنگ قرار داد. عکسی که در بالا آمده نیز، کودکی لیلا را در کنار زیبو نشان می‌دهد...   گذشته از قامت تو پر، گردن کوتاه، سیگار وینستون گوشه ی لب و آن ساعت وست اندِ دور مچ سیاهش، او زنی بود میانسال با سینه های افتاده روی شکمی برآمده، با دست و پاهای همیشه حنابسته و چشم هایی سرمه کشیده که سفیدی چشم هایش را بیشتر نشان می داد.

انبوه نخل هاي سبز و شاداب ايام كودكي ام و جست و خيز كودكانه لابه لاي نخلستان ها. تولَك[1] هاي بعد از ظهر هاي سرشار از خَمَل[2] هاي گس. زنان و دختركان چمباتمه، كنار جهله [3]ها و مژه هاي سرمه كشيده ي منتظر بيرون زده از برقع[4] به ته چاه كم عمق محله ي سيدها[5] كه كي شود به آب بنشيند تا پركنند جهله ها شان را. صداي كروچ كروچ  ِگل ُكرِ [6]خشك و ترك خورده پاي چاه،  وقتي زنان حامله آن را به دندان مي گرفتند. ترس از درخت سپستان ميان نخلستان كه پنداري آشيانه ي جن ها بود. آواز دخترك  شهري همراه ما وقتي مي خواند:"ساقي شرابم ده ،شراب نابم ده".

پهن كردن تَك[7] ها (نوعی حصیر که از برگ نخل بافته می شود) روي ُگفاره ها[8] در غروب هاي نارنجي- فيروزه اي دم ِسِرگ[9].

خش خش ِسـِوند[10] ها زير پاهاي مان و پريدن ها و غلت زدن ها روي گُفاره هاي سِوندي بلند وگهواره هاي نوزادان خفته در خنكاي عصر هاي ارديبهشت كه بوي ميخك و مورت مي دادند.

پير مرد دلنشين قصه هاي كودكي مان،ِ دل فَش[11]؛

و مهرباني زن خالو كه از هيچ بچه اي دريغ نمي شد.

هم قدمي با بي بي تا پيش جَت هاي ( طایفه ای از اقوام بلوچ ساکن شهر میناب) صميمي و سرحال و آبتني در رود خانه ي كم عمق "جو محله[12]" با كودكاني كه سخت دوست شان مي داشتم.

شب نشيني ها زير فانوس هايي كه بوي نفت شان و پت پت شان توي كَپر هاي پاشنه بالاكشيده، پهن مي شد.

نشستن كنار بي بي معطر و گوش سپردن به نواي ني و آواز  زهيري [13]زير نور مهتاب بر بستر رود.

نوشيدن شير شتر با  نانِ تَنَكي[14] در خنكاي عصر بهار صحرا.

شنيدن مدام آواز غوكان و جير جيرك هاي لب آب مانده در گَلْم[15] رودخانه.

دويدن با دو پاي كوچك چست و چابك و آن راه دراز از ميان گزهاي رسته در مسير رود تا رسيدن به گَبراني، جايي كه بي بي زندگي مي كرد.

اوو اووي تورگ[16] ها و صداي پارس سگان گله و شترهايي كه آن طرف كَپر ها خوش بودند.

و.. برق زلال هيزم هاي افروخته و خفتن كنار بي بي تا طلوع آفتاب.

اين همه را در همين سال هايي كه خيلي دور نيست ديده ام.

و اما در اين روزها كه عمر زيادي هم از من نرفته ديگر هيچ نشاني از آن روز ها نمي بينم

حالا ديگر كودك روستا چپيده در لاكش، آرام، نشسته گوشه اي با موبايلي در دست هاي نابالغ اش به 

تصاوير.... نگاه مي كند و مي فرستد جاذبه هاي دنياي مجازي را براي كودكي ديگر كه همسايه اوست

حالا ديگرجعبه ي جادويي رسيور ها، جاي بي بي قصه گوي ما را گرفته...

حالا ديگر جهله ها را شكسته ريخته توي اين گوشه و آن گوشه به زحمت مي شود پيدا كرد.

اگر هم بشود لابد گل هاي پلاستيكي تزئيني را توي آن مي چپانند.

حالا ديگر جهله ها ما را ياد خشكي ها و بي آبي ها مي اندازد.

آواز زهيري اهلو هللو اهلو هالو ذريچه لارو لي لرو لي لارو صدايش در نمي آيد.

قصه هاي شبانه مان، سريال هايي ست كه از ماهواره ها پخش مي كنند.

نخلستان دير سال گبراني، پير و فرتوت در كنارجاده ي خاكستري، نيمي ش از كمر شكسته و خموده

و نيمي ش افتاده بر خاك پَلغ[17]

حالا ديگر آب نمي ماند پاي نخلي و كاشته نمي شود فَسيلي[18] به دست دهقاني

گبراني را احاطه كرده خلنگزارها و گزها كه دوست مي دارند شوره زار را

از آن كپر ها با شاخ و برگ نخل و مردمانش اثري نيست.

امروز آمده ايم به روستاي گبراني براي پُرسِه[19] ي يكي از همبازي هاي كودكي ام

مي گويند پاي رسيور مرده است.

 

 

[1]  تولك: سبدي ست كه از برگ نخل مي بافند 

[2]  خَمَل: دانه ي خرماي نارس و كال

[3]  جهله: نوعي كوزه گرد براي نگهداري آب و يكي از ابزارهاي موسيقي كوبه اي

[4] برقع: نقاب 

[5]  سيدها : نام محله ای

[6]  گِل كُر: گل رس

[7]  تَك : حصیری بافته شده از برگ نخل

[8]  گُفاره: سكوئي كه از تنه ي نخل، پايه اش را مي ساختند و با شاخه و برگ روي آن را مي پوشاندند

[9]  سْرگ: خانه اي كه با شاخه و برگ نخل مي سازند

[10]  سوِند: حصيري ضخيم كه از شاخه و برگ نخل بافته مي شود 

[11]  دل فش = نام پیرمرد بلوچ به معنای دل خوش

[12]  جو محله: رودخانه ای در 30 کیلومتری شهر میناب

[13]  زهيري : نوعی آواز محلی بلوچی

[14]  تَنَكي : نوعی نان نازک که روی ساج پخته می شود

[15]  گَلْم galm : گودال آب

[16] تورگ: شغال

[17]  پلغ- خاک خیلی نرم

[18]  فسیل: نهال درخت نخل

[19]  پُرسِه: مراسم عزاداری برای مردگان