سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نقد پلانتینگا بر کتاب ملحدانه ریچارد داوکینز


نقد پلانتینگا بر کتاب ملحدانه ریچارد داوکینز

ریچارد داوکینز استاد «رفتارشناسی حیوانات» در یکی از دانشگاه های انگلیس است با اینکه زمینه تخصصی داوکینز فلسفه و مذهب نیست اما در این کتاب که دانشگاه آکسفورد آن را منتشر کرده, کوشیده است کتابی مذهبی یا به بیانی دیگر ضدمذهبی بنویسد

الوین کارل پلانتینگا فیلسوفی است که دغدغه های دینی اش اصلی ترین هسته اندیشه فلسفی او را تشکیل می دهد. این فیلسوف امریکایی معاصر که چند سال پیش به ایران هم سفر کرده بود، بیشتر از همه به دلیل دفاعیاتش از برهان های وجود خدا و نقدهایش به کسانی که خدشه ای به این استدلال ها وارد می کنند مشهور شده است - از جمله نوآوری های او یافتن استدلالی برای دفع «شبهه شرور» است.

این استدلال هر چند بسیاری را قانع کرده است اما چون از تکنیک های پیچیده منطق موجبات در آن استفاده شده، برای بسیاری از غیرمتخصصان قابل فهم نیست.پلانتینگا در یکی از آخرین مقالاتش به کتاب «توهم خدا» که ریچارد داوکینز نوشته، پرداخته است. ریچارد داوکینز استاد «رفتارشناسی حیوانات» در یکی از دانشگاه های انگلیس است. با اینکه زمینه تخصصی داوکینز فلسفه و مذهب نیست اما در این کتاب که دانشگاه آکسفورد آن را منتشر کرده، کوشیده است کتابی مذهبی یا به بیانی دیگر ضدمذهبی بنویسد.پلانتینگا در نوشته اش با طلب آمرزش برای داوکینز ضعف های نظری استدلال های او را نشان داده است.

ریچارد داوکینز در کتابش با نام «توهم خدا» (The God Delusion) خداوند را به عنوان دشمن قسم خورده خود برگزیده است. (امیدوارم خداوند این کار را درباره داوکینز نکند.) کتاب «توهم خدا» انتقادی گزنده علیه دین به نحو عام و علیه اعتقاد به خداوند به نحو خاص است. داوکینز و دانیل دنت ]که کتابی به نام شکستن طلسم (Breaking The Spell) در این زمینه دارد[ از سردمداران «خداناباوری آکادمیک» در عصر حاضرند. داوکینز می گوید کتاب را تا حدودی برای برانگیختن ملحدان ترسو نوشته تا آنها نیز راز خود را برملا کنند.

داوکینز تقریباً از مشهورترین نویسندگان علم در جهان است و در این زمینه نیز بااستعداد است. ولی کتاب «توهم خدا» کمتر علمی است و بیشتر به فلسفه، خداشناسی (شاید بی خدایی شناسی کلمه بهتری باشد) و نهایتاً روانشناسی می پردازد و با تفسیرهای اجتماعی دست به تقبیح دین و آثار زیان آور آن می زند. در واقع مقدار توهین، تمسخر و طعنه در این کتاب حیرت انگیز است.

به رغم اینکه این کتاب فلسفی است ولی داوکینز فیلسوف نیست (او بیولوژیست است) و اکثر مباحث فلسفی که او گرد آورده بسیار تهی و بی معنی است. این مباحث کودکانه وقتی با لحن همراه با غرور کتاب ترکیب می شود، بسیار رنجش آور است. ولی من رنجش را سویی می نهم و به استدلال اصلی داوکینز می پردازم.

فصل سوم با عنوان «چرا تقریباً به طور مسلم خدایی وجود ندارد» بخش اصلی کتاب است. چرا داوکینز می پندارد تقریباً به طور مسلم موجودی به نام خدا وجود ندارد؟ زیرا او می گوید که وجود خداوند تا حد زیادی ناممکن است. چگونه ناممکن است؟

فرد هویل اخترشناس بنام ادعای مشهوری دارد مبنی بر اینکه احتمال به وجود آمدن حیاتی روی کره زمین (تنها با علل طبیعی و بدون هیچ گونه دخالت الهی) کمتر از احتمال به وجود آمدن یک بوئینگ ۷۴۷ سالم و آماده پرواز توسط وزیدن توفان در یک اوراق فروشی است. ظاهراً داوکینز می پندارد که احتمال وجود داشتن خداوند آنقدر ناچیز است که در مقاصد عملی ما می تواند نادیده گرفته شود. چرا او این گونه می اندیشد؟

در اینجا داوکینز به استدلال های معمول ضدخداپرستانه نمی پردازد- مثل مساله شر یا اینکه وجود موجودی با مشخصاتی که مومنان به او نسبت می دهند غیرممکن است- پس چرا او می پندارد که خداباوری بسیار غیرممکن است؟ جواب؛ اگر شخصی به عنوان خدا وجود داشته باشد باید بسیار پیچیده (Complex) باشد و هرچه چیزی پیچیده تر باشد احتمال وجود داشتن آن کمتر است. ایده اصلی کتاب این است که هر آنچه قدرت و دانایی خداوند را داشته باشد باید بسیار پیچیده باشد.

به علاوه وقتی چیزی، چیز دیگری را طراحی و ابداع می کند، دست کم باید به اندازه محصول خود پیچیدگی داشته باشد. به عبارت دیگر داوکینز می گوید مبدع و طراح حداقل باید به اندازه آنچه می سازد اطلاعات داشته باشد و اطلاعات با احتمال وجود داشتن نسبت عکس دارد. بنابراین او معتقد است خدا بسیار پیچیده و از این رو از نظر اخترشناسی ناممکن است؛ بدین سان تقریباً با اطمینان می توان گفت که خدا وجود ندارد، ولی چرا داوکینز می پندارد خداوند پیچیده است؟ و چرا هرچه امری پیچیده تر باشد ناممکن تر است؟

قبل از پرداختن دقیق تر به استدلال های او می خواهم گریزی به اثر دیگر داوکینز بزنم. ادعای داوکینز درباره عدم امکان امور پیچیده می تواند ما را در فهم مطلب بسیار پیچیده ای درباره استدلال های داوکینز در کتاب قبلی اش «ساعت سازکور»(The Blind Watchmaker) کمک کند. در آنجا او استدلال می کند که تئوری علمی تکامل (Evolution) نشانگر این است که جهان ما توسط خدا یا شخصی مانند آن طراحی نشده است.

چگونه؟ فرض کنید که نظریه تکامل می گوید که تمامی موجودات زنده از یک صورت ابتدایی حیات به وجود آمده اند. چگونه این رای نشان می دهد که جهان طرح و برنامه ای ندارد؟ اگر جهان از پیش طراحی نشده پس فرآیند تکامل توسط موجودی عاقل راهنمایی و هماهنگ نشده است. این همان چیزی است که داوکینز «کور» می نامد.

بنابراین او مدعی است که فرآیند تکامل بیانگر این است که تکامل توسط موجودی عاقل برنامه ریزی، هدایت و هماهنگ نشده است. ولی فرآیند تکامل چگونه می تواند چنین چیزی را نشان دهد؟ با این همه نمی توان گفت که خداوند فرآیند تکامل را نظارت کرده و به آن جهت داده است؟ چرا داوکینز می پندارد فرآیند تکامل بدون راهنما است؟ او در کتاب «ساعت ساز کور» سه مطلب اساسی را بیان می کند.

۱) ابتدا او با توضیح جزئیات دقیق به بررسی برخی موجودات زنده می پردازد و راه های شگفت انگیز و پیچیده به وجود آمدن آنها را نشان می دهد. این کاری است که داوکینز استاد آن است.

۲) او به علاوه درصدد رد تمامی استدلال هایی است که می گویند فرآیند تکامل بی هدف نمی تواند منجر به به وجود آمدن موجودات زنده و شگفتی های آن شود.

۳) در آخر او نشان می دهد که چگونه یک سیستم ارگانیک از دل تکامل بی برنامه و بی هدف سر بر می آورد.استدلال اصلی او به این ترتیب است:

▪ برای این احتمال بیولوژیک که «تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است»، هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم و او پس از تلاش برای رد انتقادات به واسطه مباحث بیولوژیک نتیجه می گیرد؛

▪ تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است. صورت استدلال اینگونه است؛ برای احتمال «p» هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم پس «p» صادق است. روشن است که نمی توان با رد انتقادات علیه یک چیز آن چیز را به عنوان امر واقع (fact) اثبات کرد. همان گونه که به یاد دارید داوکینز گفته بود خداوند بایست بسیار پیچیده باشد و بنابراین احتمال وجودش بسیار اندک است.

در جواب باید گفت که براساس الهیات کلاسیک (مثل آرای توماس آکویناس) خداوند به معنای دقیق کلمه بسیط است و میان قوه و فعل و وجود و ماهیت او تمایزی نیست. به علاوه بر اساس تعریف خود داوکینز از پیچیدگی، خداوند پیچیده نیست. داوکینز در «ساعت ساز کور» می گوید امری پیچیده است که دارای اجزایی باشد و آن اجزا به گونه ای در کنار هم سازمان یافته باشند که احتمال سازمان یافتن آنها تنها به واسطه شانس بسیار کم باشد. ولی خداوند امری روحانی است و نه مادی و بنابراین اصلاً اجزا ندارد.

علاوه بر این داوکینز در استدلال های خود ماتریالیسم را مفروض می گیرد و از این رو است که می گوید هرچه میزان اطلاعات و آگاهی موجودی بیشتر باشد امکان وجودش کمتر می شود. زیرا وقتی فرض کنیم آخرین ذرات جهان ذرات بنیادی مادی هستند، توجیه وجود موجودی که به همه چیز آگاه است تنها براساس علل مادی بسیار ناممکن می شود. ولی نمی توان با فرض ماتریالیسم، خداباوری را نفی کرد،براساس الهیات کلاسیک خداوند واجب الوجود است و به علاوه در تمامی جهان های ممکن وجود دارد.

بنابراین احتمال وجود خدا یک و احتمال عدم وجودش صفر است. بنابراین وقتی داوکینز می گوید وجود خدا غیرمحتمل است باید استدلالی ارائه کند مبنی بر اینکه موجود واجبی با ویژگی های خداوند وجود ندارد. ظاهراً داوکینز اصلاً نمی داند که می بایست چنین استدلالی ارائه کند.

اخیراً برخی متفکران شکل جدیدی از برهان نظم را ارائه کرده اند بدین صورت که برای به وجود آمدن حیات ذی شعور بسیاری ثابت های فیزیکی مثل نیروی گرانش و درجه حرارت می بایست در بازه های بسیار محدودی قرار بگیرند.براساس دیدگاه خداباورانه این هماهنگی توجیه می شود زیرا موجودی عاقل (خداوند) تصمیم به چنین کاری گرفته است و به وجود آمدن چنین شرایط نادری براساس صدفه و شانس بسیار ناممکن است.

داوکینز در جواب این مطلب می گوید که جهان های بسیار و بی شماری وجود دارد و از این رو ممکن است در تعدادی از آنها شرایط حیات حاصل شود و در تعداد بی شماری این شرایط به وجود نیاید. در جواب باید گفت اینکه جهان های بسیاری وجود دارند که شرایط حیات را ندارند دلیلی بر آن نیست که در جهان ما شرایط حیات فراهم شود زیرا به وجود آمدن شرایط حیات در جهان ما به رغم این مطلب باز هم بسیار اندک است.

به عبارت دیگر به وجود آمدن یا نیامدن حیات در یک جهان ارتباطی با عدم یا وجود شرایط حیات در جهان دیگر ندارد و این دو به لحاظ احتمال وقوع اموری مستقل از هم اند. مشکل اصلی داوکینز طبیعت باوری او است. طبیعت باوری دلالت دارد بر اینکه تکامل بدون برنامه است. و از اینجا می توان نتیجه گرفت که نمی توان به لحاظ عقلی هم طبیعت باوری و هم نظریه تکامل را پذیرفت. بنابراین طبیعت باوری با یکی از آموزه های اصلی علم معاصر تضاد دارد.

افرادی مثل داوکینز می پندارند که میان علم و دین تعارضی وجود دارد زیرا فکر می کنند که نزاع میان خداباوری و نظریه تکامل است. ولی در حقیقت تعارض میان علم و طبیعت باوری وجود دارد نه میان علم و اعتقاد به خدا، اعتقادی که به عنوان یک اعتقاد پایه مطرح است.

اینکه می گوییم اعتقاد به خدا اعتقادی پایه است، از آن رو است که خداوند ما را مطابق با صورت خود آفریده است. او ما را به گونه ای آفریده که میل و گرایش فطری به او در وجود همه ما انسان ها وجود دارد، ولی افراد ملحد معتقدند که دلیلی برای اعتقاد به خدا ندارند و به این سبب به خدا ایمان نمی آورند. به هر حال وقتی ایشان می گویند ما به خدا اعتقاد نداریم، باید بپذیریم که اعتقاد ندارند. البته باید گفت که این اشخاص دچار اشتباه بزرگی شده اند.

از طرف دیگر این نکته را هم باید ذکر کرد که پایه ای بودن یک اعتقاد به معنای خطاناپذیر بودن آن نیست و خطا و اشتباه در اعتقادات پایه نیز راه دارد. در این میان باید توجه داشت اینکه می گوییم اعتقاد به خدا اعتقاد پایه یا فطری است، با مساله تجربه دینی و پیدا شدن اعتقاد به وجود خدا از راه تجربه دینی تفاوت دارد، زیرا در تجربه دینی گفته می شود مردم تجربه هایی از وجود خدا دارند و بهترین تبیین این تجربه ها آن است که خدا را «موجود» بدانیم و این خود نوعی استدلال است؛ اما در مورد اعتقاد پایه می گوییم حتی به چنین استدلالی نیز برای اثبات وجود خدا نیازی نیست، زیرا باور به وجود خدا پایه و اساس معرفت است.

منبع؛ www.christianitytoday.com



همچنین مشاهده کنید