پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حلقه وین و حفظ وضع موجود


حلقه وین و حفظ وضع موجود

فلسفه علم به معنای فنی كلمه با «پوزیتیویسم منطقی» زاده می شود یا لااقل وجودی روشن و مستقل می یابد, آنچنان كه فلسفه با سقراط و افلاطون «پوزیتیویسم منطقی» فرزند حس گرایی فلسفی است و از دل آن زاده می شود, اما چرا عالم فكر برحسب اتفاق فرزندی نمی زاید و شاید بهتر آن باشدكه به جای زایش «تبدل» و «دگر شدن» را به كار ببریم

فلسفه علم به معنای فنی كلمه با «پوزیتیویسم منطقی» زاده می شود یا لااقل وجودی روشن و مستقل می یابد، آنچنان كه فلسفه با سقراط و افلاطون. «پوزیتیویسم منطقی» فرزند حس گرایی فلسفی است و از دل آن زاده می شود، اما چرا؟ عالم فكر برحسب اتفاق فرزندی نمی زاید و شاید بهتر آن باشدكه به جای زایش «تبدل» و «دگر شدن» را به كار ببریم.

پوزیتیویسم، تجربه گرایی فلسفی را در سه نقطه به مرزهای نو و نقاط عطف رسانید. یكم اینكه در این نگاه نوی تجربی، فیلسوف تجربه گرای منطقی، دیگر درباره اشیای خارج از زبان سخن نمی گوید، بلكه راجع به زبان صحبت می كند. این رویكرد از راسل به ویتگنشتاین و از ویتگنشتاین به حلقه وین به ارث رسیده بود. این اقتضای برخورد منطقی به روش منطق جدید با جهان بود. منطق جدید، منطق گزاره ها را به ارمغان آورده بود و طبیعی می نمود كه راسل درباره زبان و نحو آن و تبدیل آن و امكان تبدیل آن به نحو قابل قبول و درست ساخت برای منطق جدید اندیشه كند. بی شك گزاره های با نحو نادرست منطقی نمی توانستند معنایی داشته باشند. تناظر زبان و جهان را نیز نخست در راسل می بینیم. او قائل به این شد كه یك جمله با جهانی كه موصوف آن است تناظر دارد؛ رأیی كه در ویتگنشتاین اول نمودی منظم و ژرف یافت. علاوه بر این ویتگنشتاین این شرط را نیز به شرط درست ساخت بودن برای معناداری افزود كه باید برای اسم به كار رفته در جمله ، شیء متناظری در جهان وجود داشته باشد. این نیز میراث راسل بود و از مباحث راسل راجع به برخی جملات متافیزیكی نشأت می گرفت.

به نظر نمی آید در همه موارد تشخیص چنین امری كار سهل و آسانی باشد. حذف یكباره تمام متافیزیك، اخلاق و هنر و دین پروژه بسیار بزرگی است كه هرگز به این روش انجام واقعی نیافت.

این سنت در حلقه وین نیز ادامه یافت: متافیزیك یقیناً بی معناست به دلیل گزاره های نادرست ساخت یا به دلیل عدم تحقیق پذیری.

تحقیق پذیری در این نگاه نو جایگزین اشیای موجود در عالم به ازای اسامی به كار رفته در جمله نشده بود و این دقیقاً نقطه عطف دوم تجربه گرایی بود: واحد معنادار، كلمه نیست بلكه جمله است. تنها جمله ای معنادار است كه تحقیق پذیر (علی الاصول) باشد. یعنی منطقاً روشی برای تحقیق آن وجود داشته باشد. اما تحقیق پذیری چگونه به مثابه معیاری برای معناداری پذیرفته می شود؟ شلیك این طور می گوید كه معنای هر جمله درست ساخت تنها زمانی فهمیده می شود كه ما دركی از كلمات آن داشته باشیم. اما كلمات با تحلیل آنها به كلمات دیگر درك می شوند و این زنجیره با ختم به givenها قطع می شود (ostensive definition). اما جالب آنجاست كه ظاهراً برای وی چیزی مثل درد دندان یك given نیست. امور معقول همچون معقولات اساسی مربوط به اخلاق را باید به این افزود، با آنكه به نظر می رسد چنین اموری برای انسان قابل درك است. به این ترتیب وی به گونه ای راحت و عجیب given ها را به امور حسی محدود می كند. سپس گام بعدی را برمی دارد و می گوید كه ما هنوز معنای جمله را نمی فهمیم مگر آنكه رابطه میان given ها را درك كنیم.

در اینجا نیز آنچنان كه اقتضای منطق جدید است اساس رابطه بر گزاره ها مبتنی است همان گونه كه منطق محمولات مبتنی بر منطق گزاره هاست. اگر p آنگاه q باشد. این یك قانون است و به ما می گوید كه اگر givenهای خاصی روی داده باشد، givenهای مشخص دیگری روی خواهد داد. چنین قانونی یقیناً و البته علی الاصول قابل تحقیق است. به این ترتیب تحقیق پذیری در درجه اول ، معنای جمله است و در درجه دوم، معیار معناداری آن نیز هست. گزاره ای كه تحقیق پذیر نباشد بی معناست. اما از اینكه p آنگاه q یك قانون است چگونه نتیجه گرفتیم كه تحقیق این قانون معنای آن است. به نظر می رسد این برای جلوگیری از آن است كه بخواهیم معنا را مبتنی بر امری درونی مانندكلیات (كه شایدتنها موجود درونی شایسته معنا باشد) تبیین كنیم. زیرا در ابتدا این حركت با احتراز از كلیات (بخصوص كلیات افلاطونی) توسط راسل شروع شد؛ كلیاتی كه ممكن بود و اتفاق افتاده بود كه خیال وجود داشتن گرفته باشند.

به این صورت برای جلوگیری از ابتناء معنا بر كلیات، شلیك آن را به بیرون پرتاب می كند. دیگر معنای امری بیرونی است و تبدیل به روش تحقیق یا خود تحقیق قانون می شود: «معنا به عمل مبدل می گردد.» اما احتراز از مابعدالطبیعه تنها هدف شلیك و تنها عامل بازدارنده شلیك برای تبیین درونی معنا نیست. او با این كار نگاه خود را به فیزیك دوخته است: عمدتاً فیزیك است كه معنا دارد و شاید چند علم كوچك دیگر! (معناداری منطق و ریاضی احكام دیگری دارد و مربوط به توتولوژی بودنشان است.)

اما چرا؟ پیش از آنكه به این پرسش بسیار مهم پاسخ گوییم باید سومین نقطه عطف تجربه گرایی را كه در این نحله اتفاق می افتد ذكر و تحلیل كرد: همه قضایای تألیفی پسینی اند و برعكس و تمام احكام پیشینی نیز تحلیلی اند و بالعكس. یعنی اینكه «تألیفی ما تقدم كانت» نامعتبر است. اما چرا؟ این پرسش و پرسش از انحصار معناداری برای علم تجربی (بخصوص فیزیك) را یكجا پاسخ خواهیم گفت.

دكارت خواستار «ریاضیات طبیعی» بود و با آنكه جهان ماده را از طریق توصیف آن به جوهر ممتد با هندسه «قابل توصیف به طور مطلق» كرد و با دستگاه «هندسه قومی اش» توانست برای اشكال هندسی و در نتیجه برای جهان معادله عددی بنویسد، اما هیچگاه تحقق موفق «ریاضیات طبیعی» را ندید. بیكن نیز از فیلسوفانی است كه باید او را از آبا علم جدید محسوب كرد.

او فلسفه تجربی را بنیان گذارد وحس را بر عقل اولویت داد: دانش حقیقی از تجربه پدیدار می شود. اما همه آنچه بیكن و دكارت، مایل به انجام آن بودند و فلسفه مؤثر خویش را بر آن بنا كردند و تاریخ كنونی ما و تاریخ آینده خود را با آن رقم زدند تنها در توصیف فلسفه آنان یافت نمی شود. آنان تفكر را در جهت خاصی تبیین و بر آن تأكید می كردند. دكارت غرض فلسفه خود را در دو عنوان بر ما آشكار می سازد. نخست، «یقین و دستیابی به حقیقت» و در پی آن «ساختن جهان» بیكن با فریادی بلندتر جانب ما بعدالطبیعه جدید را می گیرد: «دانایی قدرت است.» اكنون از میراث قرون وسطایی دكارت یعنی یقین چیزی بر جا نمانده و دستیابی به حقیقتی كه شك در آن راه نداشته باشد به افسانه پیوسته است. تجربه گرایان در پی بنیاد محكمی برای یقین از امور حسی آغاز كرده اند، زیرا آن را سنگ استواری برای بنای كاخ یقین یافته بودند. اما نوادگان آنها یعنی پوزیتیویستهای منطقی در پی یقین نبودند. آنها به تقلید از فیزیك دریافته بودند كه علم تغییر می كند. این معناداری است كه مهم است نه یقینی بودن گزاره (صدق آن).

یك دلیل ابتناء آنها به امور حسی شاید این بود كه Auf baoكتاب كارناپ كه پیش از ورودش به حلقه وین به گونه ای پدیدار شناسانه مانند، نگاشته شده بود و در حلقه خوانده و بحث شده بود از حسیات آغازیده بود و البته آن هم نه به دلیل یقین بودن حسیات بلكه به دلیل Epistemicorder بودن كتاب. به این ترتیب یقین افسانه شد و تنها جزء دوم آرزوی دكارت و محمول جمله بیكن باقی ماند: ساختن جهان وقدرت. اما این دو یكی است. قدرت در توانایی تغییر است به آن صورتیكه انسان «اراده» كند و علم از این «آرزوی «قدرت» برخاست، چنانكه فلسفه جدید ذیل آرزوی یقین شكل گرفت. اما ظاهراً قدرت آن نوع دانایی را كه معطوف به آن نبود قبول نمی كرد. قدرت می خواست كه اصل باشد. اما آیا چنین چیزی ممكن بود؟ علم جدید آن نوع دانایی است كه معطوف به تغییر جهان است و این از آن ناشی می شود كه ما اعداد را به جهان نسبت داده ایم (آنگونه كه دكارت) و علم جدید عبارت است از بیان كمی جهان. این همان نقطه ای است كه حلقه وین روی آن ایستاده است: تنها گزاره ای معتبر است كه به گونه ای صوری (برای دكارت ریاضیاتی) بیان شود و بتوان نسبتی كه میان آن «گزاره صوری (معنای تعمیم یافته معادله)» با جهان تجربه برقرار است را آزمود. به بیرون پرت كردن معنا به وسیله معادل گرفتن آن با عمل تحقیق قانون به وسیله حلقه وین یك اشتباه است ناشی از آنكه گمان می شود كه قدرت تنها معطوف به بیرون است. آنها این گزاره را اینگونه می اندیشیده اند كه «فیزیك و علوم تجربی» درباره جهان بیرون سخن می گویند. می دانم كه بیرون و درون در دستگاه آنها بی معناست اما باورش مشكل است كه حتی شلیك توانسته باشد برای همیشه درد دندان خود را با «آخ» گفتنش یكی بداند و نیز ندانسته باشد كه در برابر این مسأله كه «كلی در جهان تجربه (به معنای پوزیتیویستی آن) دریافته نمی شود و ضمناً فیزیك پر از كلی است.» باید راهی بیابد. این راه البته تغافل از آن هم در جایی كه سخن از تحلیل كلمات می شود و آن را تنها قابل تعریف ostensive definition می داند و هم در جایی كه سخن از عبور از كلمات (و بالطبع كلی) به سوی جمله پیش می آید، است.

خلاصه استدلال او این خواهد بود: «تنها آنچه به given ختم شود قابل فهم به عنوان كلمه است، ارتباط میان كلمات تنها هنگامی كه در جهان تجربه قابل تحقیق باشد معنادار است. كلی در جهان تجربه یافته نمی شود و بنابراین گزاره های شامل آن قابل تحقیق نیست پس همه این گزاره ها بی معناست. او درباره مكانیزم ارتباط كلمات كلی كه خود و علوم تجربی به كار می گیرند هیچ نمی گوید. این كلمات قابل تعریف به صورت ostensive نیستند. به همان دلیلی كه اعلام می كند: در جهان تجربه كلی یافت می نشود!»

آنها مسأله را به گونه ای ناموجه دور زده اند و به همین دلیل گمان می كنم كه ناروا نباشد بگویم كه آنها با خود گفته اند «علم تنها درباره بیرون سخن گفته است.» و البته آنها می توانسته اند در دستگاه خود اینگونه جمله را سامان دهند «علم تنها درباره جهان سخن گفته است.» و باید دانست كه درد دندان جناب كارناپ در این «جهان» مذكور، موجود و معتبر نیست. این در حالی است كه مؤثرترین و در عین حال هول انگیزترین حیطه تكنیك و«به تبع آن» علم تجربی درون انسان خواهد بود تغییر درون انسانها هنوز آرزو است. هر چند به كلی غیرمتحقق نیز نیست. (به انتقال اطلاعات حافظه یك كامپیوتر به درون یك شخص فكر كنید!). اما این تصور نادرست از حیطه «قدرت» انسان موجب آن شده تا دانایی مربوط به آن را محدود به جهان حس بدانند. این بیرون افتادگی تنها در اصل تحقیق پذیری انجام نمی شود، نقطه دیگر همان احتراز از گزاره ما تقدم تألیفی است آن نیز به توصیف درون می پردازد و باید از آن احتراز كرد. تنها جهان است كه وجود دارد نه ذهن و نه درون انسان، این شعار بزرگ ناگفته حلقه وین خواهد بود و از همین جاست كه توصیف «آنگونه كه ذهن انسان می تواند بیندیشد چیزی كه در كانت موجب گزاره ما تقدم تألیفی است (گزاره هایی كه یقینیند!) بی معنا خواهد بود. همانطور كه بحث درباره منطق و ورود به فلسفه منطق نیز بی معناست. زیرا آن نیز توصیف چگونگی اندیشیدن آدمی است. اما قرار است منطق تنها معطوف به جهان باشد. جهانی كه درون وذهن در آن بی معنی است.»

اما این دقیقاً نقطه ای است كه حلقه وین را به بن بست می كشاند ما دستگاه منطقی خود را انتخاب می كنیم بی آنكه دلیل خردمندانه ای برای این انتخاب داشته باشیم، ما بعدالطبیعه نیز محترز است فلذا نمی توان درباره دلیل انتخاب «تحقیق پذیری» به مثابه معنا و معیار آن بحث كرد.

از همین نقطه است كه صدا بلند می شود، فكر را باید به كلی حذف كرد. این عمل است كه تعیین كننده است و نه جست وجوی حقیقت اما عمل نمی تواند خود را به كلی از معنا، متافیزیك و فكر جدا كند. در عین حال اگر پذیرفته شد كه تاریخ با اندیشه حركت می كند، حلقه وین موضع محافظه كارانه انسان برای حفاظت از وضع موجود و جلوگیری از حركت تاریخ است!

آیت معروفی