سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم


دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

روز بزرگداشت مولانا جلال الدین بلخی

امروز در تقویم‌ها روز بزرگداشت مولانا جلال‌الدین بلخی اعلام شده است .درباره مولوی بسیار گفته‌اند و حکایات متعددی را به او منسوب کرده‌اند، اما آثاری نیز وجود دارد که تا حدودی زندگی و رویدادهای تعیین کننده سرنوشت عجیب او را مشخص می‌سازد. نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود جلال‌الدین و گاهی(خداوندگار) و مولانا بوده است و لقب مولوی در قرن‌های بعد از(نهم) برای وی به کار رفته است و ادب نام‌های مولوی و مولانا و ملای روم و مولوی رومی و مولوی روم و مولانای روم و مولانای رومی و جلال‌الدین‌محمد رومی و مولانا جلال‌بن‌محمد و مولوی رومی و بلخی شهرت یافته است. وی در سال ۶۰۴ هجری در بلخ ولادت یافت. (پدرش بهاء ولد (۶۴۸ ـ ۵۴۳) ملقب به سلطان‌العلماء هم از رؤسای شریعت بود و هم از رؤسای طریقت. یکی از حوادث مهم زندگی وی، سفر مولوی و خانواده‌اش و مقیم شدن در قونیه بود. در سال ۶۱۷، سلطان العلماء به همراه خانواده‌اش از بلخ مهاجرت کردند. حکایت مشهوری که در طی این سفر روایت شده است این است که روزی عطار، مولوی را دید و درباره مولوی به پدرش گفت: (این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرم آتش در سوختگان عالم‌زند.) در طول این سفر آنها مدتی را در وخش و سمرقند گذرانیدند.

سپس به حج رفتند و نیشابور را دیدند و به بغداد رسیدند. مدتی در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مکه چندی نیز در شام بودند. چند سالی را نیز در لارنده به سر بردند که در همین شهر، جلال الدین، با گوهر خاتون، دختر شرف‌الدین لالا، ازدواج کرد. پس از آن بهاء ولد به قونیه رفت و در همان جا وفات یافت. مولوی پس از فوت پدر، در سن ۲۴ سالگی به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، سید برهان الدین محقق ترمذی که از شاگردان و مریدان سلطام العلماء بود به قونیه آمد. و مولوی شاگرد و مرید وی گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانی مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آنکه به تربیت مولوی پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشه‌گیری کرد. و سرانجام در سال ۶۳۸ درگذشت. زندگی مولوی از همین جا رنگی دیگر به خود گرفت.

استادی که مولوی از چشمه دانش او جرعه‌ها نوشید، وفات یافت و مولوی پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانی که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کرده‌اند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوی آتشی برای دیدن شخصی شعله گرفت تا درون چند توی او را به او بشناساند. و اگر بگویم او در انتظار عشقی به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفته‌ام.

● شمس تبریزی

شخصیت عجیب و افسانه‌ای شمس که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشی را با خود دارد که مولوی تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او شمس‌الدین محمدبن علی‌بن‌ملکدار تبریزی است. وی در شهر تبریز به دنیا آمد. گفته شده است که وی از دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می‌گشت و او در جواب می‌گفت(ما از دو جنسیم). رفته‌ رفته، پس از گذر ایام، شمس شخصیتی متفاوت و انزواطلب پیدا کرد. (وی فردی دیرجوش، خویشتندار، مشکل‌پسند، نکته‌بین، در خود فرو رفته، خرده‌گیر، متدین و در تصرف عاشقانه ثابت قدم، پای بند اصول اما به ظاهر گوشت تلخ بوده است. با هیچ یک از متشرعان و فقیهان سازگار نبود و به خاطر رفتار تند و هیجانات فراوانش، با دیگران غریبه بود و دیگران نیز با او میانه خوبی نداشتند. ناآرامی درونش باعث شد که وی در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهری به شهر دیگر رود.

سرانجام شمس تبریزی که به دلیل همین جهانگردی‌ها به شمس پرنده معروف گشته بود به قونیه رسیدو با دیدار او آتشی در وجود مولوی شعله گرفت که دیگر خاموشی نیافت. مصاحبت و خلوت طولانی میان شمس و مولوی و شور و شعف و عشقی که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینی مریدان و دوستداران مولوی شد. با اعتراض و بدخواهی گفتند: (اگر او نبودی، با ما خوش بودی). شمس بر اثر این بدگویی‌ها روز پنج‌شنبه بیست و یکم شوال ششصد و چهل و سه از قوینه می‌رود. مولوی اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرو می‌رود که با هیچ‌کس سخن نمی‌گوید. شمس باز می‌گردد و پس از پانزده ماه فراق شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب می‌کشاند. این بار جلال الدین برای نگاه داشتن شمس، یکی از دختران خود را به نکاح شمس در می‌آورد. شمس شیفته کیمیا می‌گردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویی آغاز شد و شمس بار دیگر مورد آزار مریدان و طالب علمان مدرسه قرار گرفت. شمس در سال ۶۴۵ ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمی‌توان درباره آن صحبت کرد. اما مولوی احساس می‌کرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل شمس دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمی‌گفت و حتی گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوی تا مدت‌ها در جستجوی شمس بود. دوباره به دمشق رفت اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دوری شمس را پذیرفت. اما این بار خود شمسی شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت چنانچه مولوی در دیوان شمس، نام شمس را به گونه‌ای به کار می‌برد که گویی او و شمس یکی شده و مبدل به یک وجود گشته‌اند.

● آثار مولانا

۱- مهم‌ترین اثر منظوم مولوی مثنوی معنوی است. در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور یا محذوف که در حدود ۲۶۰۰۰ بیت دارد.

۲- دومین اثر بزرگ مولوی(دیوان کبیر) مشهور به دیوان غزلیات شمس است. استاد همایی می‌گوید: (غزلیات دیوان شمس آثار سی سال نیمه‌آخر زندگانی مولوی است به این ترتیب که مجموع دیوان به سه بخش تقسیم می‌شود قسمت اکثرش مربوط به ده یازده سال ایام پیوستگی و جدایی مولاناست با شمس وقتی کمتر از آن متعلق است به ده سال ایام سردر گمی مولانا به صحبت شیخ صلاح الدین زرکوب و بخش سوم مربوط به ده سال آخر عمر مولوی است و عهد مصاحبت حسام‌الدین چلبی).

۳- رباعیات: مجموعه رباعیات مولوی که در بعضی نسخ شماره آن به ۱۶۵۹ می‌رسد و قسمتی از آن منسوب به اوست و در مجموعه‌ها به نام شاعران دیگر نیز آمده است و یا اینکه در دیوان دیگر به چشم می‌خورد.

۴- از مولوی آثاری به نثر مانده که دارای ارزش ادبی می‌باشند مجموعه مکاتیب و مجالس او و کتاب فیه‌مافیه.

● پایان زندگی

مولوی، پس از طی طریق و رسیدن به کمالات و ایستادن بر اوج قله فنا، در غروب آفتاب یکشنبه پنجم جمادی‌الاخر ۶۷۲ درگذشت. دلیل مرگ او بیماریی بود که طبیبان از معالجه او ناتوان شده بودند. در مراسم تشییع جنازه‌اش مرد و زن، کودک و بزرگ حاضر شدند و شیون و زاری کردند.