دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

اشتباه موشی


اشتباه موشی

یک روز آفتابی همین‌طور که موشی در حال رفتن به خانه بود ، با پا به یک تکه سنگ لگد می‌زد و تکه سنگ به جلوتر پرتاب می‌شد.
موشی از این بازی خوشش آمده بود و همین طور که راه می‌رفت، به سنگ …

یک روز آفتابی همین‌طور که موشی در حال رفتن به خانه بود ، با پا به یک تکه سنگ لگد می‌زد و تکه سنگ به جلوتر پرتاب می‌شد.

موشی از این بازی خوشش آمده بود و همین طور که راه می‌رفت، به سنگ لگد می‌زد تا این‌که یک‌مرتبه لگد محکمی به سنگ زد و سنگ به طرف پنجره خانه‌ای حرکت کرد و شیشه آن را شکست.

موشی خیلی ترسیده بود. به اطراف نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که کسی او را ندیده، پا به فرار گذاشت و با سرعت به طرف خانه دوید. او می‌دانست که باید این اتفاق را برای پدر و مادرش تعریف کند، اما جرأت این کار را نداشت. موشی که خیلی ناراحت بود شبها نمی‌توانست بخوابد. پدر و مادر موشی از اتفاقی که افتاده بود خبر نداشتند با این حال موشی هربار که فکر می‌کرد با خودش می‌گفت باید راهی پیدا کند تا این‌که به این نتیجه رسید بهتر است از اتفاقی که افتاده با پدر و مادرش صحبت کند. موشی با خودش گفت من باید قوی باشم و از چیزی نترسم. وقتی موشی ماجرا را برای پدر و مادرش تعریف کرد، آنها گفتند باید پنجره شکسته را تعمیر کنند.

موشی هم قول داد قلکش را بشکند و با پول‌هایش برای انجام این کار کمک ‌کند.

آن روز موشی با پدر و مادرش به خانه همسایه رفتند و به او گفتند موشی شیشه را عمدی نشکسته و الآن هم از این اتفاق پشیمان است. همسایه که از راستگویی موشی خیلی خوشحال شده بود، موش کوچولو را بخشید.

از آن به بعد موشی فهمید که همیشه باید با جرأت اشتباهاتش را قبول کند و از دیگران برای حل مشکلات راهنمایی و کمک بخواهد.