یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شرق خاستگاه فلسفه های الهی است


شرق خاستگاه فلسفه های الهی است

بررسی تطبیقی فلسفه و مبانی فکری غرب و شرق

اولین سوالی که در بحث و بررسی پیرامون هر علم و دانشی مطرح می‌گردد مسئله خاستگاه و مبدا آن علم و دانش است. از این رو باید پرسید پیدایش فلسفه از کدام منطقه بوده است؟

پاسخ به این پرسش نیازمند پاسخگویی به چیستی فلسفه و درک و شناخت دقیق سیر تغییر و تطور تعقل در بستر زمان و درک چهره‌های گوناگون و رنگارنگ عقل در گذر زمان می‌باشد. بنابراین باید عنوان نمود تاریخ فلسفه به تاریخ تفکر بر می‌گردد و تاریخ تفکر و تعقل نیز همان تاریخ بشر است. نتیجه اینکه همان بشر نخستین و پیامبران پس از او بوده‌اند که بذر تفکر فلسفی جهت درک حقایق متعالی را پاشیده‌اند. آموزشهایی که بعدها در قالب جهان بینی و به شکل تخصصی در اختیار متولیان امور دینی قرار گرفت و به اشکال مختلف در اطراف و اکناف مشرق زمین مطرح گردید و نهایتا در دست گروهی خاص به نام حکیم و فلاسفه قرار گرفت. به عنوان مثال در ایران باستان، فلسفه و علم در اختیار مغان یا طبقه‌ای خاص قرار داشت.

در هندوستان، بابل، سوریه و آسیای صغیر هم وضعیت به همین شکل بود. از این رو شکل گیری قشر خاصی به نام فلاسفه در یونان باستان را نباید بی‌ارتباط با این جریان دانست. جریانی که به دلیل مراودات فرهنگی و بازرگانی ملل مشرق زمین نهایتا در یونان تمرکز یافت. سپس رو به گسترش نهاد به نحوی که مراکز عمده علمی را به تسخیر خود در آورد. مسیحیت نیز که بعد از پیدایش فلسفه ظهور کرد، سر انجام گرفتار فلسفه شد. به‌دنبال همه این مسائل و در زمان اوج خیزش فلسفه و در میان مراکز عمده فلسفی یونان، روم، مصر، سوریه، چین، هند و ایران شاهد ظهور اسلام و آغاز رسالت پیامبر (ص ) امی اسلام هستیم به‌نحوی که فلسفه اسلامی به سرعت به عنوان شاخص‌ترین الگوی فلسفی در مشرق مطرح می‌شود. به دنبال ظهور اسلام و شکوفایی علم و فلسفه در سرزمین‌های اسلامی، اروپاییان در برهه‌ای که به دوران اسکولاستیک معروف است؛ در اخذ علم و فلسفه از مسلمانان خصوصاً مسلمانان اسپانیا سعی وافر نمودند. البته این علوم در اختیار اصحاب کلیسا قرار گرفت و محبوس و مطرود واقع شد. در این دوره انحطاط و رکود (عصر تاریکی) اروپایی که کلیسا بر علم، فلسفه، حقوق، دین و سیاست حکمرانی می‌نمود؛ شخصی به نام لوتر که خود از کشیشان و روحانیان کلیسا بود بر علیه سلطه کلیسا قیام نمود و به این ترتیب جنبش اصلاحات مذهبی یا رفرماسیون در غرب آغاز گردید و به دنبال آن نیز رنسانس در غرب شکل گرفت و عمر فلسفه کلاسیک غرب به سر آمد و مجموعه این تحولات باعث شد که فلسفه جدید در غرب بر خلاف فلسفه شرق نوع تفکرات سکولاریستی را اشاعه و توسعه دهد .

بنابراین بر خلاف نظر پاره‌ای از اندیشمندان غربی نظیر هوسرل که داد غربی بودن فلسفه را سر می‌داد؛ فلسفه ذاتا غربی و یونانی نیست بلکه به نوعی خاستگاه آن مشرق زمین یا محل ظهور انبیای الهی است. حتی کسانی که مدعی‌اند فلسفه ، یونانی است، این را هم می‌پذیرند که (خرد جاویدان ) وجود دارد. شیخ اشراق قائل به خرد جاویدان یا «خمیره ازلی» است. حتی قبل از سهروردی، ابوعلی مسکویه کتابی به نام «جاویدان خرد» دارد. البته اینکه هر شخصی یا ملتی سعی دارد مفاخر و ارزش‌ها را به خود نسبت دهد امری بدیهی است لکن غرب نباید فراموش کند که در تاریخ پر فراز و نشیب خود، عصر تاریکی و سلطه نا میمون اصحاب منحرف کلیسا را به یادگار دارد که همچنان آثار آن وجود دارد؛ یادگاری که نمی‌تواند با این گفته منتسکیو بی‌ارتباط باشد که: هر ملتی شایسته حکومتی است که دارد. باید یادآوری نمود که بزرگان فلسفه شرق خصوصا فلسفه اسلامی نظیر ابن سینا و فارابی از بزرگان فلسفه غرب خصوصا فلسفه یونانی نظیر ارسطو همیشه با احترام یاد کرده‌اند.

این در حالی است که غرب مداری و تکبر تاریخی برخی از اندیشمندان غرب مانع از احترام و ارزش‌گذاری نسبت به فلسفه و فلاسفه شرق گردیده است. از طرف دیگر فلاسفه شرق خصوصا ایران به دلیل روحیه علمی بالا و تلاش وافر در جهت دانش افزایی سعی نمودند فلسفه یونان را نیز بیاموزند و اگر نمی‌آموختند این نقصی برای آنها محسوب می‌شد؛ در حالی که فلاسفه معاصر غرب پس از سه قرن از زمان صدرالمتألهین هنوز به درک آن قادر نشده‌اند. به نحوی که امروزه در غرب از نور در اشراق همین نور ظاهری را می‌فهمند. اکثر فلاسفه غرب هنوز از درک واقعی اصالت وجود و تشکیک وجود عاجزند. برخی از اندیشمندان غربی ابونصر محمد بن فارابی موسس فلسفه اسلامی را شارح فلسفه یونانی دانسته‌اند در حالی که آثار فارابی، تفاوتهای آشکاری را با فلسفه یونانی نشان می‌دهد.

به عنوان مثال فارابی در فلسفه احتمالاً اولین کسی است که وجود را به واجب و ممکن تقسیم می‌کند؛ همچنین او در تقسیم بندی علوم به جای اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن ارسطو از علم مدنی، فقه و کلام نام می‌برد: بنابراین درست است که فلسفه اسلامی بی‌تأثیر از فلسفه یونان نیست لکن فلسفه اسلامی مستقل از آن و دارای هویتی جداگانه است. یکی از امتیازات فلسفه اسلامی نسبت به فلسفه غربی مسیر تکمیلی و تکاملی آن است به نحوی که فلسفه اسلامی در زمان فارابی و ابن سینا طرح و تفسیر، سپس با علم کلام و در مرحله بعد با فلسفه اشراق عجین شد و سر‌انجام به دست صدر المتألهین و اخلاف او کامل گردید. لکن فلسفه غرب در قالب مکاتب مختلف، متفرق و بعضا متناقض و مخالف قابل طرح است از راسیونالیسم و پوزتیویسم گرفته تا اگزیستانسیالیسم و فنومنولوژیسم.

همچنین فلسفه اسلامی تصریح در بیان غایت خود دارد و محوریت آن الله و مبد وی و معاد آن انا لـله و انا الیه راجعون است. لکن فلسفه غربی این صراحت را ندارد. در ضمن فلسفه غربی جهان مدار و بشر محور (هیوملیتاریانیسم) است و اعتقاد دارد که طبیعت انسان به خودی خود قابل نیل به حد کمال است. در حالی که فلسفه شرق را می‌توان حکمت خواند. چرا که حکمت خدا محور است. بنابراین فلسفه و حکمت معنوی شرق و بخصوص حکمت اسلامی دارای پیام معنوی مهمی برای بشر هستند.

در حالی که فلسفه غرب در وادی و سراب مادی گرایی (ماتریالیسم) گرفتار آمده است. اصولا فلسفه در پاسخ به شبهات و مسائل بنیادی پیرامون خدا، انسان و طبیعت پدید آمده است چرا که آن سوالات یا در علوم مطرح نمی‌شوند یا علوم توان و ظرفیت پاسخگویی به آنها را ندارد. از آنجا که فلسفه کل نگر و علم جزئی نگر است و فلسفه مقصد را می‌نمایاند در حالی که علم وسیله را، می‌توان عنوان نمود که فلسفه و علم هر دو لازم و به منزله دو بال پرواز به سوی سعادت و کمالند. به همین جهت است که فلسفه اسلامی همچنان ضرورت و استقلال خود را حفظ کرده است لکن فلسفه غربی ( جدید) دچار علم زدگی شده است و تنها به عنوان حل کننده مشکلات علوم (تجربی و اجتماعی) مطرح می‌گردد. اثبات گرایی و تجربه گرایی (پوزیتیویسم) در غرب مبین همین معضل است.

البته نا گفته نماند متأسفانه فلسفه و حکمت اسلامی در قرون اخیر از علوم طبیعی و ریاضی فاصله گرفته است در حالی‌که در غرب حکمت الهی نفی و بر علوم طبیعی و ریاضی تاکید شده است.

یکی دیگر از مزیت‌های فلسفه اسلامی ظرافت‌ها، دقتها، تنوع مسائل و عمق مطالب مشهود در آن نسبت به سادگی و سطحی نگری فلسفه غربی است. به‌عنوان مثال مباحثی نظیر نفی صفات، تعریف نفس ناطقه، انواع وجود و ماهیت و بسیط الحقیقه بودن کل اشیا یا در فلسفه غرب وجود ندارد یا به صورت سطحی از آن گذر شده است. همچنین در غرب فلسفه و دین از برهان و استدلال دوری گزید و به ترتیب، به سمت نظریه پردازی و ایمان روی آورد. در حالی‌که در شرق خصوصا در دارالاسلام فلسفه و دین به ترتیت بر اساس برهان و تقوا بوده است. طرح نظریات فلسفی جدید (حکمت نظری) در غرب عمدتا به ارائه حکمت عملی نیز انجامیده است در حالی که در شرق خصوصاً ایران طرح فلسفه و حکمت نظری در راستای تثبیت اعتقادات و حکمت عملی بوده است. امید است با تاسیس فلسفه‌ای جامع و کامل نظیر فلسفه صدرایی متناسب با دنیای علوم و تحولات اجتماعی جدید و تبلیغ و معرفی صحیح فلسفه اسلامی و راه‌اندازی مراکز کیفی آموزش فلسفه، بیش از پیش به تحکیم و توسعه فلسفه اسلامی _ایرانی اهتمام گردد.