جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

چگونه می توانم همسرم را با خدا آشتی دهم


چگونه می توانم همسرم را با خدا آشتی دهم

دوستان عزیر داستانی که در زیر می خوانید زندگی ۲ زوج اروپایی است که با مساله مذهب در زندگی شان درگیرند

دوستان عزیر داستانی که در زیر می‌خوانید زندگی ۲ زوج اروپایی است که با مساله مذهب در زندگی‌شان درگیرند. تحلیل زیبای داستان ما را برآن داشت تا آن را برای شما نقل کنیم در پایان نیز با راهکارهای مشاور خانواده در این خصوص همراه شما خواهیم بود.با ما همراه باشید.

مگان آدم معتقد و با ایمانی است و برایش اهمیت دارد که دو دخترش هم همین گونه باشند ؛ اما همسرش از نظر او انسانی مسخ شده و بی ایمان است و اعمال مذهبی را انجام نمی دهد .

آیا امکان دارد مشکل این زوج را حل کرد ؟

● مگان ۳۶ ساله که مادر دو دختر ۴و ۸ ساله است این غم را درون خود احساس می‌کند .

عمیقا از اینکه جیم از آمدن به مراسم گروهی کلیسا امتناع می‌کند ناراحت است ؛ برای بردن من و دخترانم کریسمس سال پیش یک آزمایش الهی برای من بود چرا که من نگران بودم ماجرا‌‌های قبل تکرار شود . بعد از کلی تمسخر ، جیم موافقت کرد که در مراسم شرکت کند ؛اما وقتی به کلیسا رسیدیم آنجا بسیار شلوغ بود و جایی برای نشستن نبود ، همه چیز به هم ریخت ، جیم عصبانی شد وما را ترک کرد ، بدون اینکه از خود بردباری در این زمینه بخرج دهد.

"من منکر بعضی مشکلات نمی‌شوم ، من هم به اندازه جیم از داستانها و وقایعی که در بعضی مناطق اتفاق افتاده بیمناک ام .مثلا همین پارسال کشیش منطقه ما حقیقتا به آزار و اذیت کودکان متهم شد .!و کلیسا با پنهان کاری و گفتن اینکه او سلامت خود را از دست داده است نمک به زخم همه پاشید. با این وجود من در اکثر مراسم شرکت می‌کنم اما همسر من مطلقعا رابطه اش را با کلیسا قطع کرده .حالا من می‌خواهم پاشنه بحث را بالا بکشم ."برای من این قضیه چیزی بیش از شرکت در مراسم مذهبی است، این یک رابطه شخصی با خدا است ، چرا همسرم متوجه این قضیه نیست ؟قبل از بچه دار شدنمان شرکت نکردنش در مراسم مذهبی مرا خیلی نگران نمی کرد اما بعد از اینکه ما به جرگه والدین پیوستیم تربیت بچه‌‌ها در یک محیط روحانی اهمیت پیدا کرد.اما من و جیم در این مورد اختلاف نظر داریم .

● "احساس می‌کنم غرق شده ام "

این روز‌‌ها احساس می‌کنم پرخاش گر و مردم گریز شده ام ،احساس می‌کنم خویش را فراموش کرده ام آخرین باری که کتاب مورد علاقه ام را مطالعه کردم و یا ورزش کردم بیاد ندارم در عوض هر شب کتاب داستان دخترانم را مدت طولانی نگه می‌دارم تا خوابشان ببرد . جیم هم این روزها سخت کار می‌کند او رییس یک بیمارستان است ، اما همه این گرفتاری‌‌ها آنقدر نیست که او نتواند در مورد بچه‌‌ها کمک بحال باشد . بعد از اینکه ما ازدواج کردیم ، حدودا ده سال قبل ، همسرم در خانواده ای بزرگ شده بود که انتظار داشت همسرش هر چه او می‌گوید انجام دهد .

من در این مورد با او اختلاف داشتم با این حال بچه‌‌ها کارم و امور منزل مرا سخت گرفتار کرده طوری که نمی توانستم اعتراض کنم هر روز دوندگی‌‌های طاقت فرسا : سر کار ، بانک ، در خانه ....!!!؟؟

همسرم در طول این فعالیت‌‌ها کجاست ؟ از شما میپرسم ؟ زمانی که همسرم به خانه می‌آید دراز می‌کشد بعد سراغ ایمیل اش می‌رود گاهی اوقات هم به کمک من می‌آید آن هم اگر من از او بخواهم .من نمی دانم چرا در اکثر مثائل جزئی با او هم عقیده نیستم .برای مثال ؛ من فکر کی کنم بچه‌‌ها آنقدر بزرگ شده اند که رختخواب خود را مرتب کنند ولی او اصلا به مرتب کردن تختخواب اعتقاد ندارد ."

● " چقدر از اعتقادات مذهبی مان فاصله داریم "

دوران کودکی من در یک خانواده ۷ نفره گذشت ، مادرم خانه دار و پدرم آتش نشان بود. خاندان بزرگ من نزدیک یکدیکر زندگی می‌کردند و کلیسا نقش عمده ای را در زندگی زادگاه من ایفا می‌کرد .

همه ما عضو مدرسه کاتولیک‌‌ها بودیم ، در اجتماعات مذهبی آن شرکت می‌کردیم، و عضو گروه سرود کلیسا بودیم و روزهای یکشنبه همگی در کلیسا دور هم جمع می‌شدیم،جیم ومن همدیگر را در ۲۱ سلگی ملاقات کردیم . در آن زمان او در MBA مشغول به کار بود ، ومن در رشته مدیریت اجتماعی تحصیل می‌کردم .

ما خیلی ناگهانی بهم علاقه مند شدیم و ۵ سال طول کشید تا با هم ازدواج کنیم زیرا ما می‌خواستیم اول از لحاظ شغلی به تثبیت برسیم ."

"مدت مدیدی است که جیمز از رفتن و شرکت کردن در مراسم مذهبی امتناع میکند؛ وقتی که او کودک بود در یک حادثه رانندگی که برای مادر و خواهرش پیش آمد خواهر جیم کشته شد و از آن به بعد جیم نتوانست درک کند چرا این اتفاق از سوی خدای مهر بان برایشان افتاد ؟ واز آن پس او اعتقادش را از دست داد و از کلیسا متنفر شد . "

" همه چیز تا رمانی که ما بچه نداشتیم خوب پیش می‌رفت . بعد از آمدن کوچولو‌‌ها کار برای من خیلی سخت شد ، حتی اگر من تا رسیدن به مراسم می‌توانستم آنها را جمع جور کنم به محض رسیدن به آنجا مشکلات شروع می‌شد ، ومن باید مدام دنبال بچه‌‌ها می‌دویدم تا مزاحمت برای بقیه ایجاد نکنند.من نیاز به یک همراه داشتم و لی جیم حتی از تخت بیرون نمی آمد !

عشق و احترام تنها چیز‌‌هایی بود که مرا در مقابل او به سکوت وا می‌داشت.

● از زبان جیم:

جیم که مردی بلند قد و ورزشکار است می‌گویید: " من نمی توانم ریا کنم " . " این که من به خدا اعتقاد ندارم حقیقت ندارد و این هم که تنها جایی که می‌توان خدا را یافت همین کلیساست بسیار غیر معقول است؛ واز همه بدتر این مسائل اخیر که وجه آنها را مدخدو ش کرد و کتمان کردن همه چیز از سوی آنها بدتر از بد بود...!!!!"

"من حتی از تصور آن افرادی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند وحشت می‌کنم و این مساله وقتی شما والد دو فرزند هستید بسیار پر اهمیت تر می‌شود این مساله حتی مگان را هم تحت تاثیر قرار داد.میدانید دنیای مذهبی من از زمانی که خواهر بزرگتر من در جریان یک تصادف کشته شد تغییر کرد ، آنها در راه رفتن به یک جلسه مذهبی در کلیسا این اتفاق برایشان افتاد، مادرم در جریان تصادف از ماشین به بیرون پرت شد و ۸۰ مایل دورتر از ماشین پیدا شد.

آن اوایل من می‌پرسیدم چرا خدا این اتفاقات را برای آدم می‌خواهد؟ و والدینم با تمام اندوه خود پاسخ ‌می دادندخداوند است که روی این پارچه گلدوزی شده زندگی کار می‌کند از دور این نفش ونگارها بسیار زیباست و جزییات آن را نمی توان بدرستی دید وقتی از فاصله کم به آن می‌نگریم مجموعه ای از نخهای در هم و برهم را می‌بینیم.

این قضیه که ما حکمت همه ارکان واتفاقات زندگی را درک نمی کنیم هنوز برای من لا ینحل مانده است.ازدواج و زندگی مشترک مادر وپدرم تحت الشعاع این قضیه قرار گرفت ،این اندوه آنها را ویران کرد.

الان من خود نیز صاحب دو دختر هستم و هرگز دلم نمی خواهد این اتفاق تکرار شود ، آنها با هم ماندند،اما بعد از آن انفجار سکوت تنها چیزی بود که جو خانه را پر کرده بود .

دلیل انتخاب مگان به عنوان شریک زندگی ام همین گرمی و شادابی خود و والدینش بود که برعکس والدین من که بسیار گوشه گیر و منزوی بودند.

● "او باید به من اجازه بدهد که بدانم به چه می‌اندیشد و چه احساسی دارد"

مگان فکر می‌کند مهربانی یک حقیقت است ؛او یکی از مهربانترین افرادی است که تا به حال دیده ام او به اطرافیان و مشکلات آنها اهمیت می‌دهد .اگر مثلا کسی از او بخواهد امروز مراقب فرزندش باشد او قبول می‌کند . مشکل همین جاست او بسیار مهربان است و نمی خواهد هیچ کس از او برنجد.من به او گفته ام فقط بخاطر اینکه از تو خواسته اند این کار را نکن ؟اما ترس او از این است که دیگران را ناامید کند.

"مشکل دیگر از اینجا حاصل می‌شود او نگرانی‌‌هایش را پنهان می‌کند تا زمانی که از یاد بروند،من هم تا حدودی شبیه او هستم ،‌ پس این اشکهای او برای چه جاری می‌شوند!؟من دلم می‌خواهد او را خوشحال کنم پس باید بدانم الان او چه احساسی دارد.

"رفتن به مراسم مذهبی تنها مشکلی است که او به آن اشاره دارد .من او را معاف نمی کنم و اصلا دلم نمی خواهد آدم کله شق و یک دنده ای باشم ، گاهی اوقات این مهربانی بیش از حد به نفع من است.مثلا نمی گذارد تخت را مرتب کنم چون هر وقت این کار را کردم دوباره او به سلیقه خود آن را مرتب می‌کند"

"من موافقم بیشتر کمک به حال او باشم ولی مشکلات عقیدتی ما به نظر پیچیده تر از مسائل روزمره می‌آید .من منکر خداوند نیستم، کسی نیست که بزرگ شدن فرزندانش را ببیند و به این معجزه بزرگ گواهی ندهد، خوب انسان اشرف مخلوقات است و این پیچیدگی‌‌ها در روند زندگی ما طبیعی است."

● پاسخ مشاور:

"این زوج عشقی حقیقی و رابطه ای مستحکم با هم دارند . اما باید دانست ازدواج خوب باید به شما سود برساند و شما را متعالی کند خیلی از افراد با ازدواج چیز‌‌های زیادی را از دست می‌دهند به جای اینکه بهره ای ببرند؛خوشبختانه در مورد این زوج اینچنین نیست؛ جلسه‌‌های مشاوره به آنها امکان می‌دهد که این سوء تفاهم برطرف شود .

"جیمز و مگان از خیلی جهات شبیه هم هستند اما هر دو خواستگاه متفاوتی دارند ، خانواده جیم بعد از آن توفان- کشته شدن خواهرش – قدرت و انسجام خود را از دست داد . اما در مورد مگان اوضاع طور دیگری است کلیسا خانه کودکی اوست،و او امیدوار است کودکانش هم همینگونه بزرگ شوند.در حالی که اصلا دلش نمی خواهد همسرش هم چیزی را برخلاف عقیده اش انجام دهد و او امیدوار است یکشنبه‌‌ها کلیسا رفتن با خانواده به یک زمان استراحت بعد از یک هفته بیقراری و تلاش تبدیل شود ولی این مساله تا به امروز به تحقق نپیوسته است و این او را آشفته می‌کند.

خیلی از زنان به اینجا می‌آیند برای اینکه بتوانند پیچیدگی‌‌های همسرانشان را بفهمند و با آن کنار بیایند؛مگان احساس گناه می‌کرد نه فقط بخاطر اینکه از جیم گله می‌کرد بلکه بخاطر اینکه اینجا اولین مکانی غیر از کلیسا بود که او درخواست کمک می‌کرد . من از او پرسیدم:"چه میکنی وقتی جیم آنچه تو می‌خواهی انجام نمی دهد؟ او بعد از چند لحظه پاسخ داد :"خوب ؛ گریه می‌کنم ، عصبانی می‌شوم ، وقتی برمی گردم نگاه می کنم انتظار دارم او مرا درک کند بااین حال سکوت می‌کنم"

من جواب دادم :"روشن شد که جیمز کمی از این مهربانی بی حد و حصر شما سوءاستفاده کرده چرا که شما همیشه سکوت کرده اید و او نمی داند چه چیزی شما را آزار می‌دهد."

البته وقتی من ازجیم پرسیدم چرا مثلا ظرف‌‌ها را در ظرفشویی نگذاشتی یا بچه‌‌ها را در تخت خودشان نگذاشتی او اقرار کرد که کمی سهل انگاری و بی‌ توجهی کرده است.او نمیدانست همین مسائل کوچک برای مگان با ارزش اند.

● "مگان باید کنترل زندگی اش را دست بگیرد"

من به مگان گفتم باید باید مدیریت نیاز‌‌هایش را به عهده بگیرد و صد البته همه آنها ممکن است محقق نشوندما از اینجا شروع کردیم که او لیستی از آنچه نیاز داشت جیم انجام بدهد تهیه کرد ، یک لیست ده تایی البته بیشتر از ۵ تای آن ممکن بود انجام نشود ؛ من به او گفتم کم کم باید شروع کند.جیم آنچه را باید و توانست در طول هفته انجام داد و مگان هم اندکی از وظایف خانه چشم پوشی کرد و کمتر از جیم ایراد گرفت ، او حالا می‌دید که جیم بعضی مواقع لباس شویی را روشن می‌کند پله‌‌ها را تی می‌کشد بار دیگر که او را دیدم، او می‌خندید و گفت مدتی است که جیم بیشتر به بچه‌‌ها می‌رسد .

او حالا دیگر احساس اطمینان بیشتری می‌کند و استرس کمتری دارد و روابطش با اطرافیان کم کم رو به بهبودی است و از وسواسش کاسته شده است.راه‌‌های نه گفتن را تمرین می‌کند و دیگر فکر نمی کند که نه گفتن از شما انسانی بد و گناهکار می‌سازد.اینکه وقتی کسی به شما نیاز دارد به کمکش بشتابید بسیار خوب است ولی نه به قیمت از دست دادن زندگی خودتان و اینکه حس نوع دوستی در وجود شما هنوز بیدار است نشان از خوبی شماست.

● "این شما هستید که مسیر درست را باید انخاب کنید "

کم کم تنش‌‌های کوچک بین آنها از بین رفت، حالا باید یه مساله اصلی پرداخت ، این زوج حالا می‌توانستند در فضای دور از تنش آزادانه به صحبت درباره اعتقادات مذهبی و دیدگاه‌‌های خود بپردازند .

جرقه‌‌های یک گفتگوی روحانی در فضای دور از تنش زده می‌شود .من در جلسات بعد مجموعه نوشته‌‌های مذهبی از افراد مشهور و مقبول را به آنها دادم و به آنها گفتم هنگامی که بچه‌‌ها خوابند این مطالب را با صدایی بلند برای هم بخوانند. با این کار آنها در جلساتی دو نفره اعتقادات خود را عنوان میکردند و راجع به آنها بحث می‌نمودند .رفته رفته جیم با آن دسته از افکار مگان که برایش ناشناخته مانده بود آشنا شد و دغدغه او را برای تربیت دینی بچه‌‌ها مهم دانست ، آنها روی این موضوع به تفاهم رسیدند که بچه‌‌ها باید از لحاظ معنوی هم تربیت شوند ، درعین حال هر کدام از آنها می‌توانند بخشی از اعتقاداتشان را برای خود نگه دارند. درمان درد‌‌های بشر با تکرار گناهان و اشتباهات نسلهای گذشته امکان ندارد .

جیم می‌گوید ما انسانیم پس نمی توانیم بگوییم آنچه که می‌گوییم برای کودکانمان بهترین است.راه حل کاربردی تر به آنها دادم وآن این بود : شما که نمی توانید آنچه در کلیسای بخش اتفاق افتاده عوض کنید ولی می توانید از اینجا به جای دیگری در همین نزدیک بروید ؛ جایی که جیم هم احساس خوبی داشته باشد.مگان اگر چه از اینکه باید کلیسای بچگی خود را ترک می‌کرد ناراحت بود اما از این جهت که همسرش را به مراسم ترغیب می‌کرد احساس خوبی داشت. در آنجا جیم دوستان خوبی یافت و به وضوح خوبی و نیکی را در بین آنها دید تا جایی که حالا برای دیدن دوستانش در کلیسا بسیار مشتاق است.امروز با صداقت خالصانه ای گفت "حالا می‌فهمم که مراسم یکشنبه چقدر برای همه ما خوب است"