یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

خدا گر زحکمت ببندد دری


خدا گر زحکمت ببندد دری

حتما شما هم تا به حال از مادربزرگ هایتان شنیده اید که پول باید برکت داشته باشد و کم و زیادش اصلا مهم نیست یا این که می گویند مگر ما اول زندگی چه داشتیم و کم کم با تلاش و توکل به اینجا رسیده ایم و ده ها مثال دیگر که در عین واقعی بودن به مذاق جوانان امروزی چندان خوش نمی آید و طعم شیرین پول دار شدن را زیر زبانشان ترش نمی کند

حتما شما هم تا به حال از مادربزرگ‌هایتان شنیده‌اید که پول باید برکت داشته باشد و کم و زیادش اصلا مهم نیست یا این‌ که می‌گویند مگر ما اول زندگی چه داشتیم و کم‌کم با تلاش و توکل به اینجا رسیده‌ایم و ده‌ها مثال دیگر که در عین واقعی بودن به مذاق جوانان امروزی چندان خوش نمی‌آید و طعم شیرین پول‌دار شدن را زیر زبانشان ترش نمی‌کند. ثروت، رویای دیرینه همه انسان‌ها در همه زمان‌های تاریخ است و با توجه به زرق و برق‌های زندگی‌های امروزه هر روز بیشتر از قبل اهمیت پیدا می‌کند.

سرگذشت معروف ترین ثروتمندان جهان که روزی از کمترین سطح رفاهی برخوردار بودند و اکنون در بهترین شرایط ممکن زندگی می کنند، همیشه نقطه امیدبخش و روحیه بخشی پیش روی جوان ترهاست.

جوان هایی که در عین ناامیدی، سرنوشت این افراد را سرمشق خود قرار می دهند و آینده ای روشن را پیش چشمشان تجسم می کنند.

سرگذشت صاحبان مشهورترین کارخانه های ماشین سازی دنیا که روزی شاگرد مکانیک بودند، سرگذشت کیم ووچونگ صاحب کارخانه دوو که تمام سال های کودکی اش را سر چهارراه ها روزنامه می فروخته، سرگذشت ماتسوشیتا (صاحب کارخانه ناسیونال، پاناسونیک) که در خلاصه سرگذشتش می گوید: «نه حتی لقمه ای نان برای خوردن»، سرگذشت محسن آزمایش رئیس کارخانه آزمایش که شاگرد آهنگری در روستایشان بوده و با ۱۴۰ تومان پس انداز در فکر تاسیس «کارخانه» می افتد و... صدها مثال دیگری که ما شنیده ایم یا حتی در اقوام و آشنایان دور و نزدیک خود به چشم دیده ایم. مثال هایی که گاهی غیرواقعی می نماید و تصورش برای نسل جوان خیلی سخت است.

نسلی که معمولا به راه های یک شبه پولدار شدن اعتقاد دارد و حرفه هایی مثل بازیگری و فوتبالیست شدن را کلید رسیدن به این هدف می داند، اما شاید جالب باشد که بدانیم همین سوپراستارها و لژیونرهای ثروتمند امروز، دیروزهای سختی گذرانده و بعضا از چند پله زیر صفر شروع کرده اند.

مشهورترین های فوتبالیست های ایرانی کودکی های سختی را گذرانده و از جنوبی ترین نقاط تهران با کم هزینه ترین ورزش یعنی فوتبال، رشد کرده و اکنون دستمزدهای بعضا میلیاردی می گیرند، نام آورترین گزارشگرهای فوتبال هم از روز اولین چنین جایگاهی نداشتند و با تلاش و پشتکارشان جایگاه مالی و اقتصادی شان را عوض کردند.

حسین رضازاده قوی ترین مرد جهان روزی در یک تعویض روغنی کوچک در شهرشان امرار معاش می کرده، مهدی هاشمی نسب از وضع نه چندان جالب زندگی اش در یک خانواده پرجمعیت در جنوب شهر می گوید، فلان گزارشگر فوتبال روزی در استادیوم های چند هزار نفره اغذیه فروشی می کرده و دیگر رئیس فدراسیون، کارگر ساده کشتارگاه شهرشان بوده است.

نمونه هایی که در ورزش ایران کم نیستند و اتفاقا اکثر آنها در پولسازترین رشته های ورزشی فعالیت می کنند. همین مسیر برای هنرمندان بسیاری نیز قابل ذکر است و سرگذشت های مشابهشان نویدبخش روزهای خوبی برای همه آرزومندان ثروت است.

رضا صادقی مشکی پوش شهیر موسیقی پاپ در محروم ترین نقاط بندرعباس زندگی می کرده و فقط به واسطه تلاش و استعدادش رضا صادقی شده، حامد بهداد ستاره محبوب و جنجالی سینمای ایران بارها بی پرده از وضع بسیار بد دوران کودکی اش حرف زده و در آن گفته: تعداد بچه های خانواده ما زیاد بود و پدرم نمی توانست خرج همه را بدهد، ما هر کدام روی پای خودمان زندگی می کردیم و حتی برای خوراک روزانه مان خودمان باید کار می کردیم، مجید قناد یا همان عمو قناد محبوب بچه ها، از سال های سخت زندگی اش در دوران جنگ و مهاجرت اجباری خانواده اش می گوید و حالا با به خاطر آوردن آن روزها حاضر است هر کاری برای بچه ها انجام دهد، امیر نوری بازیگر جوانی که از کودکی وارد این عرصه شد و تعداد بالای خواهر و برادرهایش را علت نرسیدن دخلشان به خرجشان می دانست، از همان کودکی و اوایل نوجوانی از راه بازیگری کسب درآمد کرد و حالا زندگی خوبی برای خود و خانواده اش ساخته است، مهدی هاشمی و گلاب آدینه زوج مشهور و نام آور سینما و بخصوص تئاتر ایران نیز از ابتدا در رفاه نبودند و به گفته تنها دخترشان، نورا، گرچه سیاهی ها براحتی روشن نمی شوند و عشق و صبوری و تلاش فوق العاده را می طلبد، اما خاطراتی که دیگران از شروع سخت زندگی هنری پدر و مادرم تعریف می کنند، صحت دارد.

آنها از راه هایی سخت و شغل های بی تخصصی در حد فروشندگی کسب درآمد می کردند تا برای تئاتر اولین عشق زندگی شان هزینه کنند و در آن متخصص شوند و شدند.

در کنار همه اینها شاید مهران رجبی با همان مسلک ساده و به قول خودش روستایی بیش از همه به شرح دوران سخت بی پولی اش قبل از ورود به عالم تصویر می گوید. او تمام سال های نوجوانی و اوایل جوانی اش را در رستوران عمو نصرت در روستایشان ظرف می شسته و همزمان درس می خوانده است. بعد از ازدواجش از راه معلمی امرار معاش کرده، اما هیچ وقت دخل و خرجش باهم جور نبوده و قبل از بازی در بچه های مدرسه همت، روزهای سختی داشته است.

او برای ما تعریف کرد که برای مرخص کردن همسرم از بیمارستان به خاطر تولد بچه اولم یک ریال هم پول نداشتم و هر روز مرخصی را به تعویق می انداختم تا ۱۲ هزار تومان پول جور کنم، تا این که یک روز روی تابلو اعلانات سمعی ـ بصری دانشگاه اسامی سه دانشجو را که از بین ۳۰۰ دانشجو برنده دوربین عکاسی شدند، دیدم.

من نفر اول بودم و با فروش آن دوربین از خجالت خانواده ام درآمدم و برای صدمین بار متوجه شدم که خدا جواب توکل و صبوری ام را می دهد. او که اکنون فارغ التحصیل رشته گرافیک است و در موقعیت خوبی زندگی می کند هیچ گاه طعم ناامیدی را نچشیده و اتفاقا رفاه همیشگی را مانع لذت بردن از داشته ها می داند.

بسیاری از ما هم در برهه هایی از زندگی مان از بی پولی رنج می بریم و مدام خودمان را با ثروتمندان مقایسه می کنیم و از خودمان می پرسیم ما چه فرقی با آنها داریم. فرق ما این است که رضا صادقی ها، کیم ووچونگ ها، گلاب آدینه ها، حسین رضازاده ها و مهران رجبی های درون خود را کشف نکرده و با تکیه بر توانایی هایمان تلاشی بی وقفه را پیش نگرفته ایم. شاید مساله همین باشد!

مریم اکبرلو