پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
بی برنامه سفر می کنم
من در تهران به دنیا آمدم، خیابان خالد اسلامبولی، درست پشت سینما آزادی. همان جا هم بزرگ شدم. دانشگاهم نیز همان جا بود. خانه کودکی من الان از نو ساخته شده است. ولی هنوز هم که به آنجا میروم درختهای زمان کودکیام را که تازه کاشته بودیم و امروز بزرگ شدهاند برایم جذابیت خاص خودش را دارد.
هر وقت فرصتی برایم پیش آمده، از شمال تا جنوب تهران را دیدهام. خانه پدربزرگ و مادربزرگم مادرم خیابان جمهوری بود. احتمالا شما هم آن خانه را دیدهاید. منظورم همان خانهای است که سریال شهریار را در آن بازی کردند. خانهای با معماری سنتی بسیار زیبا که حوض زیبایی هم داشت. کلی خاطرات تلخ و شیرین از آنجا دارم که حتی بعضی از عکسهای آنها برایم باقی مانده است. شاید برایتان جالبتر شود اگر بگویم که در سریال « در چشم باد» هم از این خانه به عنوان لوکیشن استفاده کردیم. تمام اینها موجب شده که تصویر خانه پدربزرگ و مادربزرگم برای همیشه در ذهنم ثبت شود. شاید هم به عبارتی این خانه در ذهن خیلی از ایرانیها که این دو سریال را دیدهاند ثبت شده است.
من و همسرم عاشق سفریم. همیشه چمدانمان بسته است. سفرهایمان برنامهریزی شده نیست. وقتی تهران میمانیم دلمان میگیرد و دوست داریم زود به زود سفر برویم و آب و هوایمان تغییر کند. شاید بتوانم بگویم نصف زندگی مشترک ما در سفر گذشته است.
موقعیت کاری من موجب شده فضاهای بکر زیادی را ببینم. مثلا برای فیلم « ملاصدرا » در یک خانه خصوصی قدیمی مشغول به کار بودیم. خانهای با معماری متفاوت که از اجداد صاحبان خانه به ارث رسیده است. یک روز که من خسته و به دیواری تکیه داده بودم، کنار صورتم متوجه یک قاب کوچک ۲X۲ سانتیمتری شدم. قابی که به صورت سهبعدی بنای چهل ستون را درآورده بود. درختهای کوچک تزئینی آن فقط چند میلیمتر ارتفاع داشت . برایم جالب بود که چه انگیزهای موجب ساختن چنین وسیلهای شده است. برای افراد گروهمان هم بسیار جذاب بود.
شاید اگر من آن روز خسته نمیشدم و این طور سرم را به دیوار تکیه نمیدادم هرگز بین آن همه گچکاری و پنجرههای رنگی و معماری خاص، در نقطهای که دیدنی هم نبود، شاهد چنین چیزی نمیشدم. این یکی از موقعیتهای خوبی است که این شغل در اختیارم قرار داده است. کسی که به عنوان بازدیدکننده به محلی میرود، نهایتش چند ساعت برای نگاه کردن وقت میگذارد. ولی کسی که روزها در یک جای قدیمی زندگی و کار میکند، چیزهای بسیار متفاوتی را میبیند که شاید هیچ وقت بازدیدکنندگان عادی شاهد آن نباشند.
یا وقتی برای سریال « شب آفتابی» در دارالفنون فیلمبرداری داشتیم من روح گذشتگان آنجا را حس میکردم خصوصا زمانهایی که در خلوت برای خودم در حیاط قدم میزدم. درختها بسیار قدیمی و بزرگ است، شرایطی که دیگر این روزها ما در هیچ کوچه و خیابانی از شهر شاهد آن نیستیم. کلاسها دور تا دور حیاط و چهارگوشه مدرسه ساخته شدهاند. سکوت عجیبی دارالفنون را فراگرفته بود که فقط صدای پرندگان آن را میشکست. حیف که امروز امکان بازدید از این ساختمان وجود ندارد. حتی در شمال هم برای فیلم « پشت پرده مه» به محلی میرفتیم که حدود چهار ساعت در کوه باید با ماشین مسیر را طی میکردیم تا به آن روستا برسیم. آنجا آنقدر دور بود که دانشآموزانش نمیتوانستند هر روز از مدرسه به خانه بازگردند. مدرسههایشان شبانهروزی بود و پنجشنبهها از مدرسه به خانه میرفتند.
هر سفری و هر نقشی در سریالها و فیلمهای مختلف موجب شده که من دنیاهای متفاوتی را تجربه کنم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست