چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

عراق نماد جنگ های نوین


عراق نماد جنگ های نوین

حمله امریکا به عراق براساس یک مجموعه از ارزیابی ها قرار گرفت که اساس و مبنای کلی همگی آنان این بود که جنگ به شکلی پایان می یابد که سقوط صدام حسین و پیروزی امریکا را در یک مدت زمان کوتاه به همراه دارد

تهاجم نظامی به عراق در سومین سال حاکمیت جمهوری خواهان بر قوه مجریه امریکا، گریزناپذیر شد چرا که صدام حسین از درک دگرگونی کلان در جایگاه بازیگران مطرح بازماند. ارتقای رهبر جهان غرب در کرانه اقیانوس اطلس به منزلت هژمون، نزول سمبل حاکمیت فرهنگ سیاسی اقتدارگرا در اروپا به جایگاه یک قدرت قاره یی و تدوین استراتژی تعریف قدرت بر مبنای توسعه اقتصادی به وسیله چین، از طرف ساختار حکومت بعثی نادیده انگاشته شد.

رهبران عراق در قالب مولفه های دوران جنگ سرد، ارزش عصر رقابت ایدئولوژیک و معادلات منطق دوقطبی به ارزیابی منطقه و جهان پرداختند. خبط استراتژیک حادث شد و به وقوع پیوست. نخبگان عراقی در محاسبه توان خود به اغراق گرفتار آمدند و در وقوف به محرک های ساختاری تشویق گر اقدام به وسیله کشور بهره مند از موقعیت هژمون نابخردی فزاینده یی به نمایش گذاشتند. در نتیجه قصور تصمیم گیرندگان کشوری که به پان عربیسم وجاهتی گسترده اعطا کرد، در جمع بندی توانمندی های خود در خواندن تحولات بین المللی حادث شده در آخرین دهه قرن بیستم و در فهم فرهنگ سیاسی ساکنین خانه شماره ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا، حمله نظامی به عراق اجتناب ناپذیر شد.

حیات یافتن چنین واقعیتی به دور از انتظار نبود. ماهیت فردی تصمیم گیری در عراق و فقدان جریان آزادانه اطلاعات، ظرفیت های ضروری برای دستیابی به یک تصویر معتبر را غیرممکن ساخت. پذیرش اقتدارگرایی به عنوان مناسب ترین چارچوب برای حفظ قدرت که در طول تاریخ چند هزار ساله عراق خصلت نهادینه پیدا کرده است، سبب ساز این شد که اولاً الزامی برای پردازش مولفه های جدید به وجود نیاید و ثانیاً به عمق اثرات منفی این عوامل در کاهش گسترده توانایی این کشور برای آسیب رساندن به دشمنانش توجهی نشود.

عدم پردازش بدین روی به وجود آمد که ساختار سنتی و اقتدارگری حاکم در چارچوب معیارها و شاخص های دوران جنگ سرد اقدامات خود را ساماندهی کرد. چنین ساختاری که ظرفیت های بسیار بالا و مکانیسم های به شدت کارآمد برای فعالیت در قالب های مختص به عصر خصومت کشورهای بزرگ را دارا است به هیچ روی توان عملکرد در دوران «تفوق خوش خیم» را نداشت. سیستم سیاسی حاکم بر عراق به این مهم دست نزد که با شرایط و ضرورت های نوین خود را تطبیق دهد.

ناتوانی در تطابق که از ویژگی های سیستم های غیردموکراتیک است در نهایت سرنوشتی را رقم زد که تاریخ آن را به کرات عرضه کرده است. ویژگی متمایز سیستم های غیردموکراتیک این است که به شدت متناقض نما (پارادوکسیکال) هستند و به همین روی به فراوانی آسیب پذیر و شکننده اند، هرچند که قدرتمند ظاهر می شوند.

ساختار قدرت حاکم بر عراق به عنوان یک سیستم غیردموکراتیک از این امتیاز برخوردار بود که بدون توجه به چالش های احتمالی به وسیله گروه ها و کلیت های متعارض در جامعه با توجه به منافع نخبگان در مصدر، سیاست ها را پیاده کند.

صدام حسین با توجه به ماهیت غیردموکراتیک حاکمیت توانست به مرکز تصمیم گیری به دنبال کودتای بعثی صعود کند و از اواخر دهه ۱۹۷۰ به قدرت مطلقه برسد و لذت تحقق خواست های فردی، پیاده سازی اولویت های شخصی و بی اثر ساختن و به حاشیه راندن دشمنان سیاسی، ایدئولوژیک و فردی خود را تجربه کند. اما ساختار قدرتی با چنین کیفیتی در عین حال دارای جنبه های به شدت آسیب رسان نیز هست.

به جهت فرآیند به وضوح کامل حکومتگرمحور، این ساختار قادر به دستیابی به اطلاعات لازم برای اخذ تصمیمات و شکل دادن به سیاست ها نیست. به این دلیل، خط مشی ها در بسیاری از مواقع به دلیل نادیده انگاشتن مناسبات داخلی و معادلات بین المللی، به شدتی فزاینده بری از صحت هنجاری و بی بهره از صلابت کارکردی است.

به دلیل ترس حاکم بر نخبگان مسلط در رابطه با حفظ موقعیت غیرمتناسب با توانمندی آنان، انباشت ثروت به دست آمده براساس چپاول و از دست دادن جان خود به سبب خشم فرد قهار بر مسند قدرت، اطلاعات صحیح، معتبر و به روز به فرآیند تصمیم گیری تزریق نمی شود. صدام حسین در کمترین زمان ممکن به شکست در برابر کمتر از یکصد و پنجاه هزار نظامی امریکایی گرفتار آمد چرا که صاحبان قدرت در حاکمیت غیردموکراتیک از قربانیان اصلی تمرکز انحصاری ابزار تشویق و تنبیه در دستان فرد حاکم هستند. ساختار حکومت که به وضوح غیردموکراتیک بود در عراق به صدام حسین فرصت صعود به بالاترین درجه قدرت را اعطا کرد و در عین حال کیفیت ساختار سقوط تحقیرآمیز او را نیز یک ضرورت ساخت.

همان گونه که تهاجم به عراق اجتناب ناپذیر شد باید بیان داشت که نابسامانی امنیتی در دوران پس از بعثی زدایی هم گریزناپذیر می بایستی قلمداد و در این چارچوب به آن توجه شود.

قدمت تاریخی مشروعیت حکومت فردمحور در عراق، صدام حسین را از درک نیاز به بازساماندهی چشم اندازهای فکری و نگرش های سنتی محروم ساخت. این قصور بود که مانع از این شد او بتواند از فرصت ها و روزنه هایی که برای ممانعت از سقوط و جلوگیری از حمله نظامی وجود داشت، استفاده ببرد. عراق بعثی سقوط کرد چرا که قالب های تصمیم گیری به شدت غیرپویا، به وضوح عقل محدود و به فراوانی غیرعملی بودند. پس کیفیت سیستم حاکم را می بایستی تسهیل کننده شرایط برای حمله امریکا و سقوط قلمداد ساخت.

اما در مورد ناتوانی امریکا در جلوگیری از ایجاد هرج و مرج و ضعف در مقابله با وضعیت امنیتی اسف انگیز، توجه باید معطوف به عللی غیرفردی شود. جنگ با عراق به وسیله امریکا را باید در چارچوب «جنگ های قدیم» به تحلیل نشست. به این معنا که نوع روابط بین امریکا و عراق بود که جنگ را حیات بخشید. به عبارت دیگر کیفیت «روابط بین کشورها» جنگ را به وجود آورد. در این راستا است که می گوییم جنگ امریکا با عراق تحت حاکمیت حزب بعث و رهبری صدام حسین در بطن «سیاست های مبتنی بر ایده ها» شکل گرفت.

در حالی که «جنگ در عراق» به دلایل ماهوی باید متفاوت از «جنگ با عراق» تصویر شود. «جنگ با عراق» را باید در زمره جنگ های متداول و سنتی در طول تاریخ بشری قلمداد کرد. هدف کسب مولفه هایی از قبیل ثروت، قدرت و نقد بود. این نوع جنگ ها اتفاق می افتد چون که «تعریف نظامی از امنیت» می شود. تفوق نظامی است که امنیت را به وجود می آورد. اما باید «جنگ در عراق» را در چارچوبی متفاوت نگریست و ارزیابی کرد.

جنگ در عراق در زمره جنگ های سنتی نیست بلکه باید به آن به عنوان «منازعات پسامدرن» یا «منازعات درون دولتی» یا «منازعات فرامرزی غیردولتی» نگاه کرد. جنگ از این نوع به شدت متفاوت با جنگ های سنتی است و از ویژگی های بارز دوران پس از جنگ سرد و سقوط نظام دوقطبی است. پیروزی لیبرالیسم بر کمونیسم و حاکمیت ارزشی بدون منازعه غرب در واقع سبب ساز اصلی به صحنه آمدن این منازعات و جنگ ها است. درهم فروریزی قطب بندی ایدئولوژیک منجر به به وجود آمدن «اثرات آزاردهنده» شده است.

تقابل ایدئولوژیک بین امریکا و شوروی در قالب دو نظام فکری کمونیسم و لیبرالیسم که برخاسته از تجربیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب بود منجر به این شد که اختلافات درون اجتماعی بالاخص در جوامع غیرغربی فرصت ابراز وجود مستقل نیابند و مطرح نشوند.

در دوران جنگ سرد این عناصر تاریخی کشمکش برانگیز به لحاظ تعریف منازعات و اختلافات در چارچوب دو نظام فکری کمونیسم و لیبرالیسم قادر به جلوه نمایی مستقل در صحنه نبودند. در کشورهایی که طرفدار امریکا بودند هر گروه، چارچوب یا فردی که به دلایل قومی، قبیله یی، زبانی، مذهبی و نژادی مورد تعرض و ظلم قرار گرفته بود حکومت را به چالش می کشید، به عنوان طرفدار کمونیسم یا کشورهای بزرگ کمونیستی شوروی و چین به شدت سرکوب می شد.

به همین ترتیب نیز در کشورهایی که طرفدار مراکز قدرت کمونیستی بودند هرگاه که تعرضاتی به افراد و گروه ها به دلایل قومی، قبیله یی، زبانی، مذهبی و نژادی می شد و آنها به مقابله برمی خاستند تحت عنوان طرفداران غرب و به ویژه امریکا سرکوب می شدند ولیکن شرایط امروزه به گونه یی غیرقابل انکار دگرگون شده اند.

سقوط کمونیسم به عنوان یک ایدئولوژی رقیب هرچند که لیبرالیسم را به نظریه اصلی سازمان دهنده فعالیت های اجتماعی تبدیل کرده است از سوی دیگر منجر به این شده که تفاوت های محلی که در قالب قومیت، نژاد، زبان و مذهب و در درون کشورها بالاخص کشورهای جهان سوم وجود داشته اند فرصت تبدیل شدن به گسل های برجسته اجتماعی را بیابند و عامل اصلی منازعات در درون کشورها شوند.

با وقوف به این واقعیت است که باید تعریف جدیدی از امنیت داشت. آنچه در عراق شاهد هستیم می بایستی در چارچوب این تعریف به ارزیابی و تحلیل گرفته شود. امنیت را در عراق نباید در چارچوب مفاهیم نظامی تعریف کرد بلکه امنیت را در این کشور می بایستی در قالب هویتی تعریف کرد. سقوط کمونیسم اثرات آزاردهنده داشته است که همان به صحنه آمدن تفاوت های هویتی در کشورهایی است که مولفه های هویتی، تعیین کننده جایگاه و موقعیت افراد و گروه ها است.

در عراق در دوران جنگ سرد و حاکمیت حزب بعث شاهد وجود «صلح منفی» بودیم. از فیصل تا صدام به دلیل نیاز حکومت مرکزی به حفظ قدرت هرگونه ابراز ویژگی هویتی بالاخص نژادی و مذهبی به شدت سرکوب شد.

صلح وجود داشت به این معنا که انحصار در اختیار داشتن سلاح در اختیار حکومت مرکزی بود و هیچ گونه ظرفیت نظامی برای گروه های مختلف قومی، نژادی و مذهبی در راستای چالش حکومت و تحقق حقوق نبود. گفتمان نارضایتی تحت هیچ عنوانی در دوران بعد از استقلال در دهه ۱۹۳۰ به بعد در عراق امکان تجلی قانونی پیدا نکرد چرا که از نظر حکومت این نارضایتی ها مبنای قومی، نژادی یا مذهبی داشت و سست کننده حاکمیت منسجم مرکزی محسوب می شد. زبان اعتراض به لحاظ اینکه یکپارچگی ملی را که اساس حکومت های اقتدارگرا است به هم می ریزد به هیچ عنوان فرصت تجلی و بروز پیدا نمی کند و بر اساس همین منطق بود که هرگونه قوم گرایی، مذهب گرایی و نژادگرایی که برخلاف منافع حکومت بود به شدت سرکوب می شد. حمله امریکا به عراق این چارچوب را برهم ریخت و فرصت برخاستن جنگ های نوین را که ماهیت درون کشوری و درون اجتماعی دارند، پدید آورد.

حمله امریکا به عراق براساس یک مجموعه از ارزیابی ها قرار گرفت که اساس و مبنای کلی همگی آنان این بود که جنگ به شکلی پایان می یابد که سقوط صدام حسین و پیروزی امریکا را در یک مدت زمان کوتاه به همراه دارد.

جنگ همان گونه پایان یافت که تصمیم گیرندگان در واشنگتن آن را پیش بینی کرده بودند. قطعیت وجود داشت که رژیم بغداد سقوط خواهد کرد و نیروهای مهاجم به پیروزی دست خواهند یافت. امریکا جنگ سنتی بین دولتی را به لحاظ در اختیار داشتن ابزار مناسب و به کارگیری روش های ضروری و لازم به سهولت به نفع خود پایان داد.

اما امریکا جنگ نوین را که به دنبال سقوط صدام حسین آغاز شد باخته است و فاقد ظرفیت های لازم و ابزار مناسب برای غلبه بر آن است.

تصمیم گیرندگان امریکایی با آگاهی کامل به توانمندی های خود و با وقوف تقریبی به قدرت نسبی نظامی عراق برنامه حمله به عراق را سامان دادند. به دلیل اینکه اطلاعات در دسترس در رابطه با نیروها به شدت با واقعیات تطابق داشت امریکا توانست به اهداف طراحی شده برسد و رژیم را برکنار کند. امریکا جنگ سنتی را که کاملاً مبنای نظامی داشت به نفع خود پایان داد اما این کشور در جنگ نوین توان پیروزی ندارد.

جنگ های نوین ماهیتی کاملاً هویتی دارند. آنها شکل می گیرند نه به جهت مولفه های متداول ثروت، قدرت و نفوذ بلکه معیارهای به شدت متفاوتی را اساس قرار می دهند. منازعات امروزی که در داخل کشورها حادث می شوند و امنیت کشورها را به خطر می اندازند به جهت تفاوت ها و تمایزات قومی، قبیله یی، نژادی و مذهبی شکل می گیرند. کشورهای غیرغربی به جهت سابقه حضور استعمار، ماهیت ساختارهای حکومت و فرهنگ سیاسی مستقر به شدت در برابر گسل های حاکم بر اجتماع آسیب پذیر هستند.

امریکا در زمان حمله به عراق به هیچ روی قادر به تصور شرایطی که امروزه بر عراق حاکم است، نبود. رهبران ساکن کاخ سفید از عمق گسل های مذهبی- نژادی عراق که ریشه در تاریخ این کشور دارد و قرن ها در بطن جامعه حضور داشته است، آگاه نبودند. به همین جهت است که هیچ نقشه یی برای دوران پس از صدام به شکلی که در نهایت ظهور کرد ترسیم نکرده بودند. امریکاییان بر این اعتقاد بودند که به دنبال سقوط صدام و بعث زدایی جامعه، موفق خواهند شد حکومتی منتخب به وجود آورند که با کمک آنها قادر باشد اقتدار خود را بر سرتاسر مملکت بگستراند و به الگوی مدل دموکراتیک در خاورمیانه تبدیل شود.

دکتر حسین دهشیار


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.