چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
جایگاه نظریه هربرت بلومر در جامعه شناسی معرفت
در این مقاله کوتاه سعی شدهاست وجوه مشترک نظریه بلومر و بنیانگذاران معروف جامعهشناسی معرفت، بویژه نگرش مارکس و مارکسگرایان نو، به اختصار بیان شود، تا ضمن معرفی چارچوب نظری جامعه شناسی معرفت بلومر، جایگاه نظریۀ وی، در این فرآیند مشخص گردد. بنابراین، مدخل این مقاله با چند تعریف و مروری تاریخی آغاز میشود تا نکات مشترک چشمانداز بلومر در متن نظریههای بزرگ نگریسته شود. در ادامه بحث سعی شده تا نظریۀ بلومر در مقایسه با تعابیر مارکس و مارکسگرایان نو، بویژه نظریه تفسیرگرایی وی در قالب جامعه شناسی معرفت توضیح داده شود. در این توضیح شرح اصطلاحات کلیدی در اصول و قضایای بنیادی در نشریه بلومر، براساس مکتوبات وی مبنا قرارگرفته و تلاش شدهاست تا ارتباط منطقی نظریات وی- ونه روال تاریخی نوشتههای او- مورد توجه قرار گیرد. سرانجام چشمانداز بلومر در جامعهشناسی معرفت در عین تأکید بر نکات اصلی کنش متقابلگرایی نمادی، با سوگیریهای جامعهشناسی رادیکال همسازتر تشخیص دادهشد.
●بنیان عمومی نظری: از مارکس به بعد
جامعهشناسی معرفت، مثل هر شاخۀ دیگری از رشتههای داخلی جامعهشناسی بررسی موضوعی روشن را دنبای میکند: معرفت. اما در چیستی معرفت و چگونگی تکوین آن، اختلافهای جدی وجود دارد که بیشتر آنها به حوزههای اصول موضوعه و مفروشات مسلم مکتبی و نیز روش تحقیق نظریهپردازان برمیگردد.به همین دلیل است که اکثر تعاریف جامعه شناسان از این شاخه، تعاریفی مکتبی هستند. اما اگر سعی شود تا به تعبیری فرامکتبی، برای این شاخه تعریفی بیابیم شاید پیشنهاد ذیل گام نخست را تشکیل دهد. در لغتنامه جامعهشناسی، معرفت را اینگونه تعریف شدهاست:
«وجهی از جامعهشناسی که به ارتباط میان معرفت با نظامهای فکری (اعم از علمی، مذهبی، فلسفی، زیباشناختی، سیاسی، حقوقی و ...) و پدیدههای اجتماعی و فرهنگی توجه دارد».
و یا این تعریف: «جامعهشناسی معرفت به رابطۀ میان معرفت و زمینههای اجتماعی معطوف میباشد، اگر چه معنای معرفت و زمینۀ اجتماعی نزد هر کدام از جامعهشناسان، گوناگون تعبیر شدهاست»
در تعاریف بالا سعی شدهاست تا ماهیت هستیشناختی ارتباط میان معرفت و پدیدههای اجتماعی و فرهنگی، با سلیقههای مکتبی در نیامیزد. اما هرگاه این شاخه جامعهشناختی از چشمانداز یکی از نظریهپردازان یا مکاتب نگریستهشود، جدال هستیشناختی این ارتباط را در جلوههای نظری اصول موضوعه آن مکتب، میتوان بخوبی دید. برای مثال به تعریف ذیل از لغتنامهای که جامعهشناسی معرفت را براساس مکتب مارکسی توضیح داده نگاه کنید:
«قضیه مارکسی این معنا در این است که معرفت بشری به پایگاه فرد در یک ساخت اجتماعی وابسته است و براساس آن تغییر مییابد»
روشن است که منظور از ساخت اجتماعی فوق، ساخت طبقاتی است که فرد به آن تعلق دارد. به دیگر سخن ارتباط میان معرفت و پدیدههای اجتماعی فرهنگی به نوعی از ارتباط عواملگرایانه و یک سونگرانه تعبیر شدهاست که معرفت در آن تحت تعیین ساخت اجتماعی، و به معنای دقیقتر تحت تعیین ماهیت ساخت جامعه طبقاتی است.
به تعریف دیگری از جامعهشناسی معرفت از دیدگاه مارکسی نگاه کنید:
«از نظر مارکس و انگلس تمام معرفت (بشری) بوسیله تمایلات آگاهانه و ناآگاهانه طبقات اجتماعی متخاصم استثمارگر و استثمارشده تخریب، جهتگیری و شرطی شدهاست. این ویرانی و تخریب را میتوان در جوامع گذشته بخوبی دید. ولی هرگاه جامعه بیطبقه ظهور کند، این ویرانگری از بین خواهد رفت، جامعهای که ...»
در لغتنامۀ بالا، در برابر مکتب تضاد مارکسی، مکتب انسجامی به نمایندگی دورکیم نیز همین ارتباط را به شیوهای که با مبانی و مفروضات مسلم مکتبی کارگردگرایی انسجامی همنوا شود، ترسیم میکند. حاصل سخن دورکیم در دو کتاب معروف «اشکال ابتدایی زندگی دینی» و «جامعهشناسی و فلسفه» اینگونه خلاصه شدهاست:
«مقولات اساسی ادراک و تنظیم تجربه بشری (مثل تجربه امکان، جهتیابی، زمانی، علیت و غیره) از ساخت اجتماعی ما سرچشمه گرفته و قسمتی از آن ساخت است و بمراتب آن را به عنوان شیوهای ممکن در زندگی اجتماعی تدوین و پشتیبانی میکند.»
کنت نیز قبلاً در توضیح پویاییشناسی قوانین بشری در سه دوره متوالی الهیشناسی، ما بعدالطبیعی و اثباتگرایی، در برابر عینگرایی دورکیم و اسپنسر، به شیوهای ذهنگرایانه رابطۀ قوانین جامعهشناسی معرفت را یکسونگرانه تعبیر میکند. به همین دلیل در هر کدام از دورههای سهگانه، معرفت هر قوم و ملتی در ادوار مختلف تحت تعّین خصلتهای اساسی ذهن بشری متعلق به همان دوره میباشد و از نشانههای غیر دورهای تنها به عنوان استثناها یا جهشهای فردی یاد میکند.
اما وبر با بازگشتی نقادانه به سنت مارکسی تلاش کرد تا ضمن تأکید بر روش جدلی مارکس، از درک مادهگرایانۀ وی روبر گرداند و فرآیند پیدایش و تکوین معرفت را در جدلی از ذهن و عین به ترسیم کشد. به همین دلیل ضمن پذیرش درک مادی و اقتصادی مارکس، اهمیت نگرش دینی را در وجه «اقتصادی نسبی» مورد توجه قرار میدهد.
«تحلیل پدیدههای فرهنگی و اجتماعی با تأکید خاص بر شرایط اقتصادی آنها اصل علمی و ثمرهٔ خلاق (تاریخ علم است) و ... گسترش تعبیر و تفسیر اقتصادی تاریخ یکی از مهمترین اهداف ژورنال ماست... اگرچه مفهوم مادهگرایانه تاریخ ... بایستی مردود اعلام شود».
و در نهایت در بررسی اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری گرچه به اهمیت تأثیر وجه ذهنی تاریخ بر وجوه عینی تأکید دارد اما تأثیر فوق را نه رابطهای علی، بلکه فرآیندی دوسویه میداند که در خلال آن آگاهی جدیدی بر مبنای تناسب روح سرمایهداری و اخلاق پروتستانی در مردم دمیده میشود.
●چارچوب نظری بلومر در جامعهشناسی معرفت
بلومر در طرح مطالب جامعهشناسی خود، به نکاتی اشاره میکند که در مجموع میتوان آنها را چارچوب نظری بلومر در جامعهشناسی معرفت بهشمار آورد. ولی پیش از طرح این چارچوب بایستی به این نکته بسیار روشن توجه شود که بلومر همانگونه که خود وی به صراحت ذکر میکند، با هیچ نکتهای در کارهای مید مخالفتی ندارد. بلکه کار خود را شرح و تکمیل نظریات مید و افزایش نکات جدید و لازمی میداند که در نظریات وی به آنها توجهی نشدهاست. بنابراین در یک نگاه خلاصه میتوان گفت که بلومر تمام ملاحظات مید در باب ساخت جدلی خود را پذیرفتهاست. علاوه بر آن بلومر صراحتاً تأکید میکند که انسان در مقابل شرایط اجتماعی که در برابر آن قرار دارد و قرار است در برابر آن شرایط، با اشاره معانی به خویشتن خویش و تفسیر آن معانی، به کنش بپردازد، میبایستی ظرف وجودی خاصی داشته باشد. او از این توانمندی و ظرف وجودی به عنوان یک ساخت بحث میکند که میتوانسته است در فرآیند تکاملی متناسب با حیات بشری با کنش متقابل اجتماعی تنظیم شدهباشد، و پس از این هم در فرآیند دیالکتیکی کنش متقابل نمادی انسان با تفاسیر تازه خود میتواند در این تنظیم دخالت کند:
«کنش متقابل نمادی تشخیص میدهد که انسان میبایستی دارای ساختی باشد که با ماهیت و طبیعت کنش متقابل اجتماعی انطباق و همسازی داشتهباشد.»
بنابراین به یمن «خود»، انسان با ساختی متناسب در برابر ساخت اجتماعی جامعه قرار میگیرد و ساخت، تغییر و تحول خود را در تجربه اجتماعی مرور میکند، زیرا همانگونه که مید و به زبانی دیگر مارکس اعلام نموده بودند خود یا آگاهی از خویشتن خویش به عنوان فاعل امور اجتماعی، تنها در تجربه اجتماعی رخ میدهد. بنابراین خود یا آگاهی از خویشتن خویش، نه به عنوان امری ذهنی و درونی بلکه به عنوان یک عین (Object) واقعیتی برونی است که فرد دارای آن نیز باید در تجربهای اجتماعی با آن روبرو شود:
«خود نیز چون دیگر اعیان در خلال فرآیند کنش متقابل اجتماعی رخ میدهد که در آن مردم، انسان را به خودش معرفی میکنند.»
جان کلام در این جمله بیان شدهاست: شناخت انسان از خودش و آگاهی او نسبت به خویشتن خویش در فرآیندی اجتماعی ساخته میشود که نقش مردم، و دیگران در ساختار اجتماعی از وزن قابل ملاحظهای برخوردار است.
همانگونه که به روشنی پیداست ساخت خود بر محور رابطۀ جدلی من (I) و من اجتماعی (Me) در تجربۀ اجتماعی شکل میگیرد. «من» مختصات بشری انسان که در فرآیند تکاملی به شیوۀ بشری آن متناسب با نیاز ورود به کنش متقابل اجتماعی پروریده شدهاست را معرفی میکند و «من اجتماعی» واقعیتهای ساختی و فرهنگی مؤثر بر فرد را. اما همانگونه که گفتهشد انسان دارای «ساختی» است که میتوند متناسب با کنش متقابل اجتماعی عمل کند..
این ساخت به نظر بلومر دارای آنگونه توانمندی است که قوۀ تفسیرگری شرایط و تحلیل نمادی موقعیت را از طریق «من» برای «خود» مهیا کند:
«توانمندی انسان در اشارهسازی به خویشتن خصلت خاص و ممتازی به کنش بشری میبخشد. این توانمندی به این معناست که انسان با جهانی روبرو میشود که او برای عمل کنش در آن، بایستی آن را تفسیر کند و نه به این معنا که به عنوان یک ارگانیزم زنده به محیط واکنش نشان میدهد. انسان باید در موقعیتی که در آن دعوت به کنش شدهاست مبارزه کند. مبارزهای براساس معنی که به کنش دیگران میدهد، و خطوط کنش دیگران را بر مبنای تفسیر خود طراحی میکند.
پس انسان از یک سو توانمندی تفسیر، تغییر و تحول شرایط در ساخت بشری خود را به عنوان خصیصۀ تکاملی به میراث و همراه دارد: (من)، و از سوی دیگر در برابر مردم و موقعیتهایی قرار دارد که او را تعریف میکنند، و از او انتظار دارند که نه تغییر، بلکه پیروی از سنن و هنجارهای اجتماعی را پیشه کند: (=من اجتماعی).
من اجتماعی به زبان مید و بلومر یعنی انتظارات اجتماعی،و آگاهی انسان سرانجام در همین فرآیند جدلی میان من و من اجتماعی به تعبیری ساختاری در خود جلوه مینماید.
«من که تنها یک مرحله و یک قسمت از خود را تشکیل میدهد، بخش نیروهای انگیزنده و، تازه و پیشبینینشده است. من اجتماعی همان اجتماع سازمانیافته است که در نگرشهای انسان منعکس شدهاست. خود، بنابراین فرآیندی دیالکتیکی یا جدلی است که در آن من، من اجتماعی را فرا میخواند و سپس به آن پاسخ میدهد. من به هیچ رو قابل پیشبینی نیست اما من اجتماعی نشاندهندۀ توقعات تعمیمیافتۀ محیط اجتماعی است. در دیالکتیکی پیشرونده میان این دو فرآیند، خود وجود مییابد.»
پس خود- فاعل امر اجتماعی از نظر مید و بلومر- نه آزاد و مختار است که بنابر قوانین آزاد من عمل کند، گرچه میتواند چنین باشد، و مجبور است براساس قوانین ساختی و فرهنگی من اجتماعی عمل کند، اما میتواند که چنین کند. خود در فرآیند این جدل همیشگی در کنش متقابل آگاهی خاصی را مرور میکند که از تجربه شروع میشود و در همان تجربۀ اجتماعی رشد مییابد. ولی میتواند به دو سو میل کند: تازگی و ماندگی. و همین تفاوت اصلی نظریۀ معرفت میان تفسیرگرایی بلومر و مارکس را توضیح میدهد...
دکتر ابوالحسن تنهایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست