دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا

ناگاه پس از باران!


ناگاه پس از باران!

یک تکه ابر... و باز
دل آسمان گرفت...
غمگین شدیم
شب
پیش چشمهای تو
انگار
جان گرفت.
من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...
ناگاه
باران گرفت و پنجره را شست
از غبار...
خندیدی و... به شوق تو خندید
روزگار...
آیینه …

یک تکه ابر... و باز

دل آسمان گرفت...

غمگین شدیم

شب

پیش چشمهای تو

انگار

جان گرفت.

من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...

ناگاه

باران گرفت و پنجره را شست

از غبار...

خندیدی و... به شوق تو خندید

روزگار...

آیینه را

تبسم رنگین کمان گرفت!

محمدرضا ترکی