دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

بررسی مفهوم مدرنیته از دیدگاه هابرماس


بررسی مفهوم مدرنیته از دیدگاه هابرماس

هنگامی كه هابرماس سخن از كنش خودیابانه به میان می آورد آن را به قید مكان و موقعیت تاریخی و پروژه یی كه كنشگران با آنها سر و كار دارند مقید می كند در نتیجه در این نكته یعنی ثبیت مدرنیته از طریق پیوند تاریخی آن با روشنگری, هابرماس و مخالفان پست مدرن وی با یكدیگر اشتراك طریق دارند

اگر زمانی‌ آسمان‌ و آنچه‌ در آن‌ می‌گذشت‌ به‌ معمای‌ بزرگ‌ زندگی‌ بشر و محور رایزنیها و محرك‌ تخیلات‌ و ریشه‌ی‌ اسطوره‌زایی‌هایش‌ بود امروز زمین‌ و آنچه‌ در آن‌ می‌گذرد و گذشته‌ است‌ یعنی‌ تجربه‌ی‌ مدرنیته‌ چنین‌ نقشی‌ را یافته‌ و به‌ معمای‌ بزرگ‌ و پیچیده‌یی‌ بدل‌ گشته‌ كه‌ دیگر حتی‌ توافق‌ جمعی‌ بر سر ارائه‌ و اراده‌ی‌ یك‌ معنای‌ مشترك‌ از آن‌ امری‌ دشوار شده‌ است.در نوشتار زیر مفهوم‌ مدرنیته‌ از دیدگاه‌ هابرماس‌ اندیشمند برجسته‌ی‌ قرن‌ حاضر و جایگاه‌ و وضعیت‌ فعلی‌ آن‌ بررسی‌ خواهد شد. اگر زمان‌ حال‌ را از گذشته‌ی‌ بسیار نزدیك‌ آن‌ كه‌ در واقع‌ شناسایی‌ و تعیین‌ هویت‌ حال‌ در گرو آن‌ است‌ جدا كنیم، حاصل‌ شكافی‌ خواهد بود دوگانه‌ متناقض‌ و با ماهیتی‌ دیالكتیكی. نتیجه‌ی‌ این‌ دوگانگی‌ متناقض‌ و ذاتاً‌ دیالكتیكی، پدیداریِ‌ وجودی‌ خواهد بود مقاوم‌ و پایدار و در عین‌ حال‌ غیرقابل‌ مقاومت‌ ، پیچیده‌ و معماگونه. حل‌ آن‌ لحظه‌یی‌ دوام‌ نخواهد آورد و لحظه‌یی‌ بعد معمایی‌ دیگر سر بر خواهد آورد كه‌ شاید جذاب‌ اما بی‌شك‌ دردسرآفرین‌ است.

اگر موجودی‌ فاقد مرجع‌ یا مصداق‌ ثابت‌ و عینی‌ باشد باید آن‌ را در كنش‌ خودیابانه‌ی‌ تاریخی‌ جست‌ وجو كرد. كنشی‌ كه‌ «حال» را معنادار می‌كند و همین‌ معنا آن‌ را به‌ استمرار و تجدید شوندگی‌ سوق‌ می‌دهد. آنچه‌ گفته‌ شد زیر ساخت‌ اساسی‌ نظریه‌ی‌ یورگن‌ هابرماس‌ فیلسوف‌ بلندآوازه‌ی‌ آلمانی‌ مبنی‌ بر «مدرنیته‌ به‌ مثابه‌ی‌ پروژه‌یی‌ ناتمام» را تشكیل‌ می‌دهد.

هنگامی‌ كه‌ هابرماس‌ سخن‌ از كنش‌ خودیابانه‌ به‌ میان‌ می‌آورد آن‌ را به‌ قید مكان‌ و موقعیت‌ تاریخی‌ و پروژه‌یی‌ كه‌ كنشگران‌ با آنها سر و كار دارند مقید می‌كند. در نتیجه‌ در این‌ نكته‌ یعنی‌ ثبیت‌ مدرنیته‌ از طریق‌ پیوند تاریخی‌ آن‌ با روشنگری، هابرماس‌ و مخالفان‌ پست‌ مدرن‌ وی‌ با یكدیگر اشتراك‌ طریق‌ دارند. بنابر این‌ می‌توان‌ از مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژه‌ی‌ ناتمام‌ روشنگری‌ نام‌ به‌ میان‌ آورد. اما همین‌ ایده‌ی‌ روشنگری‌ دستاویزی‌ در اختیار مخالفان‌ پست‌ مدرن‌ هابرماس‌ و دیگر نزدیكان‌ فكری‌اش‌ همچون‌ هوركهایمر، آدورنو، ماركوزه‌ و مك‌اینتایر قرار داده‌ است‌ تا اینان‌ را متهم‌ به‌ گرفتار آمدن‌ در همان‌ چیزی‌ نمایند كه‌ آن‌ را به‌ نقد كشانیده‌اند. از نظر مخالفان‌ پست‌ مدرن، هابرماس‌ و همفكرانش، به‌ ایده‌ی‌ روشنگری‌ همچون‌ یك‌ «حقیقت‌ غایی» چسبیده‌اند و از این‌ غایت‌ كلاف‌ پیچیده‌ و اسرارآمیزی‌ ساخته‌اند كه‌ خود نیز در آن‌ گرفتار آمده‌اند.

در حالی‌ كه‌ هابرماس‌ این‌ پیچیدگی‌ را به‌ گردن‌ معیارهای‌ «عقلانیت‌ اقتصادی‌ و اداری» می‌اندازد كه‌ كاملاً‌ با معیارهای‌ «عقلانیت‌ تفاهمی» و حوزه‌های‌ «كنش‌ تفاهمی» كه‌ همان‌ ایفای‌ رسالتها و وظایف‌ مربوط‌ به‌ انتقال‌ سنت‌ فرهنگی‌ است‌ متفاوت‌ است. هابرماس‌ معتقد است‌ كه‌ نومحافظه‌كاران‌ از زیر توضیح‌ این‌ تفاوت‌ و دوگانگی‌ زیركانه‌ شانه‌ خالی‌ می‌كنند و ریشه‌ی‌ نارضایتی‌ها را به‌ گردن‌ مدرنیته‌ی‌ فرهنگی‌ می‌اندازند. هابرماس‌ در تعریف‌ واژه‌ی‌ نو و مدرن، بر ارتباط‌ آن‌ با گذشته‌ و گذشته‌ی‌ باستانی‌ تاكید می‌ورزد و آگاهی‌ حاصل‌ از به‌ سر بردن‌ در دوره‌یی‌ نو و مدرن‌ را آگاهی، به‌ وجود الگویی‌ كهن‌ در گذشته‌ و لزوم‌ گذر از آن‌ و به‌ كارگیری‌ الگویی‌ جدید می‌داند: «اصطلاح‌ مدرن‌ با مفاهیم‌ و معانی‌ متفاوت، كراراً‌ بیانگر آگاهی‌ از عصر یا دوره‌یی‌ است‌ كه‌ خود را به‌ گذشته‌ی‌ باستانی‌ مرتبط‌ می‌سازد تا از این‌ طریق‌ خود را حاصل‌ گذار از كهنه‌ به‌ نو قلمداد كند... به‌ بیان‌ دیگر اصطلاح‌ مدرن‌ دقیقاً‌ در دورانی‌ در اروپا ظهور و ظهور مجدد یافت‌ كه‌ طی‌ آن‌ آگاهی‌ نسبت‌ به‌ عصری‌ جدید از طریق‌ احیای‌ رابطه‌ با باستانیان‌ شكل‌ گرفت. علاوه‌ بر آن‌ هر زمانی‌ كه‌ باستانی‌ بودن‌ یا قدمت‌ كهنگی‌ الگویی‌ محسوب‌ می‌شد كه‌ می‌بایست‌ به‌ مدد انواع‌ الگوهای‌ تقلید احیا و بازسازی‌ می‌شد.» هابرماس‌ یكی‌ از مظاهر این‌ آگاهی‌ را در عصر روشنگری‌ فرانسه‌ نشان‌ می‌كند كه‌ با نگاه‌ به‌ گذشته‌ و با اعتقاد به‌ پیشرفت‌ نامحدود دانش، طلسم‌ آثار كلاسیك‌ دنیای‌ باستان‌ كه‌ روح‌ سایر اعصار را در چنبره‌ی‌ خود گرفتار ساخته‌ بود شكسته‌ شد. هابرماس‌ روح‌ رمانتیك‌ قرن‌ نوزدهم‌ را بر آمده‌ از دل‌ قرون‌ وسطای‌ آرمانی‌ شده‌ می‌داند كه‌ آگاهی‌ مدرنیته‌ را شدت‌ بخشید و آن‌ را به‌ صورت‌ یك‌ آگاهی‌ رادیكال‌ در آورد. با این‌ حال‌ او این‌ تقابل‌ - بین‌ سنت‌ و حال‌ را - یك‌ تقابل‌ انتزاعی‌ می‌داند. از این‌ زمان‌ به‌ بعد است‌ - اواسط‌ قرن‌ نوزدهم‌ - كه‌ «نویی» غلبه‌ می‌كند و خود در اثر تازگی‌ و بداعت‌ سبك‌ بعدی‌ منسوخ‌ خواهد شد. به‌ عقیده‌ی‌ هابرماس‌ كلاسیك‌ تاریخی‌ مرجعیت‌ خود را از دست‌ داده‌ است، اما هر اثر مدرن‌ اگر در زمان‌ خود به‌ گونه‌یی‌ معتبر و اصیل‌ مدرن‌ شمرده‌ شود خود در مقام‌ مرجعیت‌ جای‌ خواهد گرفت‌ و می‌تواند اقتدار یك‌ مرجع‌ كلاسیك‌ را در قبال‌ آیندگان‌ كسب‌ كند. در نتیحه‌ می‌توان‌ سخن‌ از مدرنیته‌ی‌ كلاسیك‌ به‌ میان‌ آورد.

هابرماس‌ سپس‌ از شاخصه‌های‌ مدرنیته‌ی‌ زیباشناختی‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورد و «آگاهی‌ متحول‌ از زمان» را یكی‌ از این‌ شاخصه‌ها ذكر می‌كند. برای‌ مثال‌ به‌ جنبش‌ سوررئالیسم‌ و دادائیسم‌ اشاره‌ می‌كند. سوررئالیسم‌ به‌ عنوان‌ جنبشی‌ كه‌ به‌ عناصر و موضوعات‌ عجیب‌ و غریب، نامانوس، توهمی، خیالی، ناسازگار و غیرعقلانی‌ عشق‌ می‌ورزد و به‌ گفته‌ی‌ برتون‌ - سردمدار این‌ جنبش‌ - در پی‌ «برطرف‌ ساختن‌ شرایط‌ و اوضاع‌ تناقض‌آمیز رویا و واقعیت‌ پیشین‌ و تبدیل‌ آنها به‌ واقعیتی‌ مطلق‌ یا واقعیتی‌ برین‌ و ابرواقعیت» است‌ و دادائیسم‌ جنبشی‌ كه‌ بر عناصر غیرمنطقی، بیهوده، بی‌ربط‌ و پوچ‌ تاكید می‌كند و درباره‌ی‌ اهمیت‌ شانس‌ و تصادف‌ در خلق‌ آثار هنری‌ به‌ اغراق‌ دچار می‌شود و در زیرپا گذاشتن‌ قواعد عمومی‌ راه‌ افراط‌ در پیش‌ می‌گیرد. آوانگارد محسوب‌ می‌شوند. جریانی‌ كه‌ به‌ قلمروهای‌ ناشناخته‌ حمله‌ می‌برد و خود را در معرض‌ خطرات‌ ناگهانی‌ و پیش‌ بینی‌ نشده‌ قرار می‌دهد تا خرد و نابود كند و به‌ فتح‌ آینده‌یی‌ اشغال‌ نشده‌ نایل‌ آید. اما هابرماس‌ این‌ همه‌ را می‌گوید تا به‌ این‌ نكته‌ برسد كه‌ این‌ همه‌ تلاش‌ در واقع‌ به‌ معنای‌ ستایش‌ و تمجید از حال‌ و استعلای‌ آن‌ است‌ و اگر برای‌ امور ناپایدار، گمراه‌كننده، زودگذر و نیز برای‌ نفس‌ ستایس‌ از پویایی‌ و تحرك‌ ارزش‌ و اعتبار قائلیم‌ این‌ ارزش‌ و اعتبار ریشه‌ در اشتیاقی‌ برای‌ دست‌ یافتن‌ به‌ حال‌ نیالوده، سالم، معصوم‌ و پایدار دارد. هابرماس‌ در توصیف‌ بیشتر شاخصه‌های‌ آگاهی‌ زیباشناختی‌ مدرنیته‌ سخن‌ از نوعی‌ بازی‌ دیالكتیكی‌ بین‌ راز داری‌ و رسوایی‌ علنی‌ به‌ میان‌ می‌آورد. رازداری‌ سنت‌ و رسوایی‌ كه‌ مدرنیته‌ به‌ بار می‌آورد. این‌ رسوایی‌ حاصل‌ شورش‌ علیه‌ هنجارها و كاركردهای‌ عادی‌ ساز سنت‌ است‌ و جالب‌ آنكه‌ مدرنیته‌ خود همواره‌ از نتایج‌ سوء و مبتذل‌ هتك‌ حرمتهایی‌ كه‌ می‌كند می‌گریزد. در عین‌ حال‌ فیلسوف‌ این‌ ویژگی‌ را نیز برای‌ هنر آوانگارد بر می‌شمارد كه‌ اگر گریزی‌ در كار است‌ گریز از هنجارگرایی‌ كاذب‌ در تاریخ‌ است‌ و گرنه‌ استفاده‌ از گذشته‌ به‌ شیوه‌یی‌ متفاوت‌ مورد توجه‌ هنر آوانگارد است‌ و دوری‌ گزینی‌ از تاریخ‌ خنثی‌ و بدون‌ اثری‌ است‌ كه‌ در موزه‌های‌ تاریخیگری‌ محبوس‌ مانده‌ است.

هابرماس‌ در ادامه‌ی‌ تعریف‌ و تبیین‌ خود از مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژه‌یی‌ ناتمام‌ و توصیف‌ «مدرن» به‌ سخن‌ بنیامین‌ استناد می‌كند. والتر بنیامین‌ متفكر ماركسیست‌ و نظریه‌پرداز فرهنگی‌ و ادبی‌ نیمه‌ی‌ اول‌ قرن‌ بیستم‌ است. وی‌ از فعالان‌ موسسه‌ی‌ تحقیقات‌ اجتماعی‌ دانشگاه‌ فرانكفورت‌ كه‌ بعداً‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ از آن‌ سربرآورد بود. او برتولت‌ برشت‌ را قهرمان‌ نظریات‌ زیباشناختی‌ می‌داند و آثار برشت‌ را تجلی‌ حال‌ سرمدی‌ و حضور و نفوذ ابدیت‌ در زمان‌ و گسست‌ خطی‌ می‌داند. او تاریخ‌ را به‌ عنوان‌ موضوعی‌ كه‌ مكان‌ آن‌ از بستر زمان‌ تهی‌ و همگن‌ نیست‌ بلكه‌ مملو از حضور زمان‌ حال‌ است‌ توصیف‌ می‌كند و انقلاب‌ فرانسه‌ را به‌ مثابه‌ی‌ حلول‌ مجدد روم‌ باستان‌ می‌شمارد؛ همچون‌ احیا و بازگشت‌ مد. همانگونه‌ كه‌ مد لباس‌ موجب‌ احیا و یا بازگشت‌ به‌ نوع‌ پوشاك‌ گذشته‌ در ذهن‌ معاصران‌ می‌شود انقلاب‌ فرانسه‌ نیز سبب‌ احیای‌ روم‌ باستان‌ شد. بنیامین‌ از این‌ جهش‌ به‌ گذشته، به‌ عنوان‌ حركتی‌ دیالكتیكی‌ یاد می‌كند كه‌ مبنای‌ درك‌ ماركس‌ از انقلاب‌ است.

هابرماس‌ با این‌ استناد نتیجه‌ می‌گیرد كه‌ «حال» لحظه‌ی‌ كشف‌ و الهام‌ و آشكارسازی‌ است‌ همانگونه‌ كه‌ روبسپیر روم‌ باستان‌ را مملو از آشكارسازیها، كشفها و شهودها و الهامات‌ آنی‌ و زودگذر می‌داند. هابرماس‌ با پیش‌ كشیدن‌ «هنر پساآوانگارد» تعبیری‌ كه‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ شكست‌ و ناكامی‌ سوررئالیسم‌ از سوی‌ پیتر برگر به‌ كار رفت، ضمن‌ آنكه‌ این‌ شكست‌ را رد نمی‌كند و در قبال‌ آن‌ موضعی‌ نمی‌گیرد اما با بهره‌گیری‌ از این‌ شكست‌ به‌ عنوان‌ ادله‌یی‌ برای‌ وداع‌ با مدرنیته‌ به‌ چالش‌ برمی‌خیزد و آن‌ را یك‌ حیله‌ی‌ زیركانه‌ و پیچده‌ برمی‌شمارد كه‌ نومحافظه‌كاران‌ درصدد القای‌ آن‌ برای‌ گذار به‌ پدیده‌یی‌ به‌ نام‌ پست‌ مدرنیته‌ هستند. فیلسوف‌ به‌ نظریات‌ دانیل‌ بل‌ استناد می‌كند. دانیل‌ بل‌ از برجسته‌ترین‌ نومحافظه‌كاران‌ آمریكایی‌ است‌ كه‌ كتاب‌ «تناقضات‌ فرهنگی‌ نظام‌ سرمایه‌ داری» وی‌ جدالهای‌ زیادی‌ را برانگیخت. او تكنولوژی‌ جدید را سد راه‌ فرهنگ‌ لذت‌پرستانه‌یی‌ می‌داند كه‌ نشأت‌ گرفته‌ از فرهنگ‌ مدرنیته‌ است. او عرصه‌های‌ زیست‌ جهان‌ را آلوده‌ شده‌ به‌ فرهنگ‌ مدرنیتی‌ می‌داند كه‌ انگیزه‌های‌ لذت‌ پرستانه‌ و خودشیفتگی‌ را تقویت‌ و در كار انضباط‌ شغلی‌ و حرفه‌یی‌ جامعه‌ اخلال‌ ایجاد می‌كند. از نظر بل‌ چنین‌ فرهنگی‌ جز به‌ از هم‌ پاشی‌ شیوه‌ی‌ زندگی‌ هدفمند و عقلانی‌ و زوال‌ اخلاقیات‌ پروتستانی‌ منجر نمی‌شود.

هابرماس‌ با اشاره‌ به‌ تعبیر هنر پساآوانگارد و نظریه‌ی‌ بل‌ كه‌ از یك‌ سو هنر آوانگارد و فرهنگ‌ مدرن‌ را مرده‌ و فاقد خلاقیت‌ و آفرینندگی‌ می‌داند و از سوی‌ دیگر فرهنگ‌ مدرن‌ را مروج‌ اباحیگری‌ و عدم‌ پایبندی‌ به‌ اخلاق‌ معرفی‌ می‌كند، كه‌ اخلاقیات‌ و كار و انضباط‌ شغلی‌ را با اخلال‌ مواجه‌ می‌كند، یك‌ حیله‌ی‌ زیركانه‌ معرفی‌ می‌كند و این‌ پرسش‌ را مطرح‌ می‌كند كه‌ جامعه‌یی‌ كه‌ اباحیگری‌ و عدم‌ پایبندی‌ به‌ اخلاقیات‌ را محدود می‌سازد، هنجارهای‌ فرهنگی‌ مدرن‌ چگونه‌ می‌توانند در آن‌ ظهور یابند و در نتیجه‌ سبب‌ برآشفتگی‌ و اخلال‌ در نظم‌ ناشی‌ از حاكمیت‌ جازمهای‌ اقتصادی‌ و اداری‌ عقلانی‌ شوند.

فیلسوف‌ در ادامه‌ی‌ گفتارش‌ درباره‌ی‌ مدرنیته‌ به‌ عنوان‌ پروژه‌یی‌ كه‌ ناتمام‌ مانده‌ است‌ و هنوز دوران‌ آن‌ سپری‌ نشده‌ و جا را به‌ پست‌ مدرنیته‌ نسپرده‌ است‌ به‌ مدرنیته‌ی‌ فرهنگی‌ و نوسازی‌ اجتماعی‌ می‌پردازد.

نسرین پورهمرنگ


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.