دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

قلب هارتلند آمریکا


قلب هارتلند آمریکا

خیزش اسلامی که در اوایل سال ۲۰۱۱ از تونس آغاز شد, امروزه تمامی منطقه ی شرق میانه و شمال آفریقا هارتلند جهان اسلام را در نوردیده و ساختارهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه را به هم ریخته و نوید بخش نظم و دورانی نو گردیده است

خیزش اسلامی که در اوایل سال ۲۰۱۱ از تونس آغاز شد، امروزه تمامی منطقه‌ی شرق میانه و شمال آفریقا (هارتلند جهان اسلام) را در نوردیده و ساختارهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک منطقه را به هم ریخته و نوید بخش نظم و دورانی نو گردیده است. نظم نوینی که بی‌تردید سامان بخش نظم نوین جهانی خواهد بود. در واقع این تازه آغاز راه است.

اگر بخواهیم برای این تحولات مشابه تاریخی بیابیم به یقین این تحولات بیش از همه به فروپاشی جمهوری‌های اقماری اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی، شبیه است. روندی که از سال ۱۹۸۹ و با فروپاشی حکومت‌های وابسته به شوروی چون مجارستان، لهستان، بلغارستان، چک و اسلواکی، لتونی، استونی و لیتوانی، جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی و ... آغاز شد و در نهایت در سال ۱۹۹۱ به فروپاشی امپراتوری سرخ مسکو انجامید. در آن روزگار اروپای شرقی در حکم هارتلند مسکو تلقی می‌شد و امروزه نیز منطقه‌ی ما، هارتلند ایالات متحده‌ی آمریکاست. در آن روزگار رژیم‌هایی در اروپای شرقی بر سر کار بودند که یک سر تا پا دیکتاتوری بودند و تا مغز استخوان وابسته به مسکو و امروز نیز حکومت‌های عربی منطقه‌ی ما نیز (به جز یکی دو کشور) یک سر دیکتاتوراند و تا مغز استخوان وابسته به واشنگتن و تل‌آویواند. تنها تفاوت در بعد و قرب جغرافیای آمریکا و شوروی به حکومت‌های اقماریشان است و دیگر این‌که حکومت‌های عربی، دیکتاتوری‌های نفتی هستند اما در اروپای شرقی این گونه نبود.

برای دریافت بهتر ریشه‌های این تحولات، بیان و طرح چند نکته، ضروری به نظر می‌رسد که سعی می‌شود به اختصار بیان گردد.

نخست آن‌که از منظر جامعه شناسی سیاسی ساخت قدرت در این کشورها به شدت الیگارشیک و دیکتاتور مأبانه می‌باشد. بدین معنا که در این کشورها حکومت‌ها فاقد نظام و نهادهای رسمی دموکراتیک بوده و به هیچ وجه مشارکت مردم را در روندهای سیاسی و تصمیم‌ساز بر نمی‌تابند که نمونه‌ی مشخص آن، فقدان فرآیند انتخابات قانونی و آزاد می‌باشد. از دیگر سو ساخت قدرت در دست خاندان‌های ثابت و مشخصی است و صورت تبارسالاری دارند و به شدت با هرگونه چرخش نخبگان مخالفت می‌شود. البته نباید از این مهم غافل شد که تمامی این دولت‌ها در یک رده‌اند بلکه با یک طیف بندی دیکتاتوری (مانند تونس و مصر) و حتی استبدادی (مانند عربستان و حکام خلیج فارس) مواجه هستیم. در برخی از این کشورها ساخت دولت (مطلقه) مدرن شکل یافته و از این وجه دولت‌هایی مدرن تلقی می‌گردند اما از سویی دیگر برخی از آن‌ها هنوز در دوران ماقبل مدرن به سر می‌برند. برای نمونه در کشوری چون مصر دولت به معنای مدرن آن وجود دارد و ساختی تک حزبی اما در کشوری چون عربستان سعودی با یک ساخت عشیره‌ای از حکومت مواجه هستیم و جامعه‌ای بی‌شکل و سامان نیافته که هنوز شکل مدرن نیافته است و قبل از آن‌که بافتی دیکتاتوری داشته باشد سامانی استبدادی (ماقبل مدرن) دارد و هنوز در یک بدویت عشیره‌ای حکومتی سیر می‌کند و به‌شدت مرتجع است و به یک ایدئولوژی ارتجاعی به نام وهابیت، تکیه دارد. دیگر کشورهای خلیج فارس نیز وضعیتی بهتر از عربستان ندارند. آنان از یک از یک نظام الیگارشیک بدوی در قالب خاندان سالاری (آل سعود یا آل خلیفه و ...) به شدت رنج می‌برند. پس در این طیف از دولت‌های دیکتاتوری تک حزبی (مصر، تونس و لیبی) تا حکومت عشیره‌ای استبدادی (عربستان، بحرین، کویت، امارات، قطر، عمان، اردن و ...) وجود دارند.

در خاورمیانه، اغلب حکومت‌ها فاقد نظام و نهادهای رسمی دموکراتیک بوده و به هیچ وجه مشارکت مردم را در روندهای سیاسی و تصمیم‌ساز بر نمی‌تابند که نمونه‌ی مشخص آن، فقدان فرآیند انتخابات قانونی و آزاد می‌باشد.

از سوی دیگر تمامی این دیکتاتوری‌ها وابسته به سیستم سرمایه داری بوده و هم‌چون سرمایه داری کمپرادور عمل می‌کنند. عمده‌ی آنان سرمایه داری نفتی هستند و شکل دولت رانتیر را دارا می‌باشند. دولت‌هایی که متکی به درآمدهای هنگفت نفتی هستند و با تکیه بر این درآمد خود را فارغ از مشروعیت مردمی و داخلی می‌انگارند و با تکیه بر این درآمدها به توسعه‌ی سرمایه داری و مناسبات خاص آن در درون ساخت سیاسی ـ اقتصادی خود اقدام می‌کنند و به شکل زایده‌ای بر سرمایه داری جهانی عمل می‌نمایند و تولیدکننده‌ی اصلی ذخایر انرژی آن می‌باشند. این دولت‌ها اگرچه به شدت به سرمایه داری جهانی وابسته‌اند (و همین طور بالعکس) اما به هیچ وجه ساخت سیاسی نظام‌های سرمایه داری را ندارند. دیکتاتوری و توسعه‌ی سرمایه داری (آن هم تنها در دست الیگارشی حاکم و طبقه جدید وابسته به آن) دو روی سکه‌ی این دولت‌ها هستند. این همان الگویی بود که «فرد هالیدی» با مطالعه‌ی رژیم پهلوی به آن رسید و در کتاب «ایران؛ دیکتاتوری و توسعه‌ی سرمایه داری» به تبیین و تحلیل آن پرداخت. امروزه نیز الگوی هالیدی هنوز هم بر حکومت‌های عربی منطقه اطلاق و انطباق دارد.

چنین ساخت معیوب و ناکارآمدی در کنار چهار شکاف بزرگ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تولید و باز تولید «تحقیر» و «سرخوردگی ملی» در این کشورها نموده است که در نهایت به این خیزش انجامیده است. خیزشی سرتاسر اسلامی و ضد استکباری، ضد صهیونیستی و ضد دیکتاتوری؛ اما آن چهار شکاف اصلی که مؤید و پمپاژ کننده‌ی این سرخوردگی و حقارت بوده، عبارت‌ند از :

۱) شکاف سیاسی و گفتمانی ـ ایدئولوژیک میان گفتمان سیاسی(سکولار) حاکمیت و گفتمان(اسلامی) توده‌ها؛

۲) شکاف شدید اقتصادی میان طبقه‌ی مرفه حاکم و طبقات دیگر به‌خصوص محروم و مستضعف جامعه ناشی از وجود فساد گسترده‌ی اقتصادی و سیاسی در طبقه و الیگارشی حاکم؛

۳) شکاف ناشی از وابستگی و مزدوری برای نظام سلطه و صهیونیسم بین الملل و عضویت در سیستم نظم آمریکایی منطقه و دشمنی با محور مقاومت در منطقه؛

۴) شکاف ناشی از عدم توسعه یافتگی و مشارکت سیاسی.

تمامی این شکاف‌ها بسته به میزان نوسان آن‌ها موجب می‌شود که تا نوسان امواج بیداری اسلامی در این کشورها نیز ادامه یاید. هرچه قدر این شکاف‌ها بیش‌تر شود، میزان بیداری شدیدتر خواهد شد و بالعکس.

این شکاف‌ها و گسل‌ها در حکم ریشه‌های عام و کلی بیداری اسلامی است و البته ریشه‌های اختصاصی مختص هر یک از این کشورها بسته به شرایط ملی و داخلی آن‌ها نیز وجود دارد. موج بیداری اسلامی به همین نسبت غایات چندی را پی‌گیری می‌کند که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

۱) حاکمیت اسلام در ساخت قدرت و اجرای احکام و ضوابط شرعی، اسلامی و آزادی در اجرای مناسک و شعایر اسلامی؛

۲) برقراری عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در تمام سطوح جامعه؛

۳) ایجاد بسترهای مناسب جهت مشارکت مردم در تصمیمات حاکمیت و تعیین سرنوشت خود؛

۴) چرخش نخبگان و حاکمان با رأی مردم و خواست آن‌ها

۵) حفظ استقلال و حاکمیت ارضی و عدم وابستگی به نظام سلطه و صهیونیسم؛

۶) پیوستن به محور مقاومت و تلاش برای رهایی قدس و نابودی رژیم صهیونیستی.

با این وصف نمی‌توان کتمان نمود که روند تحولات در منطقه ظرفیت آن را دارد تا نه تنها در منطقه که قارهی اروپا را در نوردیده و آن‌گاه با استقرار در کانون جهان سرمایه داری همان بلایی را بر سر واشنگتن بیاورد که زمانی بر سر مسکو آورد. حال می‌توان به نحو بهتری دلیل هول و هراس واشنگتن و تل‌آویو را دریافت. نظم نوین جهانی دیگر به سویی که آمریکا در فردای فروپاشی شوروی نوید می‌داد، ره نمی‌سپرد بلکه در جهتی پیش می‌رود که جهان را از بنیاد دگرگون سازد. از نشانه‌های این تحول بزرگ، رخنه در دیوار بلند و قطور «حصار رسانه‌ای» غرب است، اگر چه هنوز هم امپریالیسم خبری و رسانه‌ای غرب پابرجاست.