جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دوران امامت امام صادق ع


دوران امامت امام صادق ع

عصرامام صادق علیه السلام عصر توسعه نهضت علمی وفکری است تاحدی که باید اذعان کرد چنین وضعی تاآن تاریخ به تنها دردنیای اسلام بلکه درهمه جوامع بی سابقه بوده است مردم بصورت ناگهانی وهم به صورت دست جمعی به سوی علم ومعارف روی آوردند وکوشیدند سد وحصری که از این بابت درجوامع دیگر احساس می کردند لااقل درجامعه اسلامی بشکنند

● مکاتب فکری ومردم

▪ مقدمه

عصرامام صادق(علیه السلام)عصر توسعه نهضت علمی وفکری است تاحدی که باید اذعان کرد چنین وضعی تاآن تاریخ به تنها دردنیای اسلام بلکه درهمه جوامع بی سابقه بوده است.مردم بصورت ناگهانی وهم به صورت دست جمعی به سوی علم ومعارف روی آوردند وکوشیدند سد وحصری که از این بابت درجوامع دیگر احساس می کردند لااقل درجامعه اسلامی بشکنند .

این حرکت با همه جنبه های مثبتش دارای بعدی منفی نیز بود ازآن بابت که درچنین وضع وحالتی ضرورت ایجاب می کرد عامل کنترلی درجنبه مها رکردن این خواسته ها به صورت دقیق واخلاقی موجود باشد تاهوشمندی های دیگران زمینه ساز خنثی کردن تلاش های فکری درمحافل ومجامع نگردد .

متأسفانه ازنقاط منفی این توسعه و گسترش یکی همین بود که عصر امام صادق(علیه السلام)ازاین بابت عصر اختلاف هوسها،عصر اضطراب وآشفتگی اندیشه ها،عصر کینه ورزی ها وآشوبگری ها وعصر اعمال تعصب ها وحمایت ها شد واین مسأله تابدان حد است که افرادی چون ابن ابی العوجاء مادی مسلک به خود حق میداد درمسجد النبی درمجلس درس امام صادق(علیه السلام)حضور بهمرساند وبا ایجاد اغتشاش وبه راه انداختن سروصدا احتجاج علمی جلسه درس را بهم زند.

▪ توسعه مکاتب ومذاهب

جهان اسلام وسیع شده بود ومسلمین بافِرق وگروههای مختلف فکر ی و علمی جهان ارتباطی یافتند .ازسوی دیگر آموزش زبان بیگانه وترجمه پاره ای از کتب جوامع دیگر ونشراندیشه های آنان زمینه ساز اختلاط وامتزاجی درعرصه مکاتب بود.تنها درزمینه مذهب ،آنهم دراسلام مذاهب و مکاتب فکری متعددی پدید آمدند که هرکدام بنحوی سعی داشتند ،عده ای رابه خود گرد آورند،و سرآنها رابه خود مشغول دارند.

شاید درعرصه سران واربابان مذاهب نسبت بهم کمتر اختلاف بچشم می خورد تا در عرصه مریدان وپیروان ،و این خود بذر نفاق وکینه ودرگیری رادربین مردم پراکنده می ساخت .ماراتوان آن نیست که همه مذاهبی راکه دراسلام آن روزگار پدید آمده بودند فهرست و شماره کنیم.ولی عمده آنها عبارتند از:

مذهب عمر بن العزیز ،مذهب شعبی، مذهب حسن بصری،مذهب اعمش ،مذهب اوزاعی،مذهب سفیان ثوری ، مذهب سفیان عیینه وبعدها مذهب مالکی، مذهب حنفی،مذهب شافعی و...که برخی ازاین مذاهب تدریجاٌ ودر طول تاریخ منقرض شدند وبرخی ازآنها باقی ماندند.

▪ توسعه فلسفه

فلفسه درآن روزگار شامل همه دیدها ، بینش ها، آگاهی ها ی نظری وگاهی هم قابل پیاده کردن بود که درفردی بنام فیلسوف جمع آوری شده بود .بحثهای فلسفه درزمینه بدایت ونهایت جهان ،انسان ،پدیده ها، رمز وراز وجودی آنها، نقش وتاثیر ونفوذ پدیده ها درهم و...بود.

طبیعی است که فلسفه ها ازنظر بینش و محتوا با هم متفاوتند ،فلفسه غرب درآن روزگار به یک گونه بود ،و فلسفه شرق به گونه ای دیگر ، وفلسفه اسلامی (و بهتر است بگوئیم حکمت اسلامی )به صورت دیگر وهر گروهی می کوشید از خط فکری خود درزمینه خاص ومورد باورشان دفاع کنند.

درعصر امام صادق(علیه السلام)کسانی بودند که دنباله فلسفه یونان و منطق ارسطو را گرفته و خود را وارث ماترک لاهوتیان ازاسکندر و قنسرین می دانستند .برخی ازآنها معتقد به خدا بودند وبرخی دیگرمنکر او و در هرصورت خط فکری شان نیاز به تجدید نظر داشت بویژه ازآن بابت که درتبلیغات خود به اصطلاح عوام زیاد گرد وخاک برپامی کردند

آری، حیات علمی به اوج خود رسید، اما مردم در حیات معنوی وامانده بودند، دانش بود و دین نبود وجامعه آن عصر نیازی فوق العاده به این امر داشت که تلقین کننده ای راستین و راهگشا در این عرصه حضور بهمرساند و بین دین و دانش آشتی کند و او درآن عصر جز امام صادق(علیه السلام)نمی توانست باشد.

▪ بخشهای کلامی

دشواری دیگر امام صادق(علیه السلام)درگیری با مباحث کلامی بود که ازسوی فرقه هائی چون مرجئه، اشعریه، جبربون ، طبیعیون ، یهود، نصاری ، وحتی زنادقه و ملحدین مطرح می شد .افکار مختلف بود، وشگفت اینکه هریک بنحوی سعی داشتند سخن و دعوی خود را به کرسی بنشانند.

دربعد اسلامی قضیه تحول وانقلاب عقیده ای درعلم کلام راجع به جبر وتفویض پیدا شده بود که دامنه یافته ومباحث وسیع دیگری را دربعد افکار واعمال وارد می کرد .

اینان درزمینه مسائل اعتقادی وجنبه های اصولی بحث می کردند، مثلاٌ درمورد صفات خدا،یا قدر وقضا ،جبر واختیارو...

مهم این بود در دامن زدن به این بحثها گاهی دست سیاست راهم درآن داخل می بینیم وآنها نیز سعی داشتند فکر سخیفی را که به نفع آنهابود وارد دین کرده وبه صورت یک باور درمیان مردم جا بیندازند .

مثلاٌ درمسأله جبرواختیار،بنی امیه اصراربه توسعه اندیشه جبری داشتند وهدف شان دراین زمینه آن بود که قدرت وحکومت خود رابه اسم خواست خدا وجبر وتحمیل او برمردم تحمیل کرده ودهان آنها را در اعتراض وانتقاد به دستگاه زمامدار ببندند ومبتکران این اندیشه شخص معاویه بود.

در افکار وآراء، و در طرز فکر و عقاید مردم شک وریب ،جدل ها بحث ها ،پدید آمد که خود دامن زننده به مناقشات بین مردم ودر گیری فکری آنان و درنتیجه کینه توزی و جدائی ازیکدیگر بود ومعاویه دوست داشت ازاین طریق موقعیت خودرا تثبیت ووحدت جامعه رامتزلزل کند واین خط فکری توسط همه زمامداران بنی امیه وبعدها بنی عباس اعمال شد وامروز نیز ما همان خط رانزد گروهی عظیم ازمسلمانان اهل سنت می بینیم.

بدین سان مردم درتاریکی زندگی می کردند ، روشنائی ونوری را می طلبیدند تا راه برای شان روشن کند وخط فکری درستی رابه آنان نشان دهد.ووجود وحضورامام صادق(علیه السلام)وبحثهای او دراین زمینه الحق نعمتی برای مردم بحساب می آمد.

▪ مکاتب فقهی متضاد

اسلام آئینی بود که ازسوی خداوند ،توسط رسول گرامی او حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)آورده شده ودرطول مدت زندگی او وخلفای راشدین بمرحله اجرا وعمل رسیده بود.ولی نادانی برخی ازخلفاء وخیانت برخی از زمامداران سبب آن شد که دراین آئین الهی دستکاری هائی بشود وحلال وحرام ها بخاطر مصلحت!!جابه جا گردد.

این امر که در روز وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله)به صورت رأس زاویه ای بود بعدها بصورت دوضلع زاویه ای درآمده وازهم دور وجدا می شدند تا حدی که به صورت خطوط فکری متضاد ، آنهم درفقه درآمده واین خود زمینه ساز کشمکش های مذهبی متعدد می شد.

بدنیست متذکر شویم که دستگاه سیاسی روز خود به این جریان دامن می زد وچنان بنظر می رسید که اصل را بر نابودی اندیشه شیعی گذاشتند تا خط شیعه از میان برود وبجای آن هرچه می خواهد بنشیند مهم نیست وبه همین نظر بود که آنها درمواردی بعضی را علم می کردند وبه حمایتش می پرداختند .

اینکه ابو حنیفه جلسه درسی تشکیل می داد ودر برابر امام صادق(علیه السلام)دکان باز می کرد ناشی از عرضه وشخصیت خود او نبود ،بلکه ازسوی دستگاه حمایت می شد تا تشکیلات وبرنامه درسی امام صادق(علیه السلام)تعطیل گردد.وگرنه آنها خوب جز سوسوئی دربرابر نو خورشید نیست.ولی چه می شود کرد سیاست است و مسأله قدرت و...

چه بسیار ازهمین پیشوایان درباری که صرفاٌ برای جلب رضای زمامداران افکار امام را تحطئه می کردند ودرجلسات درس خود، در غیاب امام عرض وجود می نمودند ، اینکه علیه امام سخنی بگوید برای او مسأله ای نبود ،بلکه دشواری این بود که اسلام ازاین بابت ضرر می دید-بویژه که در اواخر دوران حیات امام صادق(علیه السلام)قاضی ابو یوسف مذهب حنفی را بعنوان مذهب رسمی جا زد تا سد راهی دربرابرامام صادق(علیه السلام)باشد.

▪ جو فکری مردم

عده ای دربرابرجو وشرایط موجود بیدار وهوشیار بودند ومی دانستند در جامعه چه می گذرد درنتیجه حجت برآنها تمام بود وآزادانه می توانستند موضع بگیرند، امام مشکلی اساسی مشکل توده جاهل بود.

آری، مردم را درطول یک قرن جاهل نگه داشته بودند و مخصوصاٌ نمی گذاشتند مردم درباره اهل بیت (علیهم السلام)بینش واطلاعی بدست آورند.عبدالعزیز پس از مروان گفته بود ،اگر آنچه که ما درباره فرزندان علی(علیه السلام)می دانیم مردم نیز بدانند از دور وبرما پراکنده می شوند وبه دور آنها جمع می شوند. این فاصله اندازی سبب شد که مردم ازحقایق دین وقرآن بی خبر بمانند واین بی خبری ها تاحدی بود که درعصر ابوالعباس سفاح عده ای ازشام به نزد او آمدند وسوگند یاد کردند که تاحال باور داشتند پیامبر(صلی الله علیه وآله)راجز خاندان بنی امیه ومخصوصاٌ خاندان معاویه خویشان وکسانی نبوده است .

وهم شگفت آور این است که هم اینان بنی عباس رابه عنوان وابستگان واقعی پیامبر(صلی الله علیه وآله)ووارثان اوشناختند وبرای شان رسمیت قائل شدند.درحالیکه اصل تنه درخت اسلام یعنی خاندان علی (علیه السلام)وفاطمه(سلام الله علیها)رارها کردند وشاخه وبرگ راپذیرا شدند واین خود ازیکسو جهل وبی خبری مردم وازجهت دیگر مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام)رانشان می دهد.

▪ تلاش امام

اودرمیان غرقابهای متعدد مکاتب ومذاهب، فشار دستگاه سیاسی و جهل وغفلت مردم است .اما هدف ومسوؤلیت خود رافراموش نکرده ودرسیربه سوی هدف خود را بهیچوجه نمی بازد.

او می خواهد چهر ه حقیقی فرهنگ اسلامی راعیان کند وتعالیم واحکام اسلامی رابه مردم بیاموزد ویا لااقل به مردم تفهیم کند اسلام آن نیست که این مدعیان معرفی وعرضه می کنند وحقیقت دین آن نیست که بنی امیه واخیراٌ بنی عباس ازآن دفاع می نمایند.

اوسعی داشت باارائه خط اصیل اسلام به کشمکشها وتفرقه ها وتضادها دینی وفقهی خاتمه دهد، وفکر مردم را که دردهه های اخیر ازگوشه وکنارسر برآورده وبا افکار باطل مختلف درآمیخته وبه گونه ای خلاف خط رسول الله (صلی الله علیه وآله)درآمده است اصلاح کند.مردم را وادارد که بهتر بیند یشند ودربین داعیان به حق شخص اصلح رابرگزینند. (به نقل از کتاب احیاگر تشیع)

▪ فرق به نام اسلام

عصرشگفت انگیزی برای امام صادق(علیهماالسلام) بود. دنیای اسلام وسعت یافته وفرق گوناگون باتیپ هاوسنخ های مختلف سرگرم زندگی وتلاش وفعالیت بودند. هرگروهی تابعیت یک رئیس ورهبرراداشتندوامکان ایجادوحدت و نجات مردم ازتفرقه هاودسته بندی هابسیارکم ودشواربود.

- مردم کوفه واطراف پیروامام علی (علیهماالسلام) وفرزندان اوبودند وهم مردم خراسان .

- مردم بصره واطراف آن عثمانی مسلک بوده وخودعثمان رامظلوم دانستند.

- مردم جزیره حروری مذهب بودندکه خودخط خاصی راتعقیب می کردند

- مردم عجمان مسلمان بودندولی اخلاق وآداب مسیحی رابکارمی بستند.

- مردم مکه ومدینه عمری مذهب بودندوخط عمررابحساب سنت اسلامی پیاده می کردند.

- مردم شام هم جزمعاویه وابوسفیان نمی شناختند وحتی باورشان این بودکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) جزمعاویه وگروه بنی امیه کس وخویشی نداشت.

ازنظرخط اعتقادی فرق متعددی حکومت می راندند . ومردم راتحت رأی ونطرخودداشتند. مهمترین فِرقی که عرض وجودداشتند عبارت بودنداز:

مرحبه،معتزله،خوارج،زیدیه،غلات،متصوفه و... اینان افرادی ساکت وساکن نبودندبلکه بااستفاده ازجوی که دستگاه سیاست درجهت آزادیشان پدیدآورده بود.

وباتوجه به شرایط زمان ودرمواردی هم سستی وضعف دولت درکنترل شان برنامه هائی راپیاده می کردند . وابرازوجود می کردند.

اقل صدمه آنهابرای دنیااسلام این بودکه آنها شبهات والقاآتی رادربین مردم پراکندند. که پاسخ دادن به آنها نیازبه یک فهم ودرایت قوی وسعت دررأی ونظروشناخت نسبتاً کاملی ازخطوط فکری اسلام بودوچنین افراد تقریباً بایدگفت اصولاً نبودند وحضوری نداشتند.

این فِرق مباحثی را مطرح می کردند که دربعد طرح آسان ودربعدپاسخ بس دشواربود. مثلاً مباحث والقاآت شان ودرموردصفات خدا،جبر وتفویض ،لزوم وجود بهشت و دوزخ کیفیت عذاب ،القای روح،تضادبین خوف ورجاءوجودیاعدم وجودحشرونشر،رؤیت خدا،تضادبین رحمت وعذاب بصورت جاودانگی و...

▪ مسأله غلات

ازدشواریهای امام صادق(علیهماالسلام) درجنبه مبارزه مسأله غلات بود. درواقع منکران دین بودندکه برای انتقام ازدین و لوث کردن آن به اختراعات و بدعتهائی پرداخته وآنرا نشرداده وترویج می کردند. آنهاحتی آیات قرآن رابگونه ای نارواموردتفسیرقرارمیدادند.

مثلاً درتفسیرآیه که: هُوَ اللَّذی فِی السَّماءِ أِلاهٌ وَفِی الاَرضِ اِلاهٌ.

اوکسی است که هم درآسمان وهم درزمین معبوداست. می گفتند منظورامام است.

درباره خداوندصفاتی راقائل بودندوآن صفات رابه امامان نسبت میدادند. امام باقر(علیهماالسلام) وامام صادق(علیهماالسلام) راگاهی تاحدخدائی بالامی بردندوهمین اعتقادرادرباره امام علی (علیهماالسلام) داشتند.

گاهی غلات قائل به نبوت ائمه می شدند وحتی امامان راازشخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم افضل می دانستند. وافرادی مثل بیان بن سمعان میگفت:

شناخت امام آدمی راازنمازوروزه بی نیازمی کند . اگرتوامام رانیکوبشناسی لازم نیست نمازبخوانی وروزه بگیری.(به نقل از کتاب احیاگر تشیع)