شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

كودتای سرهنگ های جوان شعر


كودتای سرهنگ های جوان شعر

یكی از زیباترین جلوه های هستی , ظهور شعور مستانه در كریستال ظریف شعر است به گونه یی كه هیچ مخلوق و دستپخت بشری را یارای هماوردی با آن نیست

شعر آن‌ موهبت‌ الهی‌ است‌ كه‌ مایه‌ و پایه‌ اصلی‌اش‌ در عصاره‌ ناب‌ عشق‌ متبلور است‌. حتی‌ دریا در طلوع‌ توفانی‌اش‌ عقب‌ می‌كشد، خوشه‌های‌ انگور در فشار فشرده‌اش‌ مستی‌ مضاعف‌ می‌فزاید. ساز شعر، راه‌ پر نگاه‌ مقامات‌ را كوك‌ ناكوك‌ نمی‌كند. شاعر با شعر خویش‌، فرصت‌ جاودانه‌ شدن‌ پیدا می‌كند. دعای‌ خیر شاعر مگر نه‌ این‌ است‌ كه‌ خدایا برای‌ همیشه‌ گرسنه‌ عشقم‌ بساز! شعر، غم‌ و شادی‌ فروتن‌ شاعر است‌ كه‌ شاعر به‌ بهترین‌ جلوه‌ انتظارش‌ چشم‌ و گوش‌ جان‌ می‌سپارد! همین‌جا تكه‌ پاره‌هایی‌ از آن‌، پیش‌ پایت‌ می‌اندازم‌ اگر خواستی‌ سهم‌ خود بالای‌ سر بگیر! وگرنه‌ اول‌ به‌ من‌ بگو: به‌ هوای‌ حوایم‌ كدام‌ آدمی‌ سنگ‌ انداخت‌. انگار به‌ دروازه‌ میوه‌های‌ ممنوعه‌ رسیده‌ام‌. می‌خواهم‌ آخرین‌ نیرنگ‌ شیطانی‌ات‌ را سرزده‌ پیاده‌ كنم‌. خیال‌ مكن‌ كه‌ هنوز این‌ فصل‌های‌ زرد، لابد دردهای‌ مرا هیچ‌ نمی‌فهمند. براستی‌ كجای‌ عشق‌ راستین‌ ایستاده‌ام‌ ؟ من‌ بر پاشنه‌ آشیل‌ مستی‌ شعر می‌چرخم‌. همه‌ چیز ما به‌ بخت‌ و اقبال‌ شعر آویخته‌ است‌ كه‌ خود یك‌ دنیا حكمت‌ و فرهنگ‌ و ادب‌ است‌. لایه‌های‌ ظریف‌ جامعه‌ سال‌ها است‌ نظر كرده‌ شعرند. ما از تاكستان‌ شعر هرگز نبریده‌ایم‌ و برای‌ همیشه‌ خمار خم‌ شعریم‌. تنها نمی‌دانیم‌ رمه‌های‌ هراسان‌ در گرگ‌ و میش‌ شب‌ را چگونه‌ چوپانی‌ كنیم‌... دهه‌ هفتاد دهه‌ كودتای‌ سرهنگ‌های‌ جوان‌ شعر است‌، آنها بر آن‌ شدند كه‌ با عزمی‌ راسخ‌ بزغاله‌های‌ اربابان‌ عرصه‌ ادب‌ و هنر را نچرانند. در كمال‌ شگفتی‌ نگاهشان‌ گرفتار هیچ‌ هیپنوتیزمی‌ نشد آنها زیر سایه‌ كمتر درختی‌ خوابیده‌اند كه‌ خوابشان‌ برده‌ باشد، آب‌ و آفتابشان‌ آبشخور بزرگان‌ نبوده‌ یا كمتر بوده‌ است‌. آنها گاه‌ با شكیبایی‌ راه‌ می‌آمدند و هر وقت‌ كه‌ می‌افتادند زود بلند می‌شدند. گاهی‌ حرمت‌ بزرگان‌ می‌شكنند اما به‌ حریم‌ شعرشان‌ با دخل‌ و تصرف‌ كمتر وارد می‌شدند، آنها نسل‌ جدیدی‌ بودند كه‌ اصل‌ و اصول‌ خود را داشتند. از ذهنیت‌های‌ گذشته‌ بسرعت‌ دور می‌شدند و به‌ دستاوردهای‌ تازه‌ در عینیت‌ دست‌ می‌یافتند. بوریا باف‌ نبودند اگرچه‌ حریرباف‌ قابلی‌ هم‌ نشدند. چونان‌ شبگردانی‌ سرگردان‌ بودند كه‌ همه‌ جا برای‌ پیدا كردن‌ گمشده‌ خود پرسه‌ می‌زدند.عشقشان‌ اگرچه‌ به‌ پاكی‌ مخلوقات‌ زیبای‌ خدا نبود ولی‌ روحشان‌ به‌ قدر كافی‌ بلند بالا بود. از خوف‌ تاریكی‌ روشن‌ شده‌ بودند. دهه‌ ۷۰، دهه‌ انزوای‌ پیشكسوتان‌ بود. آنهایی‌ كه‌ سال‌ها سلطه‌ و سیطره‌ شعرشان‌ به‌ وسعت‌ تمام‌ كشور بود. گرچه‌ این‌ سرهنگ‌های‌ جوان‌ زودتر از موعد درجه‌ گرفته‌ بودند ولی‌ قدر و قیمت‌ مراتب‌ را كمی‌ تا قسمتی‌ می‌دانستند. كمتر دچار تنزل‌ مقام‌ و درجه‌ می‌شدند. گاهی‌ از قامت‌ خود بلندتر می‌ایستادند و به‌ كمتر كسی‌ حسادت‌ می‌كردند. نه‌ اینكه‌ به‌ استغنا رسیده‌ باشند! سرزمین‌ شعرشان‌ با آنكه‌ سپید و سیاه‌ بود ولی‌ به‌ مقدار نیاز رنگارنگ‌ می‌نمود.اینها تنها حرف‌های‌ طبیعی‌ من‌ است‌ كه‌ به‌ بهانه‌یی‌ شعر بلند دهه‌ ۷۰ را به‌ چالش‌ می‌كشد. آن‌ هم‌ با كمترین‌ تنش‌ در مقیاس‌ زمینی‌اش‌ نه‌ در كران‌ تا كران‌ آسمانی‌ كه‌ نه‌ ظرف‌اش‌ را داریم‌ و نه‌ ظرافت‌ و ظرفیت‌ خاص‌ اش‌ را. با فیس‌ و افاده‌ هم‌ كه‌ نمی‌شود كاری‌ كرد. به‌ یقین‌ عجله‌ هم‌، كار شیطان‌ است‌!دهه‌ ۷۰، فصولی‌ سبز داشت‌ با كمی‌ خوشبینی‌ فصل‌ یائسگی‌ شعر نبود، حریفان‌ جدیدی‌ پا به‌ عرصه‌ عرفات‌ شعر گذاشته‌ بودند و در میعادگاه‌ خود سعی‌ وافر می‌كردند...

دهه‌ ۷۰ تا حدودی‌ دهه‌ مرگ‌ و میر نام‌های‌ بزرگ‌ بر تارك‌ صفحات‌ نشریات‌ بود. دهه‌ تكرار نام‌ كودتاگران‌ جوان‌... هر چند هژمونی‌ این‌ كودتا خود سرفصل‌ غریبی‌ داشت‌، اما از خشم‌ و خشونت‌ و بگیر و ببند مضاعف‌ در آن‌ خبری‌ نبود.همه‌چیز در صلح‌ و صفا، حل‌ و فصل‌ می‌شد، گاهی‌ در گوشه‌ و كنار خارج‌ از گود اصلی‌ مارهایی‌ هم‌ دركمین‌ عقرب‌ها بیدار خوابی‌ می‌ كشیدند. جهان‌ ابعادی‌ تازه‌ پیدا می‌كرد، اما كفش‌های‌ مكاشفه‌ هنوز در آستانه‌ پاره‌ شدن‌ نبود...

در این‌ دهه‌ شعر جنوب‌ و شمال‌ ایران‌ از برای‌ خود، پل‌ ارتباطی‌ داشت‌. آؤار به‌ جا مانده‌ از این‌ دهه‌ با دهه‌های‌ قبلی‌اش‌ تفاوت‌ كلی‌ داشت‌. لابد تحلیلگران‌ و منتقدان‌ بزرگوار مؤثر بخوبی‌ به‌ سر این‌ موضوع‌ واقفند. به‌ لطف‌ این‌ دهه‌ بازار شعر مدتی‌ پر رونق‌ بود و نام‌ چند شاعر در كنار بزرگان‌ شعر معاصر می‌ درخشید ولی‌ انگار دولتشان‌ مستعجل‌ بوده‌ «كجاست‌ خیزران‌ بیدار خوابی‌ام‌\ من‌ از آرامش‌ نه‌ چندان‌ پهناور درختان‌ می‌آیم‌. انگار آتشم‌ زیر خاكستر آب‌ شد و زمین‌ رفت‌!» دهه‌ ۷۰ با كاروان‌ حله‌اش‌ از میان‌ دو رود و دو سنگ‌، سراسیمه‌ گذشت‌. درست‌ از وسط‌ ۶۰ و ۸۰. زبان‌ در به‌در به‌ دنبال‌ دهان‌ گشوده‌اش‌ بود. مدام‌ مشق‌ گفتن‌ می‌ كرد. باریكه‌یی‌ آبراه‌ می‌سرود و می‌ستود!

همه‌ چیز غرق‌ در سپیدی‌ بود. اگر می‌توانستی‌ قدم‌ تازه‌ مولود را به‌ فال‌ نیك‌ بگیری‌ دیگر چیزی‌ ته‌ بشقابت‌ باقی‌ نمی‌ماند ولی‌ این‌ هم‌ آن‌ نبود كه‌ كش‌ آمده‌ بود. آدمی‌ وسط‌ انتخاب‌ كمی‌ گم‌ می‌شد و تا حضور شیطان‌ سینه‌خیز می‌رفت‌. شاعران‌ شاخا آن‌ دهه‌، كم‌ مانده‌ بود با تندر زیر شعرشان‌ همه‌ را زیر بگیرند. عده‌یی‌ از آنها به‌ خیالشان‌ به‌ فرشتگان‌ آسمان‌ درس‌ عشق‌ می‌آموختند. علی‌الخصوص‌ آنهایی‌كه‌ دندان‌ عقلشان‌ رادر گهواره‌ جا گذاشته‌ بودند و گمان‌ می‌ كردند كه‌ زمان‌ به‌ حال‌ خود بر نخواهد گشت‌!اینها آنهایی‌ بودند كه‌ آدم‌ شدن‌ را از حوا یاد نمی‌گرفتند! و با اسب‌ خاشان‌ همه‌ جای‌ زمین‌ را لگدكوب‌ امیال‌ می‌كردند. وقتی‌ به‌ جلوه‌یی‌ جلوی‌ دوربین‌ می‌ایستادند غیر از خود كسی‌ را نمی‌دیدند. با خط‌ خرچنگ‌ قورباغه‌یی‌ خود، خوش‌نویس‌ فوق‌ ممتاز می‌شدند و به‌ دم‌ شعرشان‌ از مردینه‌ و مادینه‌ به‌ بالای‌ تازیانه‌ جاروب‌ می‌بستند! دهه‌ هفتاد به‌ زعم‌ بعضی‌ها دهه‌ مصیبت‌ شعر نبود اما دهه‌ جشن‌ وعروسی‌، دهه‌ شاد خواری‌ شعر هم‌ نبود...

«به‌ من‌ چه‌ كه‌ در حال‌ فروریختنم‌ كسی‌ از كندی‌ نبض‌، فشارم‌ را نمی‌فهمید\ من‌ چه‌ رنگی‌ هستم‌ حالا كه‌ شقه‌شقه‌ شده‌ام‌ همگی‌ برخیزید این‌، جابه‌ جایی‌ فرزند ناخلف‌ آدم‌ است‌ حالا شدی‌ دوباره‌ آن‌ همان‌ هیچ‌كس‌ یا بار شعر فرو بگذار یا به‌ همراه‌ كاروان‌ راهی‌ تركستان‌ شو!» در این‌ قیام‌ خزنده‌ كسی‌ تابوت‌ تو را سبك‌ سنگین‌ نخواهدكرد! آن‌وقت‌ كه‌ سقف‌هوا برای‌ پوشش‌ شكل‌ خودش‌ برزمین‌، پیرایه‌یی‌ از سایه‌ بست‌ یا لختی‌ آفتاب‌ صحنه‌، راه‌ سایه‌ گرفت‌ به‌ خانه‌ خیال‌ برگرد. بدان‌ كه‌ همه‌چیز از جنس‌ شوكران‌ نیست‌ كه‌ گلوگیر فلسفه‌ شعر تو باشد به‌ ركعت‌ های‌ بی‌ریای‌ شعرت‌ كه‌ كمی‌ هم‌ زخم‌ برداشته‌اند نمك‌ مپاش‌. تو طاقت‌ سود و زیان‌ نداری‌ آن‌ بهتر كه‌ در نزاع‌ آب‌ و علف‌ دخالت‌ مستقیم‌ نكنی‌ اینجا برگلوی‌ خیلی‌چیزها، زهر ریخته‌اند...با چند عكس‌ خوش‌حالت‌ شعرهای‌ تازه‌ات‌ را می‌ چاپی‌! كرایه‌ حمل‌ ونقل‌ لازم‌ نیست‌. بگذار زیرپای‌ شعر دیگران‌، علف‌ سبز شود. شعرهای‌ تو در یك‌ قدمی‌ آدم‌ مار معركه‌ می‌شوند! بعضی‌ از كارهایت‌ آنقدر دنده‌ سنگین‌ می‌روند كه‌ جاده‌ گم‌ می‌ شود! به‌ آقای‌ ترمز بهتر است‌ بگویید كه‌ مبادا در سربالایی‌های‌ این‌ سراشیبی‌، ببس‌رد كه‌ دیگر حال‌ عقب‌عقب‌ رفتن‌ و به‌ ته‌دره‌ افتادن‌ را نداریم‌! حالا در حراج‌ این‌ ترافیك‌ شعر بسختی‌ گیرافتاده‌ایم‌. تولیدمان‌ به‌ اشباع‌ رسیده‌ است‌. فكرهای‌ جهنمی‌ هم‌ از هر طرف‌ هجوم‌ آورده‌ و سوژه‌ می‌شوند. البته‌ همچنان‌ چراغ‌های‌ مطالعه‌ نیمه‌خاموش‌ است‌. آنجا و اینجا مشت‌مشت‌ عواطف‌ كاغذی‌ مچاله‌ می‌شود... آنهایی‌ كه‌ حمام‌ شش‌ماه‌ نرفته‌اند «شوخ‌» شعرشان‌ بتازگی‌ جهانشمول‌ می‌شود! آهنگ‌ غریبی‌ در این‌ تحریر شبانه‌ است‌. نباید برای‌ نوشتن‌، دیواری‌ كشید. خواب‌ها متورم‌ می‌شوند،آبها مرداب‌، ما در اینجا كنترل‌ كیفیت‌ می‌كنیم‌.

«در دلت‌ خیابان‌های‌ كور روشن‌ می‌ كنی‌ و به‌ پلك‌های‌ گچ‌گرفته‌، سطلی‌ آب‌ می‌پاشی‌!»«شعر همان‌ كشتی‌ سرگردانی‌ است‌ كه‌ فعلا در هیچ‌ بندری‌، لنگر نینداخته‌ قمریان‌ از نگاه‌ مشكوك‌ شعر می‌نالند» ما فعلا به‌ حضور نیمه‌شاد شعر خوش‌آمد می‌گوییم‌،هر چند اختیارش‌ با ما نیست‌ اما میدان‌ به‌ قواره‌اش‌ چندان‌ هم‌ تنگ‌ نیست‌. تو جنگجوی‌ واقعی‌ نیستی‌ ناف‌ تو را در خانه‌ صلح‌ بریده‌اند. برای‌ همین‌ رنگ‌ میوه‌های‌ شعر را تنها گاز می‌زنی‌، ولی‌ بدان‌ درخت‌ تناور شعر با یكی‌ دو دهه‌ بی‌رونق‌ و خاموش‌ هرگز نمی‌خشكد. خانه‌ خراب‌ آباد شعر به‌ گستره‌ جغرافیای‌ ایران‌ و جهان‌ پراكنده‌ است‌ خاك‌ پر شور شعر می‌داند كه‌ كجا كاروان‌ خود بخواباند، كجا بخنداند فعلا كه‌ چنین‌ می‌رود. اشك‌ خونرنگ‌ شعر بر گونه‌ تمام‌ شیشه‌ها جاری‌ است‌ شعر ابدیتی‌ اندیشناك‌ دارد بی‌خودی‌خود را آب‌ نمی‌كشد! عشق‌ را به‌ تساوی‌ هدیه‌ می‌كند. تمام‌ تنش‌ كوك‌سیم‌ساز است‌ كه‌ به‌ پنجه‌ راست‌ آرشه‌ می‌كشد شعر تمامت‌ انسان‌ است‌ نقش‌ هیچ‌ مرده‌یی‌ را بازی‌ نمی‌كند با زاغ‌ و كلاغ‌،باغ‌ همیشه‌ در ستیز است‌ هنوز راه‌ درازی‌ به‌ دارالمرگ‌ دارد كه‌ تازه‌ آن‌ هم‌ آن‌ روی‌ دیگر زندگی‌ است‌...

با پاره‌یی‌ داده‌ها و فرمول‌های‌ پیش‌ساخته‌ پیچ‌ و خم‌ شعر یك‌ دهه‌ پرشور و شر را نمی‌توان‌ بسادگی‌ درك‌ و دریافت‌ كرد. در حیطه‌ ادبیات‌ و دایره‌ هنر، اصولا این‌ كار نسبی‌است‌ چرا كه‌ پای‌ خلاقیت‌ در میان‌ است‌ آن‌ هم‌ با وسعت‌ وسیع‌، آنهایی‌ كه‌ حضوری‌ پرتلاش‌ در گذشته‌ دارند و هنوز از رگ‌ و ریشه‌ كنده‌ نشده‌اند گرچه‌ گاهی‌ به‌ ناچار تن‌ به‌ شرایط‌ جدیدی‌ هم‌ می‌دهند. از دید و نظر آسیب‌شناسی‌ در جریانهای‌ ادبی‌ عوامل‌ مختلف‌ دخیل‌ است‌. بعضی‌ از منتقدان‌، عامل‌ طبقاتی‌ شعر را در نظر نمی‌گیرند همه‌ چیز را مصادره‌ به‌ مطلوب‌ بیشتر از برای‌ تضمین‌ بقای‌ خود می‌كنند. با جدی‌تر شدن‌ جریانهای‌ مدرنیته‌ و مدرنیسم‌، طرح‌ و مبانی‌ نظری‌ كلان‌ روایتها كمی‌ تا قسمتی‌ به‌ هم‌ ریخت‌. با عناصر پسامدرنیته‌ و طرح‌ مباحثی‌ از این‌ دست‌ شعر و فلسفه‌ تا حدودی‌ آمیختگی‌ خاصی‌ با هم‌ پیدا كرده‌اند، اگرچنانچه‌ به‌ دنبال‌ یافتن‌ پیمانه‌یی‌ استاندارد و منطقی‌ می‌گردیم‌ به‌ ناگزیر می‌بایست‌ نگاه‌ ابزاری‌ از شعر را كنار بگذاریم‌ و دل‌ به‌ ساخت‌ و سازهای‌ ادبی‌ تحت‌ حمایت‌ رسانه‌های‌ مشكوك‌ نسپاریم‌. گاهی‌ خود این‌ مراكز، محفل‌های‌ خشونت‌ ادبی‌ هستند كه‌ هیچ‌ چیزی‌ به‌ غیر از خود را بر نمی‌تابند و همه‌ چیز پیشین‌ و پسین‌ را به‌ لودگی‌ به‌ ریشخند می‌گیرند و به‌ عنوان‌ پرچمدار نخبگی‌ شعور جامعه‌ شعری‌ به‌ هر نحوی‌ می‌خواهند فقط‌ صدرنشین‌ باشند و كسب‌ جایگاه‌ رهبری‌كنند. لابد تلاششان‌ از برای‌ تیپ‌سازی‌ با رویكردی‌ به‌ ظاهر جدید و مدرن‌، جای‌ تامل‌ دارد گرچه‌ ماهیت‌ فعالیت‌ ادبی‌ هنری‌شان‌ دیر یا زود مشخا خواهد شد. آنها با سیكل‌ بالای‌ پذیرش‌ و دامنه‌ تحمل‌ بعضی‌ انتقادهای‌ خاص‌، ولی‌ با مرعوب‌ كردن‌ رقیب‌ اصلی‌ قالب‌ انفعالی‌ به‌ وجود می‌آورند و گاهی‌ هم‌ دچار تعارضاتی‌ عجیب‌ در بطن‌ شعر خود می‌گردند. بی‌رغبتی‌ سرمایه‌گذاران‌ فرهنگی‌ و ناشران‌، علی‌رغم‌ رشد اجتماعی‌ علی‌الخصوص‌ جامعه‌ ادبی‌، موجب‌ ركود فعالیت‌های‌ ادبی‌ هنری‌ پویا و سرزنده‌ می‌شود. باری‌، شعر فارسی‌ با قدمتی‌ فراتر از هزارسال‌ در دورانهای‌ مختلف‌ تاریخی‌ فرهنگی‌، بیشتر مواقع‌ در جا زده‌ است‌. در قرن‌ اخیر با ظهور و حضور نیمای‌ بزرگ‌ با رویكردی‌ متفاوت‌، ره‌ چند صدساله‌ پیموده‌ شد! اگرچه‌ این‌ حركت‌ مهم‌ هم‌ منحنی‌ تحولاتش‌ فراز و فرودی‌ معنادار داشت‌ اما با جدی‌ گرفته‌ شدن‌ نقد و نظر، شعر معاصر فارسی‌ نگاه‌ هستی‌ شناسانه‌یی‌ به‌ خود گرفت‌ كه‌ بدون‌ بررسی‌ دهه‌های‌ ماقبل‌ از دهه‌ هفتاد، نمی‌توانیم‌ به‌ قطعیت‌ لازم‌ چیزی‌ در این‌ دهه‌ برسیم‌. مثلا غالب‌ شعر دهه‌ شصت‌ شعر تصویری‌ (ایماژیستی‌) بود كه‌ به‌ بازسازی‌ واقعیت‌های‌ بیرونی‌ و گاهی‌ اندرونی‌ می‌پرداخت‌ تا به‌ رهیافت‌های‌ متفاوتی‌ دست‌ پیدا كند. با این‌ وصف‌ دهه‌ هفتاد كه‌ تعریف‌ دیگری‌ از شعر داد كه‌ محصول‌ اندیشه‌ هرچه‌ كه‌ در شعر است‌ در خود شعر اتفاق‌ می‌افتد. هرچندگاهی‌ مجادلات‌ بعضی‌ شاعران‌ و منتقدان‌ در مجلات‌ و نشریات‌ در خصوص‌ این‌ موضوع‌ بالا می‌گرفت‌ اما این‌ خود تولدی‌ دیگر بود كه‌ متاسفانه‌ مولود عزیز هنوز چشم‌ نگشوده‌ با كزاز تحمیلی‌ مرد یا اگر خیلی‌ خوشبین‌ باشیم‌ آنچنان‌ پا نگرفت‌ كه‌ بماند. خیلی‌ها تنها مدعی‌ بودند اولین‌ تئوری‌ پرداز این‌ مقوله‌اند، این‌ نیز جای‌ بحث‌ بسیار دارد. البته‌ به‌ قول‌ بعضی‌ دوستان‌، شاعران‌ مطرح‌ این‌ دهه‌ رابطه‌ بینامتنی‌ با جهان‌ خارج‌ پیدا كرده‌ بودند و درك‌ دكارتی‌ شعر دهه‌ هفتاد از متون‌ فلسفی‌ گوناگون‌ انتظاری‌ چندان‌ بیهوده‌ و عبث‌ نبود تا بدین‌وسیله‌ خوانشی‌ خطی‌ از متون‌ دیگر داشته‌ باشند. اینها همه‌ به‌ تقلیل‌ تعریف‌ رسیده‌ بودند كما اینكه‌ جسته‌ و گریخته‌ همان‌ نظرات‌ قبلی‌ را هر وقت‌ كه‌ فرصت‌ می‌كنند با چراغ‌ خاموش‌ پی‌ می‌گیرند.

باری‌، دهه‌ هفتاد، سالهای‌ تركتازی‌ این‌ گروه‌ پرجنب‌ و جوش‌ بود.

منصور بنی‌مجیدی‌