پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

من تشنه زمزم هستم


من تشنه زمزم هستم

جماعت سپیدپوش در پی دیدار یارند که چنین شور و عشق دارند تا خود را به خانه حضرت دوست رسانند؛ جماعتی که جامه یک رنگ به تن دارند و زمزمه‌ای جز لبیک اللهم لبیک به‌زبان ندارند.
خدایا! …

جماعت سپیدپوش در پی دیدار یارند که چنین شور و عشق دارند تا خود را به خانه حضرت دوست رسانند؛ جماعتی که جامه یک رنگ به تن دارند و زمزمه‌ای جز لبیک اللهم لبیک به‌زبان ندارند.

خدایا! اینان آمده‌اند به خانه تو، تو دعوت کرده‌ای، بی‌آرایش و بی‌پیرایش. آمده‌اند برای تزکیه و خودسازی، برای پی‌بردن به عظمت وجود و جبروت تو! با همان لباسی که به جامه روز محشر شباهت دارد؛ با همان یکدلی و یکرنگی دل آمده‌اند.

هرچند لهجه‌ها و رنگ چهره‌ها تفاوتی چشمگیر دارد. این جامه توبه امروز و جامه مهمانی روز آخرت است که بر تن دارند و موهبت و انوار تو را در آن احساس می‌کنند.

خدایا! این جماعت فوج فوج خود را به خانه تو نزدیک می‌کنند تا در عظمت اقیانوس انسان‌ها و در محشری که در کنار کعبه برپا شده است به طواف کعبه آیند.

کاش به میعاد می‌آمدم و غرق اقیانوس عشق می‌شدم، به کعبه می‌رسیدم. دریا می‌شدم، می‌سوختم، پروانه می‌شدم، چرخی می‌زدم، ابر می‌شدم و می‌باریدم، پر می‌گشودم، پرنده می‌شدم، در این میخانه ابراهیم می‌شدم، هاجر، اسماعیل، مثل هزارهزار عاشق در صف فرشتگان می‌ماندم، در صفای زمزمه‌های حرم پر و بال می‌گرفتم، مست مست می‌شدم در هفت دور عاشقانه، سری می‌زدم به کوه صفا و مروه، همگام هاجر می‌شدم، آخر من تشنه‌ام، تشنه جرعه‌ای از زمزم!

کاهش همراه این جماعت هروله‌کنان می‌آمدم. آن هم در تنهایی و خلوت خود محو تماشای تو می‌شدم. کاش مرا به حرم راه می‌دادی. به جمع باشکوه این جماعت تا اذان عشق را همراه مؤذن در آسمانی‌ترین زمین ترنم کنم.

محمد خامه‌یار