جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زاویه دید یک نسل


زاویه دید یک نسل

در مواجهه با آثار نویسندگان جوانی که پا به وادی داستان کوتاه ایرانی می گذارند، اغلب با داستان هایی روبه رو می شویم که تجربیات مشترک نسل جوان امروز وجه مشترک آنهاست. نسلی که …

در مواجهه با آثار نویسندگان جوانی که پا به وادی داستان کوتاه ایرانی می گذارند، اغلب با داستان هایی روبه رو می شویم که تجربیات مشترک نسل جوان امروز وجه مشترک آنهاست. نسلی که نگاه خاص خودش را به زندگی و پدیده های پیرامون آن دارد و به طور طبیعی تعاریفش از مفاهیمی چون عشق، رابطه، تعهد و حتی هویت انسانی و اجتماعی با نسل پیش از خودش کم و بیش متفاوت است و شاید به همین خاطر باشد که مجموعه داستان «مرگ بازی» را مخاطبانی از این نسل بیشتر پسندیده اند و ارتباطی نزدیک تر با آن برقرار کرده اند. لمس جنگ و حاشیه هایش در کودکی، عشق های پرشور و دمادم در جوانی، شکست در روابط عاطفی حتی در حوزه خانواده، از دست دادن هایی هیجان آلود و خیره سرانه و حتی تقابل و درگیری ناموزون با نسل قبلی، همه تجربه های مشترکی است که نسل جوان متولد دهه ۶۰ در چنته هویت نسلی خود دارد و پدرام رضایی زاده برخی از همین تجربه ها را دستمایه نوشتن داستان های خود کرده است. اینکه نویسندگان جوان در نخستین تجربه هایشان در داستان نویسی، خود و زندگی شان را روایت کنند، نه تنها چیز تازه یی نیست که نخستین دروازه ورود به داستان نویسی حرفه یی است. اما همه این روایت های شخصی لزوماً از مرز شخصی بودن نمی گذرند و تفاوت وقتی آشکار می شود که شناخت نویسنده از جزیی ترین ویژگی های شخصیتی و فضای اجتماعی که در آن رشد کرده نیز معیار قرار گیرد. این شناخت توام با نگرش تحلیلی است که می تواند سبب خلق داستان هایی شود که نویسنده در عین حضور در متن روایت، از آن فاصله ذهنی گرفته باشد و متن را به سمت ادبیات سوق دهد.

باورپذیر بودن داستان های مجموعه «مرگ بازی» و گیر انداختن مخاطبانی از نسل خودش می تواند نشانه همین باشد که پدرام رضایی زاده در داستانی کردن تحلیل خود از تجربیات ذهنی و عینی این نسل موفق شده است. شاید همین توانمندی در بیشتر داستان های مجموعه است که باعث می شود در داستانی چون «خورشیدگرفتگی» با روایتی باورناپذیر روبه رو شویم. اساساً وقتی نویسنده یی سعی می کند داستانی با راوی کودک بنویسد، پا به وادی دشوار و خطرناکی می گذارد. درست است که همه نویسندگان کم و بیش یادگارهایی حسی از دوران کودکی تا بزرگسالی خود را زنده نگه داشته اند، اما دشواری کار در این موقعیت این است که نویسنده باید در بزرگسالی خودش را به جای یک کودک بگذارد و از زبان او داستانی را روایت کند که خودش در کودکی تجربه کرده و حالا ته مانده هایی از حس بد آن دوران در او مانده است.

شاید اشکال تصنعی به نظر رسیدن راوی کودک در داستان خورشیدگرفتگی همین باشد که نویسنده به رغم تلاش بسیار نتوانسته است خود اکنونش را از خود کودکی اش کاملاً جدا کند و نتیجه آن که کودک این داستان، بزرگسالی به نظر می آید که می خواهد با زبانی کودکانه، تجربه یی هولناک را با خواننده در میان بگذارد. داستان های مجموعه «مرگ بازی» نه داستان هایی تجربی اند (داستان در خدمت داستان) و نه البته کارگاهی ، ولی تلاش نویسنده برای تجربه کردن گونه های متفاوت داستان نویسی در آنها مشهود است و همین میل به تجربه کردن باعث شده خواننده وقت خواندن مجموعه، در عین حال که با مضمونی تقریباً یکسان در داستان ها روبه روست، به خاطر تفاوت داستان ها در نوع روایت و خصوصاً زبان دچار خستگی نشود. البته این به معنی بکر بودن ایده ها در داستان های «مرگ بازی» نیست. سال های سال است نویسندگان همه جای دنیا از روابط انسانی و تقابل بین دو جنس مخالف یا دو نسل می نویسند و برای هریک از داستان های این مجموعه نیز برحسب مضمون یا نوع روایتش می توان نمونه های مشابه بسیاری از نویسندگان نام آشنا پیدا کرد، اما ویژگی خاصی که به این مجموعه تازگی می بخشد، «نوع» و نیز «تنوع» نگاه است.

مریم مهتدی