پنجشنبه, ۱۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 6 June, 2024
مجله ویستا

آن یک نفر!


آن یک نفر!

در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده بود و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده بودند. شیوانا …

در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده بود و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده بودند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید: «چرا به این مرد کمک نمی‌کنید؟» جمعیت گفتند: «طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد، مورد بازپرسی و آزار قرار می‌گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!» شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند دور مرد زخمی پیچید؛ او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مأموران امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند. شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بی‌گناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجدداً شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید.

بلافاصله بدون اینکه لحظه‌ای درنگ کند، دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به درمانگاه ببرد. جمعیتی از تماشاچیان به دنبال او به راه افتادند و هرکدام زخم زبانی نثار او کردند. یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید: «چرا با وجودی که دیروز از زندان خلاص شدی، دوباره جان خود را به خطر می‌اندازی؟!» شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد: «خیلی ساده است! چون احساس می‌کنم اینکار درست است! و یک نفر باید چنین کاری را انجام دهد. چرا من آن یک نفر نباشم؟!»