جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

احمدمطر ترجمان زخم های عرب تحت سلطه


احمدمطر ترجمان زخم های عرب تحت سلطه

«احمد مطر» در اواسط دهه ۱۹۵۰ میلادی در روستای «تنومه» از توابع شهر «بصره» عراق متولد شد او فرزند چهارم خانواده ای ده نفره بود وی دوران کودکی اش را در روستای تنومه گذراند

«احمد مطر» در اواسط دهه ۱۹۵۰ میلادی در روستای «تنومه» از توابع شهر «بصره» عراق متولد شد. او فرزند چهارم خانواده ای ده نفره بود.وی دوران کودکی اش را در روستای تنومه گذراند. روستایی که خاستگاه آرزوها و رویاهای نخستینش بود. احمد درباره محل تولدش می گوید:«سادگی، ظرافت، پاکی و تهیدستی از آن می تراوید. رودها، جویبارها، خانه های کاه گلی،نیزارها و باغ ها آن را گلدوزی و درختان خرما نه تنها اطراف روستا که خانه هایش را نیز تسخیر کرده بودند.»

۱۴سالگی احمد مطر مصادف است با ظهور نخستین بارقه های شعر از نهاد او. نهادی که مالامال از نسیم نخلستان های عراق بود. فضای غالب شعرهای آغازین او تحت تاثیر فضای حاکم بر شعر عرب، بیشتر عاشقانه و رمانتیک بود اما دیری نپایید که مسائل اجتماعی و تضاد بین مردم و سلطه ، نظرش را به خود جلب کرد براین اساس در عنفوان جوانی خود را در میانه دایره ای از آتش دید. دایره ای از اندوه عمیق اعراب که ریشه در گذشته های دورداشت. او نمی توانست ساکت بماند و در سوگواری ها لباس شادی برتن کند.

پس وارد میدان نبرد شد و با شرکت درجشنواره های عمومی و خواندن شعرهای اجتماعی- سیاسی حضور خویش را اعلام کرد.

شعرهای آغازین احمدمطر غالباً طولانی بودند و تعداد ابیات آن گاه به صد می رسید.

گرانیگاه این شعرها، حکایت مردمی که سلطه های حاکم، فرصت زندگی و آسایش را از آنها گرفته بودند. ملتی که بیان دردهایشان او را روانه تبعیدگاه نمود. او وطن خود را با اندوه به قصد کشور کویت ترک کرد و در بخش فرهنگی روزنامه «القبس» مشغول فعالیت شد.

دوران تبعید احمد، مصادف با دگرگونی های اساسی درشعرهایش وحدت موضوع و موجز شدن اشعار که گاه تا حد یک بیت نیز تقلیل می یافت از مهم ترین این تحولات به شمار می روند.

دفتر شعر احمد مطر، هر روز شاهد تولد شعر تازه ای بود. شعرهایش مانند خاطره ها، هر لحظه در دفترش ثبت می شدند اما دیری نپایید که این آتش نهان از روزنامه قبس زبانه کشید. «پلاکاردها» عنوان شعرهای سیاسی و اجتماعی شاعر بودند که صدر صفحات «القبس» را به خود اختصاص داد. «پلاکاردها» حکایت اقدام انتحاری شاعری بود که برای آزادی مبارزه می کرد.

«ناجی العلی» کاریکاتوریست مشهور فلسطینی، همکار احمد مطر در روزنامه «القبس» بود. آرمان مشترک این دو هنرمند در مبارزه با استبداد و سکوت ذلت بار حکام عرب، آنان را مانند دو روح در یک بدن ساخته بود. گاه مشاهده می شد که شعرهای جدید احمد، بی آنکه برای ناجی خوانده باشد با کاریکاتور تازه او همخوانی فراوان داشت. «القبس» با شعرهای احمد مطر آغاز و صفحه آخرش با کاریکاتور ناجی العلی بسته می شد.

صراحت لهجه و توفندگی گفتار، باعث شد تا حاکمان عرب، شعرهای احمد مطر و قلم موی ناجی العلی را برنتابند لذا آنان را روانه تبعیدگاه دیگری به نام لندن کردند. بزرگ ترین مصیبت زندگی احمد مطر در لندن رقم خورد، هنگامی که درسال ۱۹۲۷ ناجی در یکی از خیابان ها توسط صهیونیست ها ترور شد. احمد پس ازحادثه احساس کرد که نیمی از وجودش را از دست داده است. هرچند که نبض نیمه دیگر نیز به نام ناجی می زد که او را همواره به ادامه مبارزه فرامی خواند.

احمد مطر، شعر بلندی با نام «چه سخت است سخن گفتن» در رثای دوست وفادار و همسفر تبعیدگاهایش سرود.

احمد مطر از سال ۱۹۸۶ تاکنون در لندن به سر می برد. پلاکاردهایش درمجلدات مختلف به چاپ رسیده اند. شعرهایش از گیرایی و اثر بخشی خاصی برخوردارند. زیرا از مرکب شاعر عطر خون برمی خیزد و بر کلماتش اثر انگشتانش جاری است.

احمد مطر، شاعری است که اندوه ملت و دردهای انسان عرب را بر دوش می کشد. او با تمام سلول هایش، بغض آنان را فریاد می کشد. احمد مطر سرزمین پهناوری است که در هیئت یک شاعر ظهور کرده و لندن شهری است که گنجایش اندوه بزرگ او را ندارد. او ترجمان زخم های عرب تحت سلطه است.

احمد مطر هم اکنون در بیمارستان های لندن، دوره علاج خود را سپری می کند. او شاعری است که صادقانه توانسته دردل بسیاری از مخاطبینش راه باز کند.

یادداشت

مانده است از شب پیش

درخانه جای دزدی

روی حصیر باقی ست

از او نوشته ای: که

لعنت به حاکم شهر

کز سایه ی سر او

جز خر و پف نمانده

چیزی برای دزدی!

سگ جناب حاکم

امروز

سگ جناب حاکم

مرا گزید و مرد

«اعدام»

حکم من بود

هنگام

که علت مرگ

مسمومیت اعلام شد.

در

در میانه بیابان

دری

به سمت خالی باز بود

در چارچوبی از هوا

بی آن که بنایی باشد

- مقصودت از باز بودن چیست

ای کودن!

- می دانم که توفیری ندارد

اما

بیزارم از بسته بودن

چیستان

مادرم گفت:

فرزندانم!

تابوتی است با پوسته ای شیرین و مرده ای چوبین

خواهرم گفت: خرما

مادرم خندان در آغوشش کشید

بغض تلخ اما گلویم را فشرد

گفتم: این

سرزمین من است

در انتظار گودو (آزادی)

بر پنکه ی سقفی

دختری همراه من

آویزان

بر زخم هایش

چاقوها

بر ضجه هایش

ددمنشی ها

می گریستند

گریان به او گفتم:

ناله مکن

هر قدر که سختی به درازا کشد

عاقبت آزادی، ما را در بر خواهد گرفت

خرخرکنان در دم آخر گفت:

اندوه اندوه

که آزادی

خود منم

بنان ابوعبید

مترجم: بهروز سپیدنامه