پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ماهیت و مبادی فلسفه اسلامی


ماهیت و مبادی فلسفه اسلامی

آیا فلسفه اسلامی , فلسفه ای است كه جنبه های مفهومی موضوعاتی را كه به ویژه اسلامی هستند, بررسی می كند لزوماً خیر, زیرا متفكران زیادی وجود دارند كه كارشان , مثلاً در حوزه منطق و دستور زبان , بخشی از فلسفه اسلامی است , هرچند ارتباط دینی مستقیمی در كارشان وجود ندارد

آیا عمدتاً فلسفه ای است كه مسلمانان آن را ایجاد كرده اند؟ این قانع كننده نیست ، زیرا بسیاری از مسلمانانی كه چونان فیلسوف عمل می كنند در كار فلسفی خویش ، به موضوعات اسلامی نمی پردازند. فیلسوفان زیادی نیز وجود دارند كه مسلمان نیستند، اما كارشان آشكارا در حوزه فلسفه اسلامی قرار می گیرد. آیا می توانیم فلسفه اسلامی را فلسفه ای بخوانیم كه به زبان عربی نوشته شده است ؟ یقیناً خیر، زیرا بخش بزرگی از فلسفه اسلامی ، و شاید قسمت اعظم آن ، به زبانهای دیگر و به ویژه به فارسی نوشته شده است . پس ، آیا فلسفه اسلامی ، فلسفه ای است كه جنبه های مفهومی موضوعاتی را كه به ویژه اسلامی هستند، بررسی می كند؟ لزوماً خیر، زیرا متفكران زیادی وجود دارند كه كارشان ، مثلاً در حوزه منطق و دستور زبان ، بخشی از فلسفه اسلامی است ، هرچند ارتباط دینی مستقیمی در كارشان وجود ندارد. برخی از مفسران كوشیده اند تا ویژگیهای مشتركی را برشمارند كه هركه را بتوان فیلسوف اسلامی خواند، باید از آن برخوردار باشد؛ در این حالت ، آنها با مشكل انطباق عناصر موجود در فلسفه اسلامی در آن چهارچوب روبرو هستند، كاری كه سرانجام در آن شكست خواهند خورد. شاید بهترین راه برای بیان ماهیت فلسفه اسلامی آن باشد كه بگوییم فلسفه اسلامی ، سنتی فلسفی است كه از متن فرهنگ اسلامی نشأت گرفته، و عبارت «فرهنگ اسلامی » را باید در وسیع ترین معنای آن درك كرد.

فلسفه اسلامی در چه زمانی آغاز شد؟ پاسخ به این سئوال نیز دشوار است ، زیرا از همان صدر اسلام انواع مسائل فقهی و كلامی بروز كرد كه آشكارا فلسفی بودند یا حداقل در تبیین آنها از استدلال فلسفی استفاده می شد. مثلاً درباره قابل پذیرش بودن زبان تشبیه در توصیف الوهیت ، و نقش جبر و اختیار در زندگی انسانها، بحثهای داغی مطرح شد.

فلسفه ، در كامل ترین معنای آن ، در قرن سوم هجری آغاز شد. غلبه عباسیان بر خلفای اموی به حركت امپراطوری اسلامی به سمت شرق منتهی شد، و پایتخت از دمشق به بغداد منتقل گردید. در این زمان ، اسلام در سرزمین هایی نظیر مصر، سوریه و ایران ، یعنی تمام آن نقاطی كه فرهنگ یونانی در آنها نفوذ كرده بود، حاكم بود. حاكمان جدید می خواستند از علمی كه در امپراطوری وجود داشت ، به نفع اهداف خود استفاده كنند. قسمت اعظم این علم ، كه بر طب ، نجوم ، احكام نجوم ، ریاضیات و مهندسی استوار بود، بسیار عملی بود. خلیفه عباسی ، مأمون ، در سال ۲۱۷ هجری (۸۳۲ میلادی) ، بیت الحكمه را در بغداد بنیاد گذاشت ، كه به عنوان رصد خانه و، مهمتر از آن ، به عنوان كتابخانه و مركز ترجمه آثار یونانی به عربی مورد استفاده قرار می گرفت . بسیاری از مترجمان مسیحی بودند، و نخست این آثار را از یونانی به سریانی و سپس به عربی ترجمه كردند. علاوه بر تأثیر ترجمه های متعدد متون یونانی ، ترجمه كتب هندی و فارسی به عربی نیز از اهمیت خاصی برخوردار بود، و بدون تردید، بر رشد و گسترش فلسفه اسلامی ، موثر بوده است .

نباید تصور كرد كه با این ترجمه ها، مخالفت نشده است . بسیاری از مسلمانان حتی در لزوم مطالعه فلسفه برای مسلمانان تردید داشتند. بطور كلی اسلام الگوی عملی و نظری كاملی از ماهیت حقیقت عرضه می كند، و «علوم نخستین » یونانیان اغلب غیر ضروری و حتی مخالف اسلام به نظر می رسید. مسلمین نه تنها قرآن را داشتند كه به ایشان در تنظیم زندگی و تحقیقات نظری كمك می كرد، بلكه احادیث نبوی و خلفای راشدین (جانشینان بلافصل و صحابه پیامبر)، و سنت را نیز در اختیار داشتند. همچنین فقه ، كه درباره مسائل خاص مربوط به رفتار مسلمانان بحث می كرد و علم نحو را داشتند كه توضیح می داد زبان عربی را چگونه باید درك كرد. یك نظام كلامی نیز وجود داشت كه به خوبی توسعه یافته بود و به فرازهای كمتر آشكار قرآن می پرداخت ، و در مشكلات ظاهری كه از تركیبات متون فقهی مختلف بروز می كرد، خواستار وحدت مفهومی بود. پس چه نیازی به فلسفه ای بود كه در یونان وجود داشت ، كه غیر مسلمانان آن را پدید آورده بودند و در آغاز به وسیله غیر مسلمانان به عربی ترجمه شده بود؟

اگر فلسفه در بسیاری از مواضع مخالف اسلام به نظر نمی رسید، این بحث چندان داغ نبود. فلسفه ای كه در این زمان به عربی ترجمه شد، عمیقاً نوافلاطونی بود؛ در این مورد كه عالم ازلی است و در سلسله مراتب وجود عقل در بالا و عالم كون و فساد در پایین قرار دارد، با ارسطو موافق بود. فلسفه اسلامی ، همچنین نظام اخلاقی پرهیزكارانه ای را توصیه می كرد. معیار اعتباری كه فیلسوفان به كار می بردند، حتی از این هم حساس تر بود. معیار ایشان بر عقل ، در مقابل وحی ، مبتنی بود، و طبیعتاً اهمیت وحی دینی را مورد تردید قرار می داد. بدین ترتیب ، فلسفه را، نه صورتبندی دیگری از حقایق دینی ، كه نظام فكری رقیب می دیدند، كه مستلزم مخالفت با اسلام بود. آن مسلمانانی كه به فلسفه مشغول بودند مجبور بودند كار خود را توجیه كنند، و این به روشهای مختلفی انجام می شد. نخستین فیلسوف عرب ، كندی ، می گفت بین اسلام و فلسفه تناقضی بنیادی وجود ندارد، همانطور كه بین افلاطون و ارسطو ناسازگاری بنیادی نیست . فلسفه به مسلمانان كمك می كند تا حقیقت را با استفاده از روشهایی متفاوت از آنچه اسلام مستقیماً عرضه كرده است ، درك كنند. اما پس از آنكه فلسفه استقرار بهتری یافت ، توانست پیوند خود را با دین استوارتر سازد، همانطور كه از زمان فارابی به بعد می توان چنین امری را دید. پس از آن دین را نمایانگر راهی به حقیقت دانستند كه در دسترس مومنین ساده بود؛ دین در مقایسه با فلسفه روایتی از حقیقت تلقی می شد، هرچند شاید كیفیت مفهومی فلسفه را نداشته باشد. مهمترین مدافع این دیدگاه ، بدون تردید، ابن رشد است و این شكل از فلسفه در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی )، عمدتاً با او به پایان رسید.

از دانشنامه فلسفی راتلج، الیور لیمن، مدخل «فلسفه اسلامی چیست؟»