چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

عواطف خانوادگی


عواطف خانوادگی

همان طوری که در این نوشته ها گفته ایم, تنها عاملی که موجب تشکیل خانواده و بقا و تداوم زندگی خانوادگی است, محبت و در شکل رقیق تر و لطیف تر و والاتر, عشق است

همان طوری که در این نوشته ها گفته ایم، تنها عاملی که موجب تشکیل خانواده و بقا و تداوم زندگی خانوادگی است، محبت و در شکل رقیق تر و لطیف تر و والاتر، عشق است.

محبت و عشق خانوادگی، بخشی از عواطف قلبی ارزنده و مطلوب انسان هاست که باید درجای خود به کار بیفتد.

همین نیروی عظیم و سرشار است که وسیله جذب و انجذاب اعضای خانواده و فامیل و دوستان به یکدیگر می شود و به حق، برای زندگی خانوادگی و اجتماعی، ضروری و لازم است و اگر از محیط زندگی رخت بربندد، زندگی هیچ و پوچ و عبث خواهد بود.

زندگی عاری از عشق و محبت، بی روح و خشک و نفرت آور و تلخ است، آنها که زندگی را از راه سیطره ماشینیسم از عاطفه و محبت تهی می سازند، بزرگ ترین لطمه را برپیکر انسانیت زده اند و خود نمی دانند!.

عشق و محبت، به انسان ها جهت می دهد و نیروهای عظیم و خفته آنها را بیدار ساخته و به کار می اندازد.

عشق و محبت، سختی های حرکت و تکاپو را بر انسان آسان و ناهمواری ها را هموار و تلخی ها را شیرین می سازد.

به نیروی عشق و محبت است که یک دختر تازه سال و جوان به مدت نه ماه سختی های دوران بارداری را تحمل می کند و پس از فراغت، همه رنج های تربیت و حضانت طفل را بر عهده می گیرد و دشواری و تلخی بی خوابی ها و شب زنده داری ها را به خاطر کودک محبوبش همچون شهد خوشگوار نوش جان می کند و صمیمانه حاضر است همه هستی خود را در راه هستی و سعادت جگرگوشه خویش قربانی نماید.

به نیروی عشق و محبت است که پسر جوانی تمام هم و غم و اندیشه و نیرویش متوجه تأمین زندگی و سعادت همسر و فرزند می شود و دلخوش است که اگر از کار و فعالیت روزانه خسته می شود، اعضای خانواده اش در آسایش و آرامش به سر می برند و به داشتن سرپرست و تکیه گاه و نان آور ومربی دلسوزی به نام پدر و همسر، سرفراز و دلگرمند.

چنین عواطفی، پایه و مایه عواطف اجتماعی هم هست. احساس مسؤولیت را نه تنها در مورد اعضای خانواده، بلکه در کل اجتماع، تقویت و اسباب امنیت و آسایش عمومی را نیز فراهم می سازد.

کسی که این همه در قبال همسر و فرزند احساس دلبستگی می کند و خود را در قبال سعادت آنها مسؤول می شناسد، برای همسر و فرزند دیگران نیز ارزش قایل است و قطعاً خود را مسؤول سعادت آنها هم می داند.

انسانی که وجودش سرشار از عشق و محبت خانوادگی است، انسانی پویا و فعال و پرنشاط است. چنین انسانی وجودش در جامعه، مفید و سودمند است و می تواند جامعه خود را به سوی خود کفایی و استقلال سوق دهد.

چگونه ممکن است کسی که به حریم عشق و محبت خانوادگی پایبند است، به حریم خانوادگی دیگران تجاوز کند! قابل قبول نیست که چنین انسانی، حریم خانوادگی دیگران را بشکند و مرتکب خیانت مالی و ناموسی بشود و جان و مال و ناموس دیگران را درمعرض تعدی و تجاوز قرار دهد!هرگز چنین انسان معتدل و والا مقامی، مرتکب حرکتی که پیوندی مقدس در محدوده یک واحد خانوادگی دیگر را سست یا گسسته سازد، نمی شود.

مگر نه زن یا مردی را از محدوده جذب و انجذاب خانوادگی خودشان خارج کردن و آنها را به خیانت واداشتن، عاملی برای سست شدن یا گسستن پیوند خانوادگی آنهاست!.

طفلی را از وجود پدر و مادر محروم کردن یا پدر و مادری را از فرزند دلبندشان بریدن، کار یک انسان سالم و معتدل نیست.

کسانی که مرتکب چنین اعمالی می شوند، خود از نظر عواطف خانوادگی نارسایی دارند و اگر هم عاطفه ای دارند، عاطفه ای جهت دار و هدف دار و هدایت شده و ساخته شده نیست و ای بسا مرتکب اعمالی می شوند که به خیال خام خودشان، کاری درست انجام داده اند و حال آن که در محک عقل و مسلمانی و از لحاظ عواطف هدایت شده خانوادگی، کاری غلط و زشت و ناپسندیده مرتکب شده اند.

عشق و محبت، راه گشا و کارگشا و آسان کننده دشواری هاست و نیروها را به کار می اندازد و زشتی ها را زیبا و تلخی ها را شیرین می سازد.

عشق و محبت، به انسان جهت و هدف و مسؤولیت می دهد و به همه ارزش ها و نهادهایی که در جهت و هدف خود می نگرد، احترام و قداست می بخشد و حتی تحمل مرگ را نیز آسان و بلکه شیرین و لذت بخش می سازد.

عشق و محبت، فاصله ها را کم وکشش ها را تقویت و بیگانگان را یگانه می کند و به انسان ها صمیمیت و یکرنگی و یکدلی و همدردی و همفکری می بخشد.

▪ مولوی می گوید:.

از محبّت، تلخ ها شیرین شود وز محبت، مس ها زرین شود. وزمحبت، درها صافی شود وزمحبت، دردها شافی شود. از محبت، خارها گل می شود وز محبت، سرکه ها مل می شود. از محبت، دار تختی می شود وزمحبت، بار بختی می شود. از محبت، سجن گلش می شود بی محبت، روضه گلخن می شود. از محبت، نار نوری می شود وزمحبت، دیو حوری می شود. از محبت، سنگ روغن می شود بی محبت، موم آهن می شود. از محبت، حزن شادی می شود وز محبت، غول هادی می شود. از محبت، نیش نوشی می شود وز محبت، شیرموشی می شود.

از محبت، سقم صحت می شود وز محبت، قهر رحمت می شود. از محبت، مرده زنده می شود از محبت، شاه بنده می شود. هرچه در ستایش و اهمیت عشق و محبت خانوادگی سخن بگویم کم است. این گوهر والا و پرارزش را نتوان به درّ بیان به سنجش در آورد. آنچه زبان حال است، کی به زبان قال در آید! ترجمان عواطف پر شکوه خانوادگی، نگاه های لطف آمیز و جذبه های مهرآلود و از خود گذشتگی های پرشکوه و یکدلی ها و یکرنگی های استوار و خلل ناپذیر است.

آنها که از این جام، نشأه و سرمستند، خود می دانند که چه زیبا و پرمعناست! و آنها که از بد روزگار وحیله گری ها و شیطنت های استضعاف گرانه استکبار و کج روی های جاهلانه و نابخردانه، از آن محرومند، نمی دانند که در این بهشت شکوهمند دنیایی چه زیبایی ها و صفاها و نوازش ها وجود دارد! برای آنها از این مقوله سخن گفتن، همچون وصف زیبایی گل برای کوران و وصف دلربایی آهنگ بلبل، برای کران است!.

و من اینک که می بینم درختان، سر از خواب زمستانی برداشته و شکوفه ها و گل ها به طبیعت نشاط و خرمی می بخشند، در این اندیشه ام که چگونه به دست عمال استکبار جهانی، گل های نو شکفته خانواده های مسلمان ایرانی، در جبهه های جنگ تحمیلی در حال پرپر شدن هستند و تند باد ظلم و ستم، نو نهالان مملکت را بر زمین می افکند و سرپرست های خانواده ها به قعر خاک می افتند و خانواده های بسیاری، قربانی موشک ها و توپ های دور زن و خمپاره ها و بمب های ناپالم می شوند!.

و توخواننده پر مهر وعاطفه، خیلی بهتر از نگارنده این سطور، در جریان این مصایب بزرگ انسانی و اسلامی هستی و می دانی که بر عواطف پاک خانوادگی چه ها رفته است! چه کودکانی که در آرزوی بازگشت پدر و چه مادرانی که در آرزوی دیدار فرزند و چه همسرانی که در آرزوی مراجعت شوهر و شریک زندگی و غم و شادی، شب ها را بیدار مانده و روزها چشم بر در و گوش به اخبار رسانه های گروهی، دقیقه شماری کرده و می کنند!.

تو خوب می دانی که بهار سال ۶۱ برای هزاران خانواده خوزستانی که مسکن و سرمایه و عزیزان خود را از دست داده اند و برای خانواده هایی که عزیزانشان به افتخار شهادت، نایل شده اند، بهار نیست.

بهار آنها، زمانی است که وطن عزیز خود را آزاد و متجاوز را شکست خورده و استکبار را در هم شکسته، بنگرند.

و اکنون، تو خواننده ای که طعم ملکوتی عواطف خانوادگی را چشیده و بلکه از چشمه زلال آن سیراب شده ای، تلاش می کنی، جهاد و پیکار می کنی تا درخت شوم استکبار را از ریشه برآوری و خانواده های شهدا و رانده شدگان از خاک پاک وطن را به عواطف پاک خود نشاط و شادی بخشی و دمی با آنها باشی، یا آنها را یاد کنی، یا برتربت شهیدی لحظاتی بنشینی و سوره قرآنی قرائت کنی و بر آن همه ایثارگری ها آفرین بفرستی و عواطف پاک خود را به تجلی در آوری و نشان دهی که از عواطفی جهت دار و هدایت شده و خدایی در حد اعلا بهره مند و برخورداری.

و نکته مهم، همین است. عاطفه کور، عشق بی هدف و محبت منحرف از خدا، چه فایده دارد!.

اگر در کنار عقل، با آن همه شکوه و عظمتش عاطفه نبود، هیچ و پوچ بود. ایمان هم که آن همه کارساز و به کیمیایش هر مسی زرناب می شود، بدون عشق و محبت بی ارزش است.

در این جا حدیثی بیاورم و با گفتار نغز آن بزرگ پرچمدار توحید، پیامبر خاتمْ تأییدی بی نظیر بر آنچه تاکنون نگاشته ام، بیفزایم. حضرت در محفلی از یاران، به آنان فرمود: (کدام دستگیره ایمان، محکم تر است).

هر کسی به فراخور استعداد خود چیزی گفت، جالب این بود که نظریه ها متفاوت و مختلف بودند؛ نماز، روزه، زکات، حج، عمره و جهاد از چیزهایی بودند که در جواب ها مطرح شدند، اما هیچ یک جواب سؤال آن رهبر بزرگوار نبود.

سرانجام بعد از تأیید ارزش آنها و این که هیچ یک پاسخ سؤال نیست، فرمود:.

إنَّ أوثَقَ عُریَ الإیمانِ الحُبُّ فِی اللّهِ، والبُغضُ فِی اللّهِ، وَتُوالی وَلِیَّ اللّهِ، وَتُعادِی عَدُوَّ اللّهِ؛ (۱).

محکم ترین دستگیره های ایمان، دوستی و دشمنی در راه خدا و موالات دوست خدا و مخالفت و دشمنی با دشمنان خداست.

وقتی که عقل با همه شکوه و عظمتش، و ایمان با همه قداست و کرامتش، منهای محبت - آن هم محبت در راه خدا - بی ارزش و بی دستگیره است، خانواده چطور!.

خانواده، یک نهاد است. نهادی که هم مورد تأیید عقل و هم مورد امضای ایمان است. وقتی امضا کننده بی نیاز از عواطف پاک نیست خانواده چگونه بی نیاز است!اما همان گونه که آنها نیازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدایی هستند، خانواده نیز نیازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدایی است.

در حقیقت، عواطف بی هدف و بی جهت و غیر خدایی، مضر است و اگر حمل برمبالغه نشود، می گویم: عواطف نیست، بلکه سرابی است به جای آب!.

قرآن که خود تقویت کننده عواطف پاک انسانی است و در مسأله خانواده، اهمیت به سزایی برای نقش عواطف قایل است، همواره به پیروان خود توصیه می کند که مبادا گرفتار عواطف غیرخدایی و منحرف بشوند. به این آیه کریمه قرآنی توجه کنیم:.

یا أیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا کوُنُوا قَوّامینَ بِالقِسْطِ شُهَداءَ للّهِ وَلَوْ عَلی اَنْفُسِکُمْ أوِ الْوالِدَیْنِ وَالأقْرَبینَ إنْ یَکُنْ غَنِیّاً أوْ فَقیراً فاللّهُ اَوْلی بِهِما فَلاتَتَّبِعُوْا الهَوی أنْ تَعْدِلُوْا وَإنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوْا فَإنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً؛ (۲).

ای کسانی که ایمان آورده اید، به انصاف رفتار کنید و برای خدا گواهی دهید، اگر چه به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد. اگر او ثروتمند یا فقیر باشد، خداوند به رعایت حال او شایسته تر است.

بنابراین، پیرو هوا و هوس نشوید که از عدالت باز می مانید و اگر شهادت را تحریف یا از شهادت دادن، اعراض کنید، خداوند به کردار شما آگاه است.

انسان به خویشتن و پدر و مادر و بستگان دلبستگی دارد، اما این دلبستگی نباید عامل بازماندن از انصاف و عدالت شود و نباید انسان را از شهادت برای خدا باز دارد.

خلاصه؛ عاطفه خانوادگی با همه اهمیتی که دارد، نباید سد راه عدالت و راستگویی و انصاف شود، انسان حق ندارد به خاطر بستگان خانوادگی - غنی یا فقیر - ازراه خدا که همان راه مستقیم عدالت و انصاف است، منحرف شود.

در روایتی آمده است که امام صادق(ع) فرمود:.

مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است و از همه واجب تر این است که انسان حق بگوید، اگر چه به زیان خود یا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها ازحق منحرف نشود.

سپس فرمود:.

فَلا تَتَّبِعُواْ الهَوی اَنْ تَعْدِلُوا...؛ (۳).

از هوای نفس پیروی نکنید و عدالت پیشه کنید.

همان گونه که عدالت نباید فدای مهر و محبت بشود، فدای کین و عداوت هم نباید بشود. بدیهی است که کین و عداوت، از این جا پیدا می شود که کسی به شخص یا بستگانش ضرری برساند و بنابراین، کین و عداوت، برخاسته از مهر و محبت است و اگر مهر و محبت نبود، کین وعداوت هم نبود.

قرآن، باز می فرماید:.

یا أیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا کُوْنُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ عَلی أیتَعْدِلُوا اعْدِلُوْا هُوَ أقْرَبُ لِلتَّقْوی واتَّقُوا اللّهَ إنَّ اللّهَ خَبیر بِما تَعْمَلُوْنَ؛ (۴).

ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا پایدار باشید و شهادت به عدل بدهید، و دشمنی قومی، شما را به بی عدالتی وادار نکند.عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر است و تقوا پیشه کنید که خداوند به کردارتان آگاه است.

در عین حال، قرآن مجید ما را متوجه این حقیقت می کند که مال و اولاد و همچنین علاقه و دلبستگی به آنها، زینت زندگی دنیا و زینت مردم است و چنین نیست که انسان، بی نیاز از آنها باشد.

▪ قرآن کریم می فرماید:.

اَلمالُ وَالبَنُونَ زینَهُٔ الْحیوهِٔ الدُّنْیا؛ (۵).

مال و اولاد، زینت زندگی این جهان است.

مفهوم این جمله، این است که زندگی کسانی که از مال و اولاد محرومند، فاقد زینت و آرایش است. این زندگی، سرد و خموش و تلخ و ناگوار است. اگر نگویم: هیچ است!.

و در جای دیگر می فرماید:.

زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقناطیرِ المُقَنْطَرَهِٔ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّهِٔ وَالخَیْلِ المُسوَّمَهِٔ وَالأنْعامِ وَالحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الحَیوهِٔ الدُّنیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الم آبِ؛ (۶).

دوستی و محبت خواسته ها، از قبیل زنان و فرزندان و کیسه های فراهم شده طلا و نقره و اسب های داغ شده و چارپایان ومزرعه، برای مردم، زینت داده شده است. این است کالای دنیا و جایگاه نیک پیش خداست.

چنین برخوردی با مسأله، به اندازه لازم، انسان را متوجه زرق و برق زندگی دنیا می کند و میل به رهبانیت و ترک دنیا و زن و فرزند را در وجود او می کشد.

اما نکته مهم این است که: نباید محبت و عشق به زن و فرزند و ثروت دنیا، بی هدف و بی جهت و کور باشد. اینها باید هدایت شده به طرف خداوند و وسیله ای برای سعادت ابدی باشد. کسی که تربیت شده مکتب قرآن است، دنیا و همسر و فرزند و مال و همه تعلقات را عزیز و محبوب می شمارد، اما آخرت و مکتب و خدا را از همه آنها عزیزتر و محبوب تر می داند. او همه اینها را برای خدا می خواهد، نه خدا را برای اینها. حتی کار شخص مسلمان به جایی می رسد که بهشت و خانه آخرت را هم برای خدا بخواهد؛ او می داند که:.

إنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ اَمْوالُهُمْ ولااَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ؛ (۷).

اموال واولاد کافران، آنها را از خداوند بی نیاز نمی کند. آنها خودشان هیزم جهنمند.

اصولاً کسانی که مال و اولاد را محبوب تر از خدا می دانند و خدا و معاد را فدای آنها می کنند، مردمی بدبخت و فرومایه اند. اینهایند که در این جهان، منشأ بی نظمی ها و حق کشی ها و محروم از اخلاق و فضیلت و انسانیتند و نمی توان برای آنها ارزشی قایل شد.

به عنوان آخرین سخن، در این گفتار، از این سخن نغز آسمانی بهره می گیریم:.

قُلْ إنْ کانَ ءابِاؤکُمْ وَاَبْنِاؤکُمْ وَإخْوانُکُمْ وَأزْواجُکُمْ وَعَشیرتُکُمْ وَأمْوال اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَهٔ تَخْشَونَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ إلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لایَهْدِی القَوْمَ الفاسِقِینَ؛ (۸).

بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندانتان و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که ازکساد آن می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، پیش شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا محبوب تر است، منتظر باشید تا خداوند، فرمان خود را بیاورد و خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند.

با توجه به همه آیات و روایاتی که در قرآن و منابع اسلامی وجود دارد، نتیجه ای که باید همواره در نظر باشد این است که: عواطف و علایق خانوادگی و به طور کلی هر عاطفه و علاقه ای، باید در وجود انسان باشد و وجود آنها عبث و بیهوده نیست، به شرطی که جهت دار و هدف دار و متوجه خدا باشد و هیچ جهت و هدفی نمی تواند جانشین خداوند گردد.

● ظهار و فرزند خواندگی.

در دوره جاهلیت (دوره قبل از ظهور اسلام) کودکی را به فرزندی می پذیرفتند و همه آثار فرزند صلبی و بطنی را - که عبارت است از محرمیت و ممنوعیت و وراثت - مترتب می ساختند؛ همچنین با گفتن جمله ای به این مضمون که: (پشت تو، مانند پشت مادر من است) (۹) همسر خود را ظهار می کردند و برای همیشه، با قراردادن همسر به جای مادر، او را بر خود حرام می ساختند.

این گونه کارها به منزله توسعه پیوندها و روابط خانوادگی است. پیوند خانوادگی، از راه زناشویی و ولادت و شیردادن، به وجود می آمد، این عوامل چنان قدرتی دارند که گاه، هم منشأ محرمیت و هم منشأ ممنوعیت و هم منشأ وراثت می شوند و گاه، فقط منشأ بعضی از آنها می گردند و ما همه را در بحث های گذشته توضیح داده ایم.

ظهار به معنای (مادر خواندگی) نسبت به همسر به کار می رود و احیاناً ممکن است به معنای (خواهر خواندگی) یا (دختر خواندگی) نیز به کار برود و آثاری نیز - شرعاً - بر آن مترتب است.

آنچه در این جا لازم است برای خواننده گرامی روشن شود این است که آیا اسلام موافق توسعه پیوند خانوادگی از راه هایی جز زناشویی و ولادت و شیردادن هست یا نیست.

آیا اگر کسی طفلی را به فرزندی پذیرفت و او را فرزند خود خواند آثار فرزندی بر او مترتب می شود یا نه.

آیا اگر کسی زن خود را از راه ظهار، به جای مادر یا خواهر یا دختر قرارداد، حکم مادر و خواهر و دختر که محرمیت و ممنوعیت و وراثت است بر آن مترتب می شود یا نه.

عرب جاهلیت، این گونه کارها را انجام می داد، کودکی را به فرزندی می پذیرفت و همه آثار فرزندی را مترتب می کرد؛ یعنی هم محرمیت به وجود می آمد و هم ممنوعیت و هم وراثت، همچنین ظهار می کرد و همسر را به جای مادر قرار می داد و حداقل چیزی که به وجود می آمد، ممنوعیت بود؛ البته همه اینها به نظر خودش.

در دنیای امروز نیز که هنوز بسیاری از آداب و سنن جاهلیت به قوت خود باقی است، برنامه (فرزند خواندگی) اجرا می شود. خانواده هایی که از نعمت فرزند، محرومند، طفلی را به فرزندی می پذیرند و برای او شناسنامه می گیرند و همه آثار فرزندی را نیز مترتب می کنند.

البته، این کار، تا آن جا که مربوط به اخلاق و انسانیت و ایثار و احسان می شود، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در خور تمجید و تحسین است.

از نظر اسلام، اگر طفلی از صلب و بطن یک مرد و یک زن به دنیا بیاید و آمیزش آنها از راه مشروع باشد، همه آثار فرزندی و پدری و مادری مترتب است و اگر طفلی، بر طبق شرایطی که در کتب فقهی مدون است، از پستان زنی شیر بخورد، بعضی از آثار فرزندی و پدری و مادری (محرمیت و ممنوعیت) مترتب است.

بنابراین، شرط برقرار شدن انتساب و خویشاوندی، ازدواج و ولادت یا ازدواج و رضاع است و به همین جهت اگر طفلی به طور نامشروع و از راه زنا، از زن و مردی به دنیا بیاید، آثار فرزندی بر آن مترتب نیست (۱۰) و اگر زن و مردی اشتباهاً وبه اعتقاد این که همسر شرعی یکدیگرند، با یکدیگر در آمیزند و از آنها فرزندی تولد شود، بر این طفل آثار فرزندی مترتب است و همچنین، اگر طفل بیگانه ای از شیر زنی - که آن شیر، نتیجه ازدواج و ولادت است - بنوشد، بعضی از آثار فرزندی مترتب می شود.

به صرف این که طفلی را به فرزندی بپذیرند و برای او شناسنامه بگیرند، پیوند خانوادگی به وجود نمی آید و به صرف این که کسی ظهار کند و همسر خود را به جای مادر قرار دهد، پیوند مادری و فرزندی برقرار نمی شود.

به طور کلی این پیوندها معلول ازدواج شرعی و ولادت و رضاعند و هیچ کس نمی تواند در خارج از این محدوده، پیوند خانوادگی ایجاد کند؛ همچنان که پیوند زناشویی نیز باید در دایره ازدواج باشد و هیچ زن و مردی حق ندارند در خارج از چارچوب قوانین شرعی با یکدیگر آمیزش و تماس و معاشرت داشته باشند.

قرآن مجید در مورد ظهار می فرماید:.

وَما جَعَلَ أزْواجکُمُ الهئی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتِکُمْ؛ (۱۱).

خداوند همسران شما را که به وسیله ظهار از آنها دوری می جویید مادران شما قرار نداده است.

و به دنبال آن، در مورد فرزند خواندگی می فرماید:.

وَما جَعَلَ أدْعِیاءَکُمْ أبْناءَکُمْ؛ (۱۲).

خداوند فرزند خواندگان شما را فرزندان شما قرار نداده است.

بدین ترتیب، قرآن مجید مرزهای خانواده را محکم می کند تا آنهایی که خارج از این مرزند، به میل و هوا و هوس این و آن و به ناحق در این حریم مقدس وارد نشوند و از فواید و نتایج آن بهره نگیرند، نه کسی با یک لفظ، عضو خانواده ای می شود و نه طرد می گردد.

در پایان آیه فوق می فرماید:.

ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأفْواهِکُمْ وَاللّهُ یَقُوْلُ الحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبیلَ؛.

این حرف دهان شماست (و اثری بر آن مترتب نیست) و خداوند، حق می گوید (و گفتارش مطابق واقع و بر حسب مصلحت و منشأ اثر است) و به راه حق، هدایت می کند.

قرآن کریم طی آیه فوق، سنت غلطی که مانند همه سنت های غلط دیگر، دست وپاگیر مردم شده و بیهوده اسباب محدودیت و گرفتاری آنها را فراهم کرده بود، شکست؛ اما پرواضح است که برای از بین رفتن یک سنت، مؤثرترین شیوه، شکستن عملی آن است و ما با تتبع در آیات قرآنی ملاحظه می کنیم که در راه شکستن این سنت ها، هم قولاً و هم عملاً اقدام شده است.

● مبارزه با سنت فرزند خواندگی.

هنگامی که پیامبر گرامی اسلامْ با حضرت خدیجه ازدواج کرد، به بازار عکاظ آمد و دید که جوانی به نام (زید) در معرض فروش است. از آن جا که زید را جوانی با هوش و استوار یافت، او را خرید و پیش خود نگاه داشت. پس از بعثت، زید را دعوت به اسلام کرد و او پذیرفت و مسلمان شد. مدت ها گذشت و سرانجام حارثه، (پدر زید) اطلاع یافت که فرزندش در مکه نزد پیامبر گرامی اسلام و غلام اوست.

او به مکه آمد و نزد ابوطالب رفت و از او تقاضا کرد که اسباب آزادی فرزندش را فراهم سازد. ابوطالب، مطلب را به اطلاع پیامبر رسانید. پیامبر خدا فرمود: (او آزاد است و هر جا بخواهد می تواند برود.).

حارثه خوشحال شد و دست فرزندش را گرفت و از او خواست که به خانواده و قبیله خود بپیوندد و شرافت خانوادگی خود را حفظ کند! ولی زید نپذیرفت و گفت: (من از پیامبر خدا جدا نمی شوم.).

حارثه، بعد از گفتگوی بسیار، خشمگین شد و گفت:.

شاهد باشید که من، خود را از او بری می دانم و او فرزند من نیست.

▪ پیامبر خداْ فرمود:.

شاهد باشید که زید فرزند من است. من از او ارث می برم و او از من.

از آن پس، مردم، زید را فرزند محمدْ می خواندند.

پس از مهاجرت به مدینه، عمه زاده خود (زینب دختر جحش) را که دختری زیبا و صاحب کمال بود، به عقد زید در آورد و بدین ترتیب جوانی که سابقه بردگی داشت، به برکت اسلام، با دختری آزاد و از خانواده ای ممتاز ازدواج کرد.

اما این ازدواج دوامی نداشت و همواره زید در صدد بود که همسر خود را طلاق بدهد و پیامبر خدا به او می فرمود:.

أمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللّهَ؛ (۱۳).

همسرت را نگاهداری کن و از خدا بترس.

سرانجام، کار زید و زینب به جدایی کشید، اما با جدا شدن آنها و پایان گرفتن عده، پیامبر خدا با دختر عمه خود زینب ازدواج کرد و یک سنت دست و پاگیر و غلط و بی اساس، شکسته شد.

در این هنگام منافقین به جو سازی پرداخته و گفتند:.

محمدْ به ما دستور می دهد که با عروس خود ازدواج نکنیم، ولی خودش با عروس، ازدواج می کند. (۱۴).

قرآن نیز در این باره فرمود:.

فَلَمّا قَضی زَیْد مِنْها وَطَراً زوَّجْناکَها؛ (۱۵).

همین که زید بهره خود را از زینب گرفت (و کار آنها به جدایی کشید) زینب را به تزویج تو در آوردیم.

معلوم می شود که این ازدواج، به خواست و اراده پروردگار بود و علی رغم جوسازی های منافقین، حتماً باید این ازدواج صورت بگیرد تا مردم مسلمان توجه کنند که (فرزند خواندگی) اثری ندارد و موجب پیوند خانوادگی نمی شود و چه بهتر که در این راه، رهبر مسلمین پیشقدم بشود!.

راز این ازدواج را خود قرآن این گونه بیان می فرماید:.

لِکَیْ لایَکُونَ عَلَی المُؤْمِنینَ حَرَج فِی أزواجِ أدْعِیائِهِمْ إذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکانَ أمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً؛ (۱۶).

تا مردم مؤمن، در مورد همسران فرزند خواندگان خویش (هنگامی که بهره خود را از آنها گرفتند) گرفتار عسر و حرج نباشند و فرمان خدا انجام گرفتنی است.

● مبارزه با سنت مادرخواندگی

علاوه بر این که در سوره مبارکه احزاب تصریح شده است که هیچ همسری با ظهار، مادر نمی شود و هیچ طفلی از راه فرزند خواندگی، فرزند نمی گردد، یک سوره دیگر (مجادله) در قرآن داریم که چهار آیه آن اختصاص به مسأله ظهار دارد.

شأن نزول این سوره زنی است که به وسیله شوهرش ظهار شده و در نیمه راه زندگی زناشویی، در خطر جدایی از شوهر و فرزندان قرار گرفته و نه تنها خودش از چنین پیش آمدی ناراحت است، بلکه شوهرش نیز - که در حین عصبانیت، زن خود را ظهار کرده!- از کردار خود نادم و پشیمان است.

نام این زن خوله (دختر خویلد یا ثعلبه) و نام شوهرش اوس (فرزند صامت) است.

قضیه، از این قرار بود که: روزی اوس، زن خود را در حال سجده دید و تحت تأثیر اندام زیبای او قرار گرفت. همین که نماز خوله به پایان رسید، خواست که با او در آمیزد، ولی خوله، عکس العمل منفی نشان داد و به راه (قنوت) نرفت. اوس نیز خشمگین شد و ظهار کرد و طولی نکشید که پشیمان شد، اما شرم می کرد که برای کسب تکلیف، خدمت پیامبر برود.

ناچار، خوله خدمت پیامبر رفت و در حالی که عایشه مشغول نظافت سر و موی پیامبر خدا بود، وارد شد و جریان واقعه را به عرض وی رسانید. اما پیامبر، که هرگز از پیش خود حکمی نمی داد، نمی توانست چیزی بگوید که موجب خشنودی خوله شود و خوله همچنان التماس می کرد و از پریشانی خود می نالید.

در این وقت، عایشه متوجه تغییرحالت پیامبر شد و از خوله خواست که سخن کوتاه کند، زیرا معلوم بود که پیامبر خدا در ارتباط با مبدأ وحی قرار گرفته و در حال گرفتن حکم از خداوند است.

پس از لحظاتی، پیامبر به حالت عادی برگشت و آیات سوره مجادله را قرائت کرد. در آغاز سوره چنین آمده است:.

قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتی تُجادِلُکَ فی زَوْجِها وَتَشْتَکی إلَی اللّهِ؛ (۱۷).

خداوند، گفتار زنی که درباره شوهرش با تو مجادله می کند و پیش خدا شکایت می برد، شنید.

سپس تأکید می کند که ظهار، موجب برقراری رابطه فرزندی و مادری نمی شود و داشتن چنین انتظاری از ظهار، غلط است و در این باره می فرماید:.

الّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ماهُنَّ اُمَّهِاتِهِمْ؛ (۱۸).

آنهایی که زنان خود را ظهار می کنند (باید بدانند) که آنها مادرانشان نیستند

اِنْ اُمَّهاتُهُمْ إلاَّ الهئی وَلَدْنَهُمْ؛ (۱۹).

مادرانشان آنهایی هستند که آنان را زاییده اند.

یعنی آن نوعِ مادری که همه آثار محرمیت و ممنوعیت و وراثت بر آن مترتب است، از راه ولادت پدید می آید و خود این ولادت نیز مشروط به ازدواج شرعی است.

در محدوده ازدواج و ولادت، اگر رضاع شرعی تحقق پیدا کند، تنها محرمیت و ممنوعیت، حاصل می شود.

کسانی که این گونه حرف ها را می زنند، باید بدانند که:.

إنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً؛ (۲۰).

قطعاً آنان سخن ناپسند و دروغ می گویند.

این درست است که همسر از راه ظهار مادر نمی شود، اما اگر مردی در حضور دو عادل، همسر خود را ظهار کند، مادامی که کفاره نداده است، حق آمیزش باوی ندارد و اگر پیش از دادن کفاره، با او بیامیزد، باید دو کفاره بدهد. قرآن، در این باره می فرماید:.

وَالَّذینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْریرُ رَقَبَهٍٔ مِنْ قَبْلِ أنْ یَتَماسّا؛ (۲۱).

آنان که زنان خود را ظهار می کنند سپس از گفته خود باز می گردند، باید پیش از آمیزش، بنده ای آزاد کنند.

در زمان ما موضوع این حکم، منتفی است؛ یعنی برده ای وجود ندارد که کسی بخواهد او را آزاد کند و البته نظر اسلام هم الغای تدریجی بردگی بود و به همین جهت، به دنبال آن می فرماید:.

فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أنْ یَتَماسّا؛ (۲۲).

کسی که بنده نمی یابد، دوماه پی در پی پیش از آمیزش، روزه می گیرد.

اما معلوم است که این هم برای همگان ممکن نیست. دوماه روزه پیاپی گرفتن، کار ساده ای نیست. بسیارند که توان جسمی ندارند و بسیارند که با داشتن توان جسمی، به خاطرمسؤولیت های سنگین، از عهده آن بر نمی آیند. بدین لحاظ است که قرآن می فرماید:.

فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً؛ (۲۳).

کسانی که استطاعت روزه گرفتن ندارند، باید شصت مستمند را اطعام کنند.

این کفارات که مترتب بر یکدیگرند، برای این منظور است که انسان، همسر را به جای مادر - و احیاناً خواهر و دختر - قرار ندهد.

شأن مادر و خواهر و دختر، برتر از این است که به جای کسی قرار بگیرند که انسان می تواند با او آمیزش جنسی داشته باشد. چنان که شأن و مقام همسری نیز - از جهتی - بالاتر از این است که عنوان مادر و دختر وخواهر پیدا کند.

خلاصه، مردی و مردانگی و مسلمانی اقتضا می کند که نه همسر از مقام والای همسری تنزل کند و در مقام مادر و خواهر و دختر قرار گیرد و نه مادر و خواهر و دختر از مقام والای خود تنزل کنند و به جای همسر قرار گیرند. اینها هر کدام در مقام والای خودشان، مورد تکریم و احترامند و نباید مردی در زندگی زناشویی، این مقامات را به بازی بگیرد و یکی را از جا و مقام خود بلغزاند و به لقلقه زبان - که به گفته قرآن: چیزی جز منکر و زور و دروغ نیست - به جای دیگری قرار دهد.

قرآن، علاوه بر این که ظهار کردن را (مُنْکر) و (زور) معرفی کرده است در مورد ظهار کنندگان می فرماید:.

إنَّ اللّهَ لَعَفّو غَفُور؛ (۲۴).

خداوند، عفو کننده و آمرزگار است.

یعنی آنهایی که مرتکب ظهار می شوند کار خوبی نمی کنند، لیکن اگر پشیمان شوند و در صورت طلاق ندادن و تمایل به آمیزش، کفاره بدهند، مشمول عفو و مغفرت خداوند می شوند.

نکته ای که قابل ذکر است، این است که: اگر زن اعتراضی نسبت به عدم آمیزش شوهر با او ندارد، بحثی نیست، ولی اگر اعتراض دارد و شوهر کفاره نمی دهد، می تواند شکایت او را به محکمه شرعی ببرد. محکمه او را میان طلاق و دادن کفاره، مخیر می کند؛ در صورتی که کفاره داد یا همسر خود را مطلقه ساخت، بحثی نیست؛ اما اگر هیچ کدام را نپذیرفت، سه ماه به او مهلت می دهد و پس از سه ماه، اگر هیچ کدام را نپذیرفت، او را به زندان می افکند و در خوردن و آشامیدن بر او سختگیری می کند، تا یکی از آن دو را انجام دهد، اما محکمه نمی تواند او را اجبار کند که یکی از آن دو را - تعییناً - انجام دهد، چنان که محکمه نمی تواند - رأساً - اقدام به طلاق کند.

مبارزه با سنّت ظهار، نشانگر ارزش و اهمیتی است که اسلام برای هریک از پیوندهای خانوادگی قایل است و علاوه بر این که می خواهد این پیوند ها اختلاط و امتزاج پیدا نکنند، سعی در تثبیت و تحکیم و ادامه پیوند مقدس زناشویی نیز دارد. .

۱.بحارالانوار، ج ۲۷،ص ۵۷.

۲.نساء (۴) آیه ۱۳۵.

۳.إنَّ لِلْمُؤمِنَ عَلیَ المُؤمِنِ سَبْعَ حُقُوقٍ فأوْجَبُها أنْ یَقُوْلَ الرَجُلُ حَقّاً وَلَوْ عَلی نَفْسِهِ أَوْ عَلی والِدَیْهِ فَلا یَمیلُ لَهُمْ عِنْ الحَقِّ. (تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۱۱۵ (به نقل از: تفسیر قمی).).

۴.مائده (۵) آیه ۸.

۵.کهف (۱۸) آیه ۴۶.

۶.آل عمران (۳) آیه ۱۴.

۷.همان، آیه ۱۰.

۸.توبه (۹) آیه ۲۴.

۹.صیغه ظهار عبارتند از: (اَنْتِ عَلَیَّ کَظَهر اُمّی) یا (ظَهْرُکِ کَظَهْرِ اُمّی) یا (أنْتِ عَلیَّ کَظَهْرِ اُخْتی) یا (اَنْتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ ابْنَتی).

راجع به صیغه ظهار و احکام آن، درکتب فقهی به تفصیل بحث شده است و طالبان به آنها رجوع کنند.

۱۰.مقصود ازعدم ترتب آثار فرزندی، عدم ترتب وراثت و محرمیت است، اما ممنوعیت از ازدواج را باید مترتب کرد؛ زیرا اگر چه این طفل، تشریعاً فرزند آن زن و مرد نیست، ولی تکویناً فرزند آنهاست.

۱۱.احزاب (۳۳) آیه ۴.

۱۲.احزاب (۳۳) آیه ۴.

۱۳.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.

۱۴.ر.ک: تفسیر المیزان، ج ۱۶، ص ۲۹۶ و ۲۹۷.

۱۵.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.

۱۶.احزاب (۳۳) آیه ۳۷.

۱۷.مجادله (۵۸) آیه ۱.

۱۸.همان، آیه ۲.

۱۹.همان، آیه ۲.

۲۰.همان، آیه ۲.

۲۱.همان، آیه ۳.

۲۲.همان، آیه ۳ - ۴.

۲۳.همان، آیه ۳ - ۴.

فقهای ما می گویند: کسی که می خواهد روزه کفاره بگیرد، باید ۳۱ روز آن را پی درپی بگیرد و اگر بقیه آن پی درپی نباشد اشکالی ندارد.

۲۴.همان، آیه ۲.

۲۵.بقره (۲) آیه ۲۲۴.

۲۶.همان، آیه ۲۲۵.

۲۷.مؤاخذه نداشتن سوگند لغو، دلیل این نیست که انسان نسبت به آن محدودیتی نداشته باشد، زیرا قرآن، در وصف مؤمنان می فرماید:.

وَالَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛.

و آنان که از چیزهای لغو و بیهوده دوری می کنند. (مؤمنون (۲۳ ) آیه ۳.).

۲۸.بقره (۲) آیه ۲۲۶.

۲۹.بقره (۲) آیه ۲۲۶.

۳۰.همان، آیه ۲۲۷.

۳۱.مائده (۵) آیه ۸۹.

۳۲.مائده (۵) آیه ۸۹.

۳۳.مائده (۵) آیه ۸۹.

۳۴.مائده (۵) آیه ۸۹.

۳۵.مائده (۵) آیه ۸۹.

۳۶.تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.

۳۷.تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۲۳۷ و ۲۳۸.

۳۸.جواهر الکلام، ج ۲۹، ص ۶۷ و ۶۸.

۳۹.صحیح ابوعبیده از امام باقر(ع) است درمورد مردی که زنی را از ولی او خواستگاری می کند و او را به عقد خود در می آورد حضرت فرمود:.

إذا دلّستِ العفلاءُ والبرصاءُ والمجنونهُٔ والمفضاهُٔ ومَنْ کانَ بها زَمانهٔ ظاهرهٔ فإنَّها تُرَدُّ عَلی أهلها منْ غیرِ طلاقٍ...؛.

زنی که در مجرای تناسلی اش گوشت یا استخوان باشد و گرفتار پیسی و دیوانگی و افضا و زمین گیری باشد، اگر تدلیس کند، بدون طلاق به خانواده اش بازگردانده می شود.( روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۳۳۰.).

۴۰.مقصود از قرن این است که در مجرای تناسلی گوشت یا استخوانی باشد که مانع آمیزش شود و مقصود از افضا این است که مجرای تناسلی و مجرای ادرار یکی شده باشد.

۴۱.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۳۳۰.

۴۲.در مورد عنین بودن مرد، اگر ثابت شد و زن مراجعه به محکمه کرد، یک سال به مرد مهلت می دهند. اگر در این یک سال توانست با زنی آمیزش کند، حق فسخ زن ساقط می شود و اگر نتوانست، زن می تواند فسخ کند و نصف مهریه را بگیرد. در مورد عیوب دیگر مرد نیز در صورتی که آمیزش نکرده باشد، زن حق مهر ندارد و در صورتی که آمیزش کرده باشد، حق تمام مهر را دارد.

۴۳.به نظر بعضی از علما، در مورد ارتداد زن، تفصیلی وجود ندارد؛ یعنی خواه مرتد فطری باشد و خواه مرتد ملی، باید تا انقضای عده صبر کند، اگر درمدت انقضای عده توبه کرد، ازدواج آنها فسخ نمی شود.

۴۴.این که می گوییم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه یا سه طهر است، در صورتی است که زن باردار نباشد که در صورت اول، باید اگر دیرتر وضع حمل می کند، تا وضع حمل صبر کند و اگر دیرتر عده تمام می شود، باید تا انقضای عده صبرکند و در صورت دوم، ملاک وضع حمل است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.