چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بابا برقی در بیمارستان


بابا برقی در بیمارستان

یادم نیست کی، ولی وقتی در وبلاگ‌های گروه پزشکی سرک می‌کشیدم،‌ مطلب زیر را پیدا کردم. با توجه به اعلام برنامه‌ریزی قطع برق در شهر، زمان مناسب چاپ این مطلب نیز رسید. اگرچه تلاش …

یادم نیست کی، ولی وقتی در وبلاگ‌های گروه پزشکی سرک می‌کشیدم،‌ مطلب زیر را پیدا کردم. با توجه به اعلام برنامه‌ریزی قطع برق در شهر، زمان مناسب چاپ این مطلب نیز رسید. اگرچه تلاش ما برای تماس با نویسنده مطلب بی‌حاصل ماند ولی به نظر می‌رسد داشتن ماجراهایی از این دست، در بسیاری از بیمارستان‌ها دور از ذهن نخواهد بود.

جمعه‌ها اغلب تا بعدازظهرخبری نیست. ساعت هشت ونیم صبح بود که کتابم رو باز کردم تا درس بخونم که برق رفت! تو هفته گذشته چند بار این قطعی برق رو داشتیم. اول فکر کردم زود میاد، اما بعد از حدود نیم ساعت که خبری نشد و خوب تو اون گرما درسم نمی‌شد خوند، گفتم برم آی‌سی‌یو، هم ویزیت صبح رو انجام بدم و هم از اون طرف ببینم اوضاع اورژانس چه طوره.

پامو که از پاویون گذاشتم بیرون، در کمال ناباوری متوجه شدم که برق سراسری در بیمارستان رفته. سریع رفتم آی‌سی‌یو و اطلاعیه به دستم دادند که:

«جمعه به جهت تعویض کابل‌های برق از ساعت هشت تا بیست در کلیه بخش‌های بیمارستان برق قطع است!»

- «هشت تا بیست؟!»

شانس‌مون این بود که سه تا مریض بیشتر تو آی‌سی‌یو نبود که البته خوب به همین دلیل از قبل پذیرش نداده بودند و از اون سه تا مریض هم یکی اینتوبه نبود، یکی هم همون روز صبح با نظر آنکال آی‌سی‌یو، از بنت Wean شده بود و فقط یکی اینتوبه بود که از شرکت همسایه، یک انشعاب با سیم سیار! گرفته بودند و ونتیلاتور مریض سوم هم به اون وصل بود. دعا کردم کشیک به خیر بگذرد که صدایی گفت: «اینترنتون هستم. یه مریض بدحال داریم.»

رفتم اورژانس. یه خانم ۴۷ ساله، مورد پیوند کلیه که با تب و تنگی نفس شدید و با کراتی‌نین ۶ آمده بود. حدود چهارماه پیش هم بستری شده بود و اون موقع CMV مثبت بود و درمان با گان‌سیکلوویر گرفته بود و با یه کراتی‌نین ۳ مرخص شده بود. حدود چهار روز پیش اسهال و استفراغ شده بود که خودبه‌خود خوب شده بود. از دیشب هم تب و تنگی نفس پیدا کرده بود و اولیگوریک هم شده بود... واقعا چرا ما همیشه چند روز باید از زندگی‌مون عقب باشیم. اون‌قدر نزار بود و همراهاشم اون‌قدر آشفته که جای هیچ سرزنشی نمی‌موند. سمع ریه‌اش، رال نداشت. یک کراکل خشن و پراکنده در هر دو فیلد، با ارجحیت سمت راست. مریض هم بیشتر دهیدره به نظر می‌آمد. ای‌کی‌جی که نداریم، آخه برق نیست.

و من تازه داشتم می‌فهمیدم که نبودن برق یعنی نبودن ECG، CXR، Pulse Oximetry، Lab، ABG، Monitoring و حتی دیالیز! یعنی در عمل هیچی دیگه! تو اورژانس مریضی داشتیم که یه چیزی به چهارعلامتSIRS بدهکار هم بود و اون‌وقت من به اندازه دوره ابوعلی‌سینا امکانات داشتم. عصبانی شده بودم. اول زنگ زدم سوپروایزر:

- «این چه وضعی‌یه؟ مگه میشه تو اورژانس برق نباشه. وقتی اوضاع اینه، درش رو تخته می‌کردید، می‌زدید Closed.»

- «دست من که نیست، رییس بیمارستان خودش در جریانه. کاری نمی‌شد کرد. باید کابل‌ها عوض می‌شدند. حالا شما از جایگزین‌ها استفاده کنید.»

- «جایگزین چی آخه ... به غیر از من که همه چیز برقی‌یه! باشه. پس می‌فرستمش آی‌سی‌یو، مستقیم.»

- «آخه آسانسور هم نداریم.»

- «ای بابا! پس زنگ بزنید ۱۱۵، بگید مریضو برسونند یک مرکز درمانی درست و حسابی. اینجا که فعلابا خونه فرقی نداره!»

- «نه خانم دکتر، نگید. درست نیست جلوی همراه مریض سیاست مدیریت این بیمارستان را زیر سوال ببرید. برای حفظ آبرو صبر کنید. من چند تا کارگر می‌فرستم پایین.»

مریض پیوندی در هر شرایطی به نفعشه که زیر نظر پزشک خودش باشه و اصلا جای دیگه قبولش نمی‌کنه. این بود که مریض رو روی دوش پنج تا کارگر ازپله‌ها بردیم بالا و به آی‌سی‌یو رسوندیم.

هر کار کردم، دیورز برقرار نشد. هزار تا سوال درباره وضع بیمار داشتم، ولی برق نداشتیم! دیگه نمی‌تونستم تصمیم‌گیری کنم. زنگ زدم به فلو و شرایط مریض را گفتم. گفت: «تو این وضعیت، اگه پره رنال باشه و تو دیالیزش کنی، ATN می‌کنه. بهش مایع بده، اونم خیلی زیاد.» تو همون حین هم که مریض تنفسش خسته شده بود، ناچار Sedate کردیم و اینتوبه شد. همه مونیتورها رو از برق جدا کردیم تا بتونیم دو تا ونتیلاتور و یه دستگاه دیالیز پرتابل داشته باشیم و خلاصه دیالیزش کردیم. در این میان، چند تا مریض تو بخش Chest pain، گرفتن و ما ای‌کی‌جی نداشتیم، بماند! چند تا مریض بدحال برای دیالیز اورژانس اومدند که ما دوراز چشم سوپروایزر که نگران آبروی بیمارستان بود، توجیه‌شون کردیم که برن، بماند که البته یه عده شون گفتند ما می‌مونیم تا برق بیاد!

بالاخره برق اومد

مریض چهار روز بعد با تابلوی سپسیس فوت شد. نمی‌شد کاری کرد، می‌دونم، اما واقعا نمی‌شه دلت نسوزه برای همه چی، برای اون کلیه‌ای که از یه دختر ۱۸ ساله خریداری شده بود. برای هزینه‌ای که یه خانواده مطمئنا به زحمت جور کرده بودند. برای زحمت چند ساله استادت که می‌دونی چقدر روی مریضای پیوندی‌اش تعصب داره. برای اون همه ریلیز سمپاتیک و اون‌ همه داد و بیداد. همه چی تموم شده و جالب اینه که وقتی تموم میشه، یک باره تمام تکاپوها به آرامش تبدیل میشه؛ عین لحظه‌ای که توپ سال تحویل رو می‌زنند یا درست مانند لحظه‌ای که بچه به دنیا میاد. درست وقتی CPR خاتمه پیدا می‌کنه، همه (حتی همراهای مریض هم) به اون حس تسلیم می‌رسند. انگار که هیچ وقت خانم ۴۷ ساله‌ای و دختر ۱۸ ساله‌ای نبوده‌اند.



همچنین مشاهده کنید