جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
خبرنگاری حرفه واگویه ها
معدن کاوان در «سونگون» داشتند جنگلهای ارسباران را میجویدند؛ دلم اما طاقت نمیآورد. ارسباران را دیدهای که درختان جوان و پرپشتش که مدام شبنم به چهره دارند چقدر وهم آلودند و چطور قلعه بابک را در حصار کردهاند؟ ای کاش من ارسباران را ندیده بودم تا کینه معدن کاوان را به دل بگیرم.
مدتها بود آنها درختان جنگلی را میبریدند تا به زمینی برسند که میدانستند با جوریدنش به رگههای مس خواهند رسید؛ آنها به ارسباران زخم میزدند و پشتشان آنقدر گرم بود که کسی نمیتوانست متوقفشان کند. دلم اما بیتاب بود، کاری هم از دستم برنمیآمد، مگر اینکه ضبط صوتم را بردارم و به سراغ مسئولی بروم که شهامت حرف زدن دارد.
مصاحبه انجام شد، تیترش را هم گذاشتیم «اگر معدن کاوان به درختان ارسباران برسند...» و منتظر ماندم تا چه اتفاقی رخ دهد؛ بولدوزرها ولی همچنان درختان را از ریشه در میآوردند.
چند روزی به انتظار گذشت تا اینکه یک روز خبررسید معدن مس سونگون کارش را متوقف کرده، یعنی مسئولان منابع طبیعی به دلیل بازتابهای رسانهای جلویش را گرفتهاند.
من روزها منتظر همین خبر بودم، اما وقتی به گوشم رسید، باورم نشد. باورم نمیشد چون اولین باری که به عنوان خبرنگار وارد تحریریه یکی از روزنامهها شدم، مسئول بالا دستم نوشتههایم را پاره پاره کرده بود و برای اینکه وهم برم ندارد، گفته بود که تاشش ماه باید میزهای تحریریه را گردگیری کنم تا بفهمم نویسندگی یعنی چه.
باورم نمیشد، چون وقتی در کار خبرنگاری آزمودهتر شدم، روزی که در اعتراض به عملکرد یکی از مدیران رسانهام که هیچ وقت خبرنگار نبود، همراه همکاران دیگر استعفانامه را امضا کرده بودم، به ما گفت از رفتنمان نهتنها غصه نمیخورد که همین فردا چند کارگر فصلی که در چهارراهها منتظر کار ماندهاند، به جایمان به تحریریه میآورد تا بفهمیم خبرنگاری آنچنان هم که تصور میکنیم کار پیچیدهای نیست.
من کسی بودم که تبعیض و تحقیر و نادیده گرفته شدن را از اولین روزهایی که به ما «جوجه خبرنگار» میگفتند، لمس کرده بودم.
من دیده بودم که سازمانهای دولتی چهغیرمنصفانه، خبرنگاران را دستهبندی میکنند و با نگاه تبعیضآمیزشان چگونه بعضیها را نادیده میگیرند.
من ماجرای معدن مس سونگون را نمیتوانستم باور کنم، چون کسی بودم که میشنیدم خیلیها خبرنگار را سطحی و کمفهم میدانند که فقط به دنبال منفعت شخصی میگردد و از اتفاقات مهم کشور سردر نمیآورد.
من خبرنگاری بودم که بارها جوابیههای وزارتخانهها و سازمانهای دولتی علیه مطالب خودم و همکارانم را دیده بودم که با شدیدترین لحن و تندترین کلمات، به تشویش اذهان عمومی محکوممان میکردند و براحتی زیر حرفهایشان میزدند.
من آنی بودم که طعم رفتن به دادگاه به دلیل شکایت شاکی خصوصی را هم مثل خیلی از همکاران دیگرم چشیدهام و میدانم گیر افتادن در کنجی که حق با توست، اما مدرکی برای اثبات نداری، معنیاش چیست؛ برای همین ماجرای معدن مس باورم نمیشد.
اما حالا این تردیدها را کنار گذاشتهام، چون ایمان دارم که خبرنگار اگر بخواهد، میتواند کوه را هم جابهجا کند، چون او نه آن کسی است که بعضی کارگردانها در فیلمشان آنطور جلف و سبک سر نشانش میدهند و نه آن فضولی است که بعضیها انگش را به او میچسبانند.
حالا باور دارم که خبرنگار همه درد و فکر و ذکرش، واگویه درد مردم است.
مریم خباز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست