شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
انسان کامل, اسم مستأثر خداوندی
در عرفان اسلامی برخی از مباحث به عنوان مباحث کلیدی و اصلی شناخته می شود که از جمله آنها می توان به انسان کامل و اسم اعظم اشاره کرد؛ زیرا انسان کامل کسی است که در سیرصعودی اختیاری خود، مظهر اسم اعظم الهی می شود و به عنوان حجت و خلیفه الهی در مقام ربوبیت و پروردگاری طولی قرارمی گیرد و ماموریت های خاصی را برعهده می گیرد.
دراین میان درباره برخی ازمقامات انسان کامل تردیدهای مطرح می شود؛زیرا در روایات، سخن از مرتبه ائی برای خداوند است که از آن به اسم مستاثر یاد می شود. ریشه این اختلاف دراین است که خداوند همه اسمای الهی را به آدم (ع) به عنوان انسان کامل و خلیفه خود تعلیم داده و انسان کامل به عنوان عبدالله، مظهر اسم جامع و کامل خداوندی یعنی الله شده است، درحالی که اسم مستاثر، اسمی است که برای خود برگزیده است. بنابراین آیا انسان کامل،برخلاف دیگر انسان ها، مظهریتی نسبت به اسم مستاثر دارد؟ و هم چنین آیا اسم اعظم،همان الله است یا آن که شامل اسم مستاثر می شود؟
نویسنده دراین نوشتار برآن است تا با بررسی آیات و روایات به این پرسش ها درحد توان خود و مقاله پاسخ دهد. با هم این مطلب را ازنظر می گذرانیم.
● گستره معنایی اسم اعظم
اسم اعظم از مباحث بسیار مهم قرآنی است که مفسران درموارد متعدد و به مناسبتهای گوناگون به آن پرداخته اند. از جمله مواردی که به اسم اعظم پرداخته شده می توان به بحث ازحروف مقطعه اشاره کرد. برخی بر این باورند که این حروف درحقیقت دربردارنده اسم اعظم است و از مجموعه این حروف که درسوره های مختلفی قرارگرفته می توان اسم اعظم را استخراج کرد. درحقیقت اسم اعظم دراین حروف به شکل رمزی، نهان شده است.
بسیاری تلاش کردند تا به هرشکلی شده آن را استخراج کرده وبرای تصرف درکائنات استفاده کنند؛ زیرا دانستن آن را عامل جواز تصرف در تکوین دانسته اند.
از دیگر مواردی که به مساله اسم اعظم در ذیل آن توجه شده می توان به آیات شریفه «و علم آدم الاسماء کلها»(بقره، آیه ۳۱)،«ولله، الاسماء الحسنی فادعوه بها» (اعراف، آیه ۱۸۰)، «قال الذی عنده علم من الکتاب» (نمل، آیه ۴۰)، «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی» (اسراء، آیه ۱۱۰)، «والهکم اله واحد لااله الاهو» (بقره، آیه ۱۶۳) و نیز آیه الکرسی، آیه ملک، داستان بلعم باعورا و پایان سوره حشر اشاره کرد.
همان گونه که از آیات پیش گفته معلوم می شود، اصطلاح اسم اعظم در قرآن به کار نرفته، ولی در روایات و نیز دعاهای مأثور به گونه ای وسیع مطرح شده است، از این رو، این بحث به تفاسیر نیز راه یافته است، زیرا بسیاری از روایاتی که به اسم اعظم توجه داده اند، آمده است. به علل و عوامل مختلف در بسیاری از مباحث و مسائل آن اختلاف است و می توان گفت که در بیان حقیقت و مصادیق آن اختلافات فراوانی به چشم می خورد که درتفاسیر این مسائل و مباحث وجود دارد. از مباحث مهم مربوط به اسم اعظم، بحث حقیقت و آثار و خواص آن، رابطه اسم اعظم با اسم مستاثر الهی، حاملان اسم اعظم، امکان تعلیم اسم اعظم، تعداد یا مراتب اسم اعظم و پنهان بودن آن است که نمی توان به اتفاق نظری در میان مفسران دراین باره دست یافت.
با این همه بیش ترین توجه به اسم اعظم از سوی عارفان و صوفیان مبذول داشته شده است؛ زیرا آنان ارتباط تنگاتنگی میان اسم اعظم و انسان کامل یافته اند و دانستن آن را به عنوان بخشی از سیر و سلوک عرفانی و شناخت الهی لازم می شمارند. از اینرو مباحث در حوزه عرفانی بیش تر به مسایلی کشیده شده است که ارتباط با انسان کامل و خلافت انسانی دارد که از آن جمله امکان تعلیم اسم اعظم و آثار و خواص آن و مانند آن می باشد.
● مفهوم شناسی اسم مستأثر الهی
اسم مستأثر یا اسمای مستأثره چنان که برخی گفته اند، اسمایی است که خدای متعال در علم غیب برای خود برگزیده است. (المقصد الاسنی، ص۱۸۴؛ شرح فصوص الحکم، ص۶۴، ۲۶، ۱۶۱) به این معنا که خداوند به سبب آن که موجودی بی نهایت است، دارای اسمایی است که می توان از آن به بی نهایت تعبیر کرد. آن چه از هویت ذات الهی آشکار شده، تنها الله است که خود جامع همه اسما و صفات ظاهر شده الهی می باشد. لذا در سوره توحید، هویت را به الله نسبت می دهد و خداوند در بیان نسبت خود و معرفی خویش نوعی ارتباط هویت میان هو از سویی و الله از سوی دیگر ایجاد کرده است. ولی به نظر می رسد که این ارتباط به معنای تطابق کل به کل نیست بلکه جز به کل است. به این معنا که الله، بدون تردید همان هو و ذات می باشد ولی این گونه نیست که ذات، تنها همین الله باشد. بنابراین نسبت میان هو و الله از میان نسبت های چهارگانه، نسبت عموم و خصوص مطلق است که اگر بخواهیم تقریب به اذهانی انجام دهیم می توانیم رابطه آن دو را همانند رابطه حیوان با انسان بدانیم. به این معنا که حیوان، جنس و انسان، نوع است. میان الله با هو نیز چنین نسبتی متصور است. بنابراین، هو که ضمیر است و بیانگر ذات الهی می باشد، دارای بسیاری از اسمای غیبی و ناشناخته و غیرظاهری است که ظهور نیافته است و آن چه از ذات، ظهور یافته همان الله است که در حقیقت نور هستی و آشکار ساز آن می باشد.
بر این اساس می توان گفت که اسم مستأثر هر چند که همانند الله یک اسم، بیش تر نیست، ولی اسم جامع و کاملی است که دلالت بر اسمای بسیاری دارد، چنان که الله خود بیانگر همه صفات و اسمای ظاهری می باشد. این جاست که تعبیر به اسم مستأثر کردن و یا اسمای مستأثر هر دو درست است، الله نیز با آن که یک اسم است، ولی جامع همه اسما و صفات آشکار خداوندی است. بنابراین انسان کامل، تنها، خلیفه الله است که جامع همه اسمای ظاهری خداوند می باشد و نمی تواند خلیفه ذات و یا هو باشد، زیرا بسیاری از اسمای الهی، مستأثر می باشند و هرگز ظهوری نیافته اند تا انسان بدان تعلیم یافته باشد و خلیفه آن ها باشد.
البته بعضی از عارفان و مفسران، اسمای مستأثره را تجلی واحدی می دانند که جامع انواع تجلیات الهیه است. (الانسان الکامل فی معرفه الاواخر والاوائل، عبدالکریم الجیلانی، اول، مصر، المطبعه الازهریه ، ۶۱۳۱ق.، ج۱، ص۶۱) بر این اساس، می توان گفت که انسان کامل می تواند مظهر اسم یا اسمای مستأثر الهی نیز باشد.
ناگفته نماند که این اسم با این واژه نیز همانند اسم اعظم در قرآن کریم نیامده؛ ولی در ادعیه و روایات از آن سخن گفته شده است. از این رو این اصطلاح در تفاسیر و کتب عرفانی به تبعیت از روایات و ادعیه ماثور، بسیار به کار رفته است. از جمله ادعیه ماثوری که اسم مستأثر در آن به کار رفته می توان به این دعا اشاره کرد که می فرماید: «باسمک المخزون المکنون الحی القیوم الذی استأثرت به فی علم الغیب عندک» (بحارالانوار، ج۸۲، ص۲۳۴؛ ج۹۵، ص۶۳، ۸۵۱؛ الدعاء، ص۷۹۳) یا به این نیایش که در آن این گونه از اسم مستأثر سخن به میان آمده است: «أسئلک باسمک المخزون فی خزائنک الذی استأثرت به فی علم الغیب عندک لم یظهر علیه احد من خلقک لاملک مقرب و لا نبی مرسل و لا عبد مصطفی» (اقبال الاعمال، ص۷۲۳.)
در روایتی از امام محمدباقر(ع) آمده است: اسم اعظم خداوند ۳۷ حرف است که آصف بن برخیا یک حرف آن را می دانست و با آن توانست در کمتر از یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را حاضر کند و ما ۲۷ حرف آن را می دانیم؛ ولی یک حرف دیگر آن مستأثر بوده، در علم غیب نزد خدای متعالی است (الکافی، ج۱، ص۰۳۲؛ بحارالانوار، ج۴، ص۰۱۲؛ بصائرالدرجات، ص۸۰۲)
در این روایت، اسم مستأثر تحت بخشی از اسم اعظم الهی قرارگرفته است که اختصاص به خدا دارد، چنان که در بعضی از دعاها اسم اعظم بر اسم مستأثر نیز اطلاق شده است که از جمله می توان به این دعا اشاره کرد که در آن خداوند را اینگونه مخاطب قرار می دهد: «و باسمک الاعظم الاجل الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلایخرج منک الی غیرک». (اقبال الاعمال، ج۳، ص۷۷۲.)
● اسم مستأثر، نام دیگر مقام ذات و هویت
آنچه را که خدای سبحان نگفته و اظهار نکرده جزء اسماء مستاثره است. به این معنا که مقام ذات و هویت، دربردارنده بسیاری از اسماء و صفاتی است که هنوز ظهور و بروز نکرده است و هستی کنونی با همه عظمت آن تنها بخش ظهور یافته آن ذات و هویت است که از آن به نام «الله» یاد می شود. این گونه است که در سوره نور، اسم الله را نور هستی از آسمان و زمین و هرآنچه آفریده شده می داند. بنابراین می توان این احتمال را مطرح کرد که بسیاری از اسماء و صفات می تواند در جهانی دیگر بروز و ظهور کند.
این که گفته شده انسان حد یقف ندارد، به سبب آن آیه شریفه است که می فرماید: کل یعمل علی شاکلته، زیرا شاکله الهی بی نهایت است و انسان نیز عمل آن بی نهایت می باشد، بنابراین درمسیری بی نهایت گام برداشته است و این ظرفیت را دارا می باشد که درجهان دیگر، افزون بر اسم الله که در جهان کنونی بدان متصف شده و متاله گشته است می تواند به اسمای مستأثری که در آن جهان ظهور می یابد متصف شود و در یک فرآیند تکاملی در عوالم و جهان های بی نهایت، سیر تکاملی وجودی خود را ادامه دهد. این ها همه به سبب سعه وجودی انسان و مقام بی نهایت الهی است.
البته امام خمینی(ره) در طلیعه وصیتنامه الهی و سیاسی خویش این احتمال را داده اند که اسماء مستأثره، همان انسان کامل است. مراد ایشان از انسان کامل دراینجا همان انوار چهارده گانه معصومان(ع) است که می توان از آنان به انسان کامل مطلق یاد کرد تا از دیگران چون پیامبران و اولیای الهی جدا شود.
اگر ما اسم مستأثر را اسمای غیب غیرتجلی یافته بدانیم و اسم الله را اسمای تجلی یافته الهی درظرف کنونی هستی تلقی کنیم که همه هستی بازتاب نور همان اسم الله می باشد، باید بپذیریم که همه انسان های کامل مقید درهستی، نمی توانند به اسم مستأثر دسترسی داشته باشند و مظهر آن گردند؛ زیرا خداوند تا خود را به یک شکلی معرفی نکند و تعلیم ندهد، انسان، عاجز از شناخت آن خواهدبود. براین اساس هر خلیفه الهی تنها مظهر اسم الله است؛ زیرا تنها متاله شده است و هیچ بهره ای از اسم مستأثر ندارد.
این که در برخی از روایات اسم اعظم را همان اسم مستاثر دانسته اند؛ از آن روست که اسم اعظم همان «هو» است که بخشی از آن به صورت الله تجلی یافته است و بخشی هم چنان در کنه غیب ذات، نهان است. کسی که عبد الله شد به اسم اعظم در صورت تجلی یافته اش، دست یافته است و می تواند تنها در کائنات و جهان تکوینی که نورالله است تصرف کرده و مسلط باشد و در بیرون آن یعنی هستی تجلی نیافته که در مقام «هو» و اسمای مستاثر است، هرگز تصرفی نمی تواند بکند.
بنابر این می توان گفت که از یک چیز، انسان کامل به اسم اعظمی دسترسی دارد که به شکل الله تجلی یافته است و با آن اسم اعظم ظهور یافته، می تواند به عنوان متاله و خلیفه الهی تصرف کند، ولی همین شخص از جنبه ای دیگر نمی تواند به اسم اعظم که هنوز مستاثر است و ظهوری نیافته، دسترسی داشته باشد. از این رو، برای چنین انسان کامل در جهان امکان و هستی کنونی، دسترسی به اسمای مستاثر محال و نشدنی است؛ زیرا اصولا آن اسمای الهی از ذات الهی و مقام غیب «هو» خارج شده است تا ظهوری داشته باشد و انسان آن را بفهمد و بشناسد و طالب آن گردد و در خود فعلیت بخشد.
بنابر این راهی برای عموم انسان های کامل و خلفای الهی به سوی اسم مستاثر نیست و اگر کسی متاله شد و اسمای ظهور یافته را در خود فعلیت بخشید و خلیفه الله شد، او آنچه از ذات اقدس الله ظهور کرده و به مرحله امکان رسیده را می داند و می شناسد و به آن رسیده است؛ اما اسمای مستاثر، هم چنان برای وی در پرده غیب است و حتی آگاهی نسبت به آن ندارد؛ زیرا تعلیم ندیده است و خداوند در وی جعلی نسبت به آن نکرده است تا دارای ظرفیت آن اسما باشد و بخواهد تجلی و ظهور در خود بدهد.
اما حضرت محمد مصطفی (ص) به سبب آن که صادر نخستین است و در مقامی است که رابط میان مقام «هو» و «الله» می باشد و خداوند از مجرای وی در کائنات تجلی کرده و به حکم «لولاک لما خلقت الافلاک»، خداوند به واسطه وی در افلاک تجلی کرده است و می توان گفت که او افزون بر عبدالله شدن و متاله به اسم الله گردیدن، از ظرفیتی برخوردار است که می تواند عبده باشد و «متهوه» شود و مظهریت هو را همانند مظهریت الله داشته باشد. بنابر این وی برخی از اسمای مستاثر را دارا می باشد که دیگر انسان های کامل از آن بی بهره هستند. از این رو امام خمینی (ره) پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) را به حکم نورانیت یگانه ایشان، انسان های کاملی می شمارد که دارای اسم مستاثر هستند و حتی می توان از این انسان های کامل مطلق به عنوان خود اسم مستاثر یاد کرد.
● گردش حق امکانی بر مدار علی (ع)
استاد کامل واصل و مفسر قرآن به انوار حقی، آیت الله عبدالله جوادی آملی درباره مقام معصومان (ع) از جمله امیرمومنان (ع) مطالب ارزنده ای در این مقام دارد که بی کم و کاست در این جا آورده می شود تا مقام انسان کامل مطلق شناخته شود. ایشان می فرماید: این تعبیر معروف که علی مع الحق و الحق مع علی، یدور معه حیث مادار (بحارالانوار/۲۸/۸۶۳)؛
معمولاً باید این ضمیر را به حق برگرداند. نه به علی! در جمله یدور، آیا علی حق مدار است؟ که این تعبیر درباره عمار یاسر هم آمده! یا حق، علی محور است؟! یعنی یدور علی مدار الحق، یا یدور الحق مدار علی؟ اگر این حق، آن حق مطلق باشد که در آنجا کسی راهی ندارد! دور بزند؛ آن، کعبه کسی نیست، طائف نمی طلبد؛ یحذر کم الله نفسه (آل عمران آیات ۸۲ و ۰۳) او به کسی اجازه نمی دهد؛ نه به ولی، نه به نبی، نه به رسول، نه به کسی! که به آن بارگاه امن، کسی آنجا راه برود که آنجا بگردد. و اگر حق مقید است و حق ظهور امکانی است؛ این یا همتای علی است، یا پایین تر از علی.
● تبیین حق مطلق ذاتی و حق فعلی امکانی
گفتند: حق دو قسم است. یک (حق مطلق) است که این حق مطلق، مقابلش عدم است، نه باطل! آن حق مطلق چون یک امر نامتناهی است، مقابل نامتناهی، شیء باطل نیست؛ لیس محض است. مقابل (الله) باطل نیست؛ چون تقابل حق و باطل، تقابل عدم و ملکه است. باطل چیزی است که فاقد وصف حق است و می توانست واجد باشد. آن عدم محض را نمی گویند باطل! اگر عدم محض را می گفتند باطل؛ تقابل باطل و حق، تقابل تناقض می شد، نه عدم و ملکه! پس باطل چیزی است که فاقد وصف حق است. چیز هست، شیء بر او صادق است؛ لذا تقابل حق و باطل، تقابل عدم و ملکه است.
اینکه در قرآن آمده: ذلک بان الله هوالحق (حج، آیه ۶۲) آیا این، حقی است که در مقابل آن باطل است؛ یا حقی است که در مقابلش عدم محض است؟ اگر حقی است که باطل مقابل آن نیست و عدم محض مقابل اوست، و تقابل آن عدم با این حق، تقابل تناقض است و اگر احیانا بر چنین عدمی باطل اطلاق بشود؛ یا مشترک لفظی است، یا با قرینه همراه است؛ پس آن حق، مقابل ندارد، چیزی هم در حریم او نمی گردد. برای اینکه آنحق جای خالی نمی گذارد! به مطاف می گذارد، نه طائف.
اگر یک چیزی مطلق بود که هست، اگر نامتناهی بود که هست؛ در قبال نامتناهی مطلق، شیء ای فرض ندارد! لذا اگر کسی خواست آن ذات را بشناسد، چاره ای جز برگشت متحیرانه ندارد! یک کمی که انسان جلوتر می رود، می بیند آن اطلاق ذاتی، او را گرفته و ما قبل از اینکه فهم را بفهمیم، آن را می فهمیم و قبل از اینکه خودمان را بفهمیم، او را می فهمیم؛ لذا جز حیرت چیز دیگری عاید کسی نخواهد شد. او یک شیء ای نیست که یک مطاف خالی داشته باشد و فرصت طواف و طائف بدهد، تا ما بگوئیم: کسی به دور الله می گردد! پس او یحذرکم الله نفسه. آن حقی است که عدم، مقابل اوست و نه باطل.
از آن مرحله که تنزل کردیم؛ می شود حق در مقام ظهور، حق در مقام فعل، (حق امکانی). این همان است که در سوره مبارکه آل عمران فرمود: الحق من ربک (آل عمران، آیه ۰۶) نه الحق مع ربک. آن حقی که عین ذات الله است، ذلک بان الله هوالحق؛ با این هو که ضمیر فصل است، با این الف، لام که روی خبر (الحق) آمده؛ منحصر می کند در ذات اقدس اله. و اگر در کنار آن آیه دارد: و ان ما یدعون من دونه هو الباطل (حج، ۶۲) آن باطل را به بت ها منتقل کرده است. این حقی که در سوره مبارکه آل عمران است، این حق (امکانی) است. فعل خداست، ظهور خداست؛ پس دو تا حق داریم؛ یک حقی که عین ذات است، یک حقی که ظهور خدا، فعل خدا و صادراز خداست.
● تبعیت حق امکانی از خلیفه کامل خدا
این حق یا صادر اول است، یا صادر ثانی. اگر صادر اول باشد که همان انسان کامل است، در آن نشئه، دیگر فرقی بین این ۴۱ معصوم نیست، همگی یک نورند. در زیارت جامعه وقتی ما به پیشگاه اینها عرض ادب می کنیم، شما یک نور بودید (اشاره به: مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره)؛ آنجا، جای کثرت نیست. و یکی هم یک عددی نیست! آنجا اصلا عدد راه ندارد.
اگر انسان به آن مرحله رسید و خلیفه آن ذات شد، این حقی که در مقام ظهور و در مقابل فعل پدید آمد، این حق در مدار آن انسان کامل دور می زند. این حق یعنی «حجه الله»؛ یعنی اگر کسی خواست بفهمد اراده فعلی خدا به چه سمت است و به چه تعلق گرفته و حکم خدا و دستور خدا چیست، امر و نهی و تبشیر و انذار و وعد و وعید و مهر و قهر خدا چیست. ببینید «علی» چه می گوید. این حق در مقام ظهور و فعل موجودی است ممکن، یک. و صادر از خداست، الحق من ربک، دو؛ تابع آن خلیفه محض است که صادر اول است، این سه.
● نقش امیرمومنان(ع) در رفع نیازهای علمی و عقلی جامعه بشری
اگر کسی خواست بفهمد فلان عقیده، حق است یا باطل، باید ببیند عقیده علی چیست، فلان مطلب، حق است یا باطل، باید ببیند عقیده و اخلاق و رفتار علی چیست، این است که این حق مقام ثانی، که مقام فعل خداست، یدور مع علی حیث ما دار علی. این ضمیر (یدور) به حق برمی گردد، نه به علی. البته در قوس صعود از آن جهت که بشر عادی اند، مکلفند، باید اطاعت کنند، امتثال کنند؛ حق محورند. هرچه که از باطنشان به ظاهرشان رسیده است، آن را می شناسند، عمل می کنند و در راه او شهید هم می شوند.
اینکه قرآن را می بوسند، بر بالای سر می گذارند، در قوس صعود است؛ اینکه حجر الاسود را می بوسند و استلام می کنند در قوس صعود است؛ وگرنه در قوس نزول، اول این انسان کامل است، بعد ظهورات دیگر الهی. اول اوست، بعد فرشته ها؛ اول اوست، بعد علوم دیگر. (سخنرانی آیت الله جوادی آملی (مدظله العالی) در نخستین جشنواره نهج البلاغه دانشگاهیان سراسر کشور (همایش ویژه اساتید) -
تهران (۱۳/۲/۱۳۷۹)
محمد رضا هنرمند
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست