چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

اگر خیر و برکتی برسد...


اگر خیر و برکتی برسد...

امام صادق(ع) غلامی داشت که هرگاه امام به مسجد می رفت، همراه امام بود و استر امام را نگه می داشت تا امام از مسجد بیرون آید. به این ترتیب سعادت ملازمت با امام صادق(ع) نصیب او شده بود. …

امام صادق(ع) غلامی داشت که هرگاه امام به مسجد می رفت، همراه امام بود و استر امام را نگه می داشت تا امام از مسجد بیرون آید. به این ترتیب سعادت ملازمت با امام صادق(ع) نصیب او شده بود. ازقضا در آن ایام، جمعی از شیعیان خراسانی برای زیارت به مدینه آمده بودند، یکی از آن ها نزد آن غلام آمد و گفت: من اموال بسیار دارم، حاضرم به جای تو غلامی امام کنم و تو صاحب همه آن اموال شوی، نزد امام برو از او خواهش کن تا غلامی مرا بپذیرد و سپس به خراسان برو و همه آن اموال مرا برای خود ضبط کن.

غلام به حضور امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: فدایت شوم، می دانی که خدمتکار مخلص هستم و سال هاست بر این خدمت می گذرد، حال اگر خداوند خیر و برکتی به من برساند، آیا شما از آن جلوگیری می کنید؟ امام فرمود: اگر آن خیر نزد من باشد به تو می دهم، و اگر دیگری به تو رسانید هرگز از آن جلوگیری نخواهم کرد. غلام قصه خود را با ثروتمند خراسانی بیان کرد. امام فرمود: مانعی ندارد اگر تو بی میل شده ای، ولی او خدمت را پذیرفته است، او را به جای تو پذیرفتم و تو را آزاد کردم. آن غلام برای خداحافظی نزد امام آمد و پس از خداحافظی حرکت کردکه برود، چند قدم که برداشت، امام(ع) او را طلبید و به او فرمود: به خاطر طول خدمتی که نزد ما داشتی، می خواهم که یک نصیحت به تو بکنم، آن گاه مختار هستی، آن نصیحت این است که وقتی روز قیامت شود، رسول خدا(ص) به نور خدا چسبیده و علی(ع) به رسول خدا(ص) چسبیده و ما امامان به امیرمومنان علی(ع) چسبیده ایم و شیعیان ما به ما آویخته اند، آن گاه هرجا ما وارد شویم آن ها نیز وارد شوند.

غلام تا این نصیحت را شنید، پشیمان شد و گفت: من در خدمت خود باقی می مانم و آخرت را به دنیا نمی فروشم، سپس نزد آن مرد خراسانی رفت. مرد خراسانی از قیافه غلام دریافت که پشیمان شده است، به او گفت: این گونه که چهره ات نشان می دهد، آمادگی جابه جایی نداری. غلام، نصیحت امام را نقل کرد و گفت: این نصیحت مرا منقلب کرد و از تصمیم خود برگشتم، آن گاه غلام، مردخراسانی را نزد امام صادق(ع) برد، امام از محبت مرد خراسانی تقدیر کرد و مقام ولاء و دوستی او را پذیرفت، سپس دستور داد هزار دینار به غلام دادند.

داستان دوستان/ محمد محمدی اشتهاردی