شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
اوراق فروشی کلیولند
تا همین چندی پیش تنها اطلاع من از اوراقفروشی کلیولند از طریق تک و توک دوستانی بود که چیزهایی از آنجا خریده بودند. یکیشان یک پنجره بزرگ خرید: قاب و شیشه و بقیه به چند دلار ناقابل. پنجره قشنگی بود. آنوقت سوراخی در دیوار خانهاش که روی تپه پاتررو بود کند و پنجره را کار گذاشت. حالا دید کاملی از بیمارستان دولتی سانفرانسیسکو دارد.
عملاً میتواند توی خود بخشها را نگاه کند و مجلههای کهنهای را که از بس خوانده شدهاند مثل تنگ «گرند کنیون» فرسایش پیدا کردهاند ببیند. میتواند عملاً فکر بیماران را درباره صبحانهشان بخواند: حالم از شیر به هم میخورد و فکرشان را درباره ناهار: حالم از نخود به هم میخورد. بعد میتواند غرق شدن شبانه بیمارستان را تماشا کند که میان دستههای بزرگی از جلبکهای آجری دست و پا میزند.
آن پنجره را از اوراقفروشی کلیولند خرید. دوست دیگرم از اوراقفروشی کلیولند یک سقف شیروانی خرید و آن را با استیشن کهنهای به «بیگ سور» برد و بعد روی کولش تا پای کوه کشاند. نصف سقف را روی کولش برد. کار سادهای نبود. بعد قاطری به اسم جورج از پلزنتون خرید و نصفه دیگر سقف را جورج برد. قاطر به چیزی که داشت اتفاق میافتاد هیچ علاقهای نداشت. از دست کنهها کلی وزن کم کرد و بوی گربههای وحشی فلات آنقدر دستپاچهاش میکرد که نمیتوانست درست بچرد. دوستم به شوخی میگفت جورج حدود دویست پوند از دست داده است.
جورج حتماً دشت شرابخیز سرسبز اطراف پلزنتون در دره لیورمور را خیلی بیشتر از دامنه وحشی کوههای «سنتا لوسیا» میپسندید. خانه دوست من آلونکی بود درست کنار اجاق بزرگی که زمانی در سالهای ۱۹۲۰ مال کاخی بود که هنرپیشه معروفی برای خودش ساخته بود. کاخ زمانی ساخته شده بود که «بیگ سور» حتی یک جاده نداشت.
کاخ را از بالای کوههای روی پشت قاطرهایی که مثل مورچه ریسه شده بودند به آنجا آورده و تصویرهایی از زندگی خوب برای پیچکهای سمی و ماهیان آزاد و کنهها فراهم کرده بودند.
کاخ روی دماغه بلندی مشرف به اقیانوس آرام بود. پول در سالهای ۱۹۲۰ دید بیشتری داشت و انسان میتوانست چشم بیندازد و نهنگها را ببیند و جزایر هاوایی را و کوئومین تانگ را در چین. کاخ سالها پیش آتش گرفت و خاکستر شد. مرد هنرپیشه مرد. از قاطرهایش صابون درست کردند. چین و چروک معشوقههایش لانه پرندگان شد. حالا فقط اجاق مثل نوعی ادای احترام کارتاژی در پیشگاه هالیوود بر جای مانده است.
من چند هفته پیش برای دیدن سقف دوستم به آنجا رفتم. به قول معروف فرصت دیدنش را با یک میلیون دلار عوض نمیکردم. سقف به نظرم مثل آبکش آمد. اگر آن سقف در «بی میدوز» با باران مسابقه میداد، من روی باران شرط میبستم و پول بردم را در نمایشگاه بینالمللی سیاتل خرج میکردم. تماس خود من با اوراقفروشی کلیولند از دو روز پیش شروع شد که شنیدم یک نهر قزلآلای دست دوم را در اوراقفروشی به حراج گذاشتهاند. برای همین از خیابان کلمبوس سوار اتوبوس خط ۱۵ شدم و برای اولین بار به آنجا رفتم.
توی اتوبوس دو پسر سیاهپوست پشتم نشسته بودند. داشتند درباره چابی چکر و رقص تویست با هم حرف میزدند. فکر میکردند چون چابی چکر سبیل ندارد پانزده سال بیشتر ندارد. بعد راجع به کس دیگری حرف زدند که چهلوچهار ساعت پشت سر هم تویست رقصیده بود تا اینکه عبور جورج واشینگتون از دلاور را دیده بود. یکی از پسرها گفت: «هی، به این میگن تویست». پسر دیگر گفت: «من که گمان نمیکنم بتونم چهل و چهار ساعت یهریز تویست برقصم. خیلییه».
درست جلو یک پمپ بنزین متروک «تایم» و یک کارواش سلف سرویس پنجاه سنتی متروک از اتوبوس پیاده شدم. پهلوی پمپ بنزین یک زمین دراز بود. آن را زمان جنگ برای ساخت یک مجتمع مسکونی برای کارگران کشتیسازی در نظر گرفته بودند. اوراقفروشی کلیولند طرف دیگر پمپ بنزین تایم بود. رفتم آنجا به نهر قزلآلای دست دوم نگاهی بیندازم. اوراقفروشی کلیولند ویترین خیلی درازی دارد که پر از اعلان و جنس است.
اعلانی در ویترین بود که خبر از موجود بودن یک ماشین برچسبزنی خشکشویی به قیمت ۶۵ دلار تمام میداد. قیمت اصلی ماشین ۱۷۵ دلار بود. صرف داشت. اعلان دیگری بود که جرثقیلهای دو تن و سه تن نو و کارکرده را آگهی میکرد. با خودم گفتم یعنی نهر ماهی قزلآلا را با چند جرثقیل بلند میکنند؟ اعلان دیگری بود که رویش نوشته بود: مرکز هدیه خانواده سفارش هدیه برای همه اعضای خانواده ویترین پر از صدها قلم جنس برای همه اعضای خانواده بود. بابا، میدانی من برای کریسمس چه میخواهم؟ چی، پسرم؟ یک دستشویی. مامان، میدانی من برای کریسمس چه میخواهم؟ چی، پاتریشیا؟ عایق پشتبام. ننوهای جنگلی برای اقوام دور و گالونهای یک دلار و ده سنتی رنگ لعابی قهوهای خاکی برای دیگر عزیزان هم در ویترین بود.
روی یک اعلان بزرگ هم نوشته بود: فروش نهر قزلآلای دست دوم باید ببینید تا قدرش را بدانید داخل شدم و چند فانوس کشتی را که برای فروش کنار در گذاشته بودند نگاه کردم. بعد فروشندهای سر وقتم آمد و با صدای قشنگی گفت: «میتونم کمکتون کنم»؟ گفتم: «بله. میخواستم راجع به اون نهر قزلآلا که برای فروش گذاشتهاید بدونم. ممکنه بگید اونو چطوری میفروشید»؟ فروشنده گفت:
«فوتی میفروشیم. شما میتونید هم یه خرده بخرید، هم هرچی داریم. امروز صبح یه آقایی آمدند ۵۶۳ فوت خریدند. میخواستند برای کریسمس هدیه کنند به خواهرزادهشون. البته آبشارها رو جدا میفروشیم. درختها و پرندهها، گلها، علفها و سرخسها رو هم سوا میفروشیم. با خرید حداقل ده فوت از نهر، حشرهها رو هم مجانی میدیم». پرسیدم: «نهر رو چند میفروشید؟» گفت: «فوتی شش دلار و پنجاه سنت. البته صد فوت اولش رو. بقیهش فوتی پنج دلاره».
پرسیدم: «پرندهها چندند»؟ گفت: «دونهای سیوپنج سنت. البته دست دوماند. ما هیچ تضمینی نمیدیم». پرسیدم: «نهر عرضش چقدره؟ گفتید طولی میفروشید، نه»؟ گفت: «بله، طولی میفروشیم. عرضش از پنج فوت هست تا یازده فوت. برای عرض پولی ازتون نمیگیریم. نهر بزرگی نیست ولی خیلی قشنگه». پرسیدم: «چه حیوونهایی دارید»؟ گفت: «فقط سه تا گوزن برامون مونده». «ا... گل چی»؟ گفت: «هرچی دلتون بخواد». پرسیدم: «نهر آبش صاف هست»؟
مرد فروشنده گفت: «قربان، هیچ نباید فکر کنید که ما اینجا نهر قزلآلای تیره هم میفروشیم. ما همیشه اول از زلالی آبش مطمئن میشیم، بعد به آوردنش فکر میکنیم». پرسیدم: «نهر از کجا اومده»؟ گفت: «کلرادو. خیلی با احتیاط آوردیمش.
تا امروز نشده یه نهر قزلآلا رو خراب کنیم. مثل چینی بهشون نگاه میکنیم». پرسیدم: «لابد اینو همه ازتون میپرسند، ولی از این نهر ماهی هم میشه گرفت»؟ گفت: «البته. بیشترشون قهوهایهای آلمانیاند، ولی تک و توک رنگینکمان هم توشون پیدا میشه». پرسیدم: «قیمت ماهیها چنده»؟
گفت: «اونها سر نهرند. البته شانسییه. نمیشه گفت چند تا گیرتون میآد یا اندازهشون چقدره. ولی ماهیهاش خیلی خوباند، میشه گفت عالیاند». لبخندی زد و ادامه داد: «هم با کرم زنده و هم با مگس مصنوعی». پرسیدم: «حالا نهر کجا هست؟ بدم نمیآد یه نگاه بهش بندازم». گفت: «اون پشته. مستقیم از اون در برید، بعد بپیچید سمت راست، تا برسید بیرون. دستهش کردهند. حتماً میبینیدش. آبشارها بالا تو قسمت شیرآلات دست دوماند». «حیوونها چی»؟ «از حیوونها هم هرچی موندهند همون جا پشت نهرند.
یه مشت از کامیونهامون رو میبینید که توی خیابون کنار خط آهن ایستادهند. از راست بپیچید توی خیابون و اونقدر برید تا از پشتههای الوار رد بشید. قفس حیوونها درست ته محوطهست». گفتم: «خیلی ممنون. فکر کنم اول یه نگاهی به آبشارها بندازم. شما لازم نیست با من بیایید. فقط بگید از کجا برم، خودم پیداشون میکنم». گفت: «خیلی خب. از اون پلهها برید بالا، یه مشت در و پنجره میبینید. بپیچید چپ، میرسید به قسمت شیرآلات دست دوم. این هم کارت من، اگه کمکی لازم داشتید».
گفتم: «متشکرم. شما تا همین جاش هم خیلی کمک کردید. سپاسگزارم. میرم یه نگاهی میاندازم». گفت: «موفق باشید». از پلهها رفتم بالا و هزارها در دیدم. هیچوقت در عمرم آنقدر در ندیده بودم. با آن درها یک شهر کامل میشد ساخت. در شهر.
پنجره هم آنقدر زیاد بود که یک حومه کوچک را میشد تماماً از پنجره ساخت. پنجره قریه. به چپ پیچیدم و عقب رفتم و کورسوی نور مروارید رنگی به چشمم خورد. هرچه عقبتر میرفتم نور بیشتر میشد، تا اینکه به قسمت شیرآلات دست دوم رسیدم که دور تا دورش صدها دستشویی بود. دستشوییها را روی طبقهها دسته کرده بودند.
پنج تا پنج تا روی هم گذاشته بودندشان. بالای دستشوییها نورگیری بود که باعث درخشش آنها مثل مروارید درشت مقدس فیلمهای دریای جنوب میشد. آبشارها را هم دسته کرده به دیوار زده بودند. ده دوازده تایی میشدند و از یک قطره از فاصله دو سه فوتی تا یک قطره از فاصله ده پانزده فوتی فرق میکردند. آبشاری هم بود که بیشتر از شصت فوت بلندی داشت. روی قطعات آبشارهای بزرگ برچسبی زده بودند و طرز درست سوار کردنشان را رویش نوشته بودند. آبشارها همهشان برچسب قیمت داشتند. از نهر گرانتر بودند. آبشارها را فوتی ۱۹ دلار تمام میفروختند.
به سالن دیگری رفتم که تپههای خوشبویی از الوار در آن بود و نور زرد ملایمی از نورگیر رنگی بالای الوارها به داخلش میتابید. در سایههای گوشههای سالن، زیر سقف شیبدار ساختمان، انبوهی لگن ظرفشویی و مبال مردانه بود که روی همه را خاک گرفته بود. آبشار دیگری هم بود که حدود هفده فوت بلندی داشت و آن را از وسط تا کرده بودند و داشت کمکم خاک میگرفت. از آبشارها هرچه میخواستم دیده بودم و حالا کنجکاویم متوجه نهر ماهی قزلآلا شده بود. برای همین از راهنماییهای فروشنده پیروی کردم و از بیرون ساختمان سر در آوردم.
وای، هرگز در عمرم چیزی مثل آن نهر ماهی قزلآلا ندیده بودم. آن را به طولهای مختلف دسته کرده بودند: ده فوتی، پانزده فوتی، بیست فوتی و غیره. یک دسته صد فوتی هم بود. خردههایش را در یک صندوق ریخته بودند. طول اینها از شش اینچ تا دو سه فوت فرق میکرد. بلندگویی به دیوار ساختمان بود که موسیقی ملایمی از آن پخش میشد.
هوا ابری بود و یاعوها در آسمان میچرخیدند. پشت نهر دستههای بزرگی از درخت و بته بود. روی آنها برزنتی وصله خورده کشیده بودند و سر و تهشان از دو سر دستهها بیرون زده بود. جلو رفتم و از نزدیک به تکههای نهر نگاه کردم. چند ماهی قزلآلا تویشان دیدم. یک ماهی درشت هم دیدم. چند خرچنگ هم دیدم که دور و بر سنگهای کف نهر میخزیدند. نهر خوبی به نظر میآمد. دستم را توی آبش کردم. خنک بود و میچسبید. گفتم دوری بزنم و حیوانها را هم نگاه کنم. کامیونهای ایستاده کنار خط آهن را دیدم.
از توی خیابان رفتم و پشتههای الوار را رد کردم و برگشتم طرف قفسی که حیوانها توی آن بودند. فروشنده راست گفته بود. عملاً حیوانی باقی نمانده بود. تقریباً تنها حیوانی که باقی مانده بود موش بود. صدها موش. پهلوی قفس، یک قفس سیمی بزرگ هم بود، شاید به بلندی پنجاه فوت، که پر بود از انواع پرنده. روی سر قفس برزنتی انداخته بودند تا پرندهها در باران خیس نشوند. دارکوب بود و قناری وحشی و گنجشک. در راه برگشت به جایی که نهر ماهی قزلآلا را دسته کرده بودند چشمم به حشرات افتاد. توی ساختمان فلزی پیشساختهای بودند که فوت مربعی هشتاد سنت میفروختندش.
تابلویی روی درش بود. نوشته بود: حشره
نویسنده: ریچارد براتیگن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست