چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
بزرگان آینده در کافه های امروز
ـ گفتوگو با مسعود بهنود
مسعود بهنود بیش از ۴۰ سال است در مطبوعات ایران حضوری مستمر و جدی دارد، اما برای نسل ما؛ نسلی كه حضورش در عرصه عمومی و درگیرشدنش با سیاست و فرهنگ به دوم خرداد پیوند خورده بود، مسعود بهنود یكی از شاخصههای روزنامههای دوم خرداد است.
ستونهای او در این روزنامهها، برای ما اتفاقی بود اما دوران روزنامههای دوم خرداد، بخش بسیار كوچكی از فعالیت روزنامهنگاری بهنود است. كتاب هفته شاملو، روشنفكر، خوشه، كتاب جمعه؛ آیندگان بخشی از مهمترین مطبوعاتی هستند كه مسعود بهنود با آنها همكاری كرده است.
به این فهرست باید حضور فعال او در فضای روشنفكری و ادبی دهه ۴۰ و ۵۰ و حضور فعالش در فضای دوران شكوفایی فرهنگی ایران اشاره كرد. همه اینها موجب میشود حرفهای مسعود بهنود را درباره موضوع روشنفكری و ادبیات جدی بگیریم. بهنود چند سالی است که در لندن اقامت دارد.
▪ از سوالی كلی شروع میكنیم: نظر شما درباره رابطه روشنفكری و ادبیات چیست؟ روشنفكر را عموما با سیاست بیش از هر چیز دیگر مرتبط میدانند. آیا به نظر شما رابطه روشنفكری و ادبیات به همان اهمیت رابطه روشنفكری و سیاست است؟
ـ اگر به تاریخ روشنفكری نگاه كنیم، تاریخچه روشنفكری و ادب یكی است. معمولا كسانی كه در تاریخ آنان را به عنوان روشنفكر میشناسیم، كسانی هستند كه دستی در ادب داشتهاند.
اگر مولانا شعر نمیگفت و همین اندیشههای بلند را كه از او باقیمانده است در اختیار نداشتیم، او را به عنوان روشنفكری اندیشهساز نمیشناختیم. خیام و شعرای دیگر نیز به همین شكل. حتی شاعرانی را كه ادعایی در این زمینه نداشتند، مثل حافظ، روشنفكر و اندیشهساز زمان خودشان میدانیم بنابراین تاریخچه ادبیات و روشنفكری در ایران و شاید بتوان گفت به یك معنا در جهان، مشترك است.
اگر تعریف پذیرفتهشده از روشنفكر را بپذیریم كه طبق آن، روشنفكر كسی است كه با فكر خود معیشت میكند، میبینیم در گذشته روشنفكران همان افرادی هستند كه در كار ادب بودند اما به تدریج كه زندگی جریان پیدا كرد و به خصوص پس از رنسانس كه جوامع شکل جدید گرفتند، در اروپا و جهان مسیحی این دو آهستهآهسته از هم جدا شدند.
در حقیقت اهل رشتههای مختلف علم و اندیشمندانی به جز ادیبان نیز وارد حوزه روشنفكران شدند. در صدر تاریخ روشنفكری قرن بیستم حالا نام اینشتین، زاخاروف و فروید قرار دارد که حرفهشان غیر از ادب بود اما در جوامع توسعهنیافته جهان مثل ما، به نظر میرسد هنوز راه زیادی در پیش است.
صد سالی است به ما ثابت شده روشنفكران الزاما ادیبان نیستند، ولی هنوز ما دوست داریم قبای روشنفكری را روی بند ادیبات پهن كنیم و ادبا را روشنفكر بدانیم. این فینفسه ایرادی ندارد، به این دلیل كه هر كه ادیب باشد، به قاعده روشنفكر نیز هست. مساله اینجاست كه هر كه روشنفكر باشد الزاما ادیب نیست بنابراین آنجا كه غیرادیبان را به روشنی فكر نمیشناسیم، مشكل اساسی ماست.
وقتی در ساختمان جامعهمان دقت میكنیم و رفتارهای سالهای اخیر این جامعه را میبینیم، این ایراد به وضوح مشخص است. دستكم در ۲۰ سال اخیر، ستون اصلی روشنفكری ایران را ادبا، حتی اهل هنر نساختهاند.
به باور من، بخش بزرگی از روشنفكران واقعی جامعه امروز را باید در حوزههای علوم تجربی جستوجو كرد، در پژوهشگران مسائل اجتماعی، در شهرسازان، برنامهریزان، تجارت پیشگان، مدیران صنایع مثلا كه عملا بر ساختمان فكری جامعه اثر میگذارند گرچه در تحقیقات از مراجع و مآخذ به حساب آورده نمیشوند، اما صفت روشنفكر به آنان تعلق نمیگیرد.
حال آنکه كمتر دیدهایم كسی به عنوان روشنفکر سراغ دیگرانی برود كه در حقیقت روشنفكرند، به این دلیل كه فكر میكنند و از فكر كردن خود روزگار میگذرانند.
تا جایی كه میدانم، در اوایل كار شما در دهه ۴۰، زمانی كه كمكم جایگاه خودتان را در مطبوعات ایران تثبیت میكردید، بیشتر شما را به عنوان روزنامهنگار ادبی میشناختند. مصاحبههای شما با شاعران مهم آن زمان ایران از جمله مهمترین كارهای دهه ۴۰ شماست و گزارشهای ادبی بخش مهمی از كار شما را به خود اختصاص میداد.
اما این روند آرام آرام تغییر كرد، شما از ادبیات فاصله گرفتید و به تاریخ و سیاست روی آوردید و این فاصله به حدی رسید كه در سالهای اخیر به ندرت یادداشتی از شما كه مرتبط با ادبیات باشد منتشر شده است. دلیل این تغییر و تحول را در چه میبینید؟
از بد حادثه است. من هم مثل نجاری كه از نجاری معیشت میكند، از روزنامهنویسی معیشت میكنم. معمولا هرجا معرفی لازم باشد میگویم من متاسفانه تحلیلگر مسائل سیاسی ایرانم و خوشبختانه با تاریخ و ادبیات سر و كار دارم.
به این دلیل كه ادبیات خواندهام و هنوز كتابهایی كه میخوانم بیش از سهچهارمش در حوزه تاریخ و ادبیات است و یكچهارم در حوزه سیاست. خواندن سیاست و نوشتن از آن كاری است كه روزمره انجام میدهم، اما بخش اعظم زندگیام تاریخ و ادبیات است، بهخصوص تاریخ. حق با شماست.
در دهه ۴۰ كه كارم را شروع كردم، تمرین شعر میكردم و بعد كه روزنامهنویس شدم تا مدتی روزنامهنویس ادبی بودم و پس از آن وارد بحثهای سیاسی و بینالمللی شدم.
سنت نوشتن در حوزههای گوناگون، در ایران پا نگرفته است. كمتر پیش آمده است نویسندهای در حوزه شعر آثار ماندگاری بر جا بگذارد، روزنامهنگاری رمان موفقی بنویسد یا نمایشنامهنویسی بتواند گزارش ژورنالیستی قابلقبولی ارائه دهد.
▪ حال آنكه در تاریخ فرهنگ غرب، حضور نویسندگان و شاعران و روزنامهنگاران در حوزههای گوناگون امری طبیعی است و آثار موفقی نیز بر اثر این مداخلهها و تغییر حوزه كاری خلق شده است. شما از معدود روزنامهنگارانی هستید كه رمانهای تاریخیاش نیز مورد استقبال قرار گرفتهاند. به نظر شما چرا این سنت در ایران قدمت و ثبات چندانی ندارد؟
ـ من برعكس میبینم. گذشت دوران کسانی مثل افلاطون یا همچون ابنسینا كه همه كار میكردند. هم در حقوق و فلسفه دستی داشتند، هم طبابت میكردند. بعدها كه تاریخ پیش رفت، به علت بالا رفتن زمینه علم بشر و گسترش دامنه آن، نظامهای آموزشی و دانشگاههایی كه در غرب تاسیس شد، شاخهشاخه شد. زمینه تخصصی هر فرد به حوزههایی خاص محدود ماند، بهطوری كه امروزه در غرب این ریز شدن علوم به حدی باورنكردنی میرسد.
مثلا وقتی فردی دکترا گرفته، باید بدانید که در چه زمینهای، کافی نیست بگویید پزشکی، حتی کافی نیست بگویید متخصص خون و باز به اینجا هم داستان ختم نمیشود و ناگهان میبینی که او متخصص مثلا کاستهشدن گلبولهای سفید خون است.
▪ این تخصصها در دنیای به شدت تخصصی شده غرب ریز شده و معنایافته. گیرم شرق هنوز در پزشکی مانده یا به مرحله متخصص خون هم پا گذاشته از جهت عوام میگویم، نه اینکه قصدم این باشد که خواص نمیدانند. همین اتفاق در مورد علوم انسانی نیز افتاده است. من دیگر نمیتوانم خود را روزنامهنویس ایرانی معرفی كنم، چون از من سوال خواهند كرد این دیگر چه تعریفی است؟ شما چه هستید؟
ـ حتی اگر بگویم روزنامهنویس سیاسی هنوز تعریف دقیقی ارائه نكردهام، آنها خواهند پرسید چهجور روزنامهنویس سیاسی و باید توضیح دهم كه کارشناس مسائل ایران، منطقه یا جهان، تازه گزارشگر، تحلیلگر، ستوننویس یا هر چیز دیگر. پس تصور میكنم اینکه من کارهای مختلف کردهام از فیلمسازی و سناریونویسی تا برنامهسازی رادیو و تلویزیون تا ترانهسازی و گزارشنویسی و تحلیل ادبی به عقبافتادگی من مربوط میشود.
شرق هنوز هم در بسیاری از زمینهها آدمهایی دارد كه اقیانوسهایی هستند به عمق چند میلیمتر. در حالی كه در جهان به اصطلاح پیشرفته، معمولا ستونهایی میسازند كه ممكن است چند میلیمتر قطرشان باشند، اما تا عمق میروند و از اجتماع آنها جامعه به عمق میرسد، اما از اقیانوسهای مدعی و متظاهر به جایی نمیتوان رسید.
با این تعریف شما، سارتر و كامو هم آدمهای عقبماندهای بودند.
آنها آخرینها بودند. دهه ۶۰ كه دهه آرمانی روشنفكران است، آخرین دوره ظهور چنین شخصیتهایی است. امروزه دیگر امثال آنان تربیت نمیشوند، دنیا دیگر چنین شخصیتهایی را به خود نمیبیند. الان نویسندهای مثل ماركز كه به لحاظ ادبی فراتر از كاموست، به لحاظ فلسفی و تعهد روشنفكرانه نسبت به ادیبان دهه ۶۰ در حد شوخی است.
امثال او به ملاقات دیكتاتورها میروند، در كاخهایشان اقامت میكنند و پذیرایی میشوند. این كارها برای روشنفكر آرمانگرای دهه ۶۰ در حد ناسزا بود. احیانا اگر سارتر را صاحبمقامی به كاخ خود دعوت میكرد، غیرممكن بود دعوت او را بپذیرد، غیرممكن بود به ملاقات اصحاب قدرت برود.
آن نسل با سارتر و كامو تمام شد، آن دنیا هم با آنان تمام شد. رسالت آنان افتاد به دوش كسانی چون بیتلها و الان نسل جدید بیشتر گوش به زبان بونو و گیلداف دارد که حتی در اجتماع سران قدرتهای جهانی هم یک پای بازی هستند. جهان دهه ۶۰ گوش به کسانی داشت که به زبان فلسفه سخن میگفتند.
اما حتی در آن دهه هم زاخاروف فیزیكدان، روشنفكری متعهد بود، هم سارتر فلسفهدان و نمایشنامهنویس بنابراین همانطور كه سارتر هم شعر و قصه نوشت، هم فلسفه بافت و فیلم ساخت و هم نقد ادبی و نمایشنامه نوشت، ما كه ریزهخواران همان سفره بودیم، این كار را وظیفه خود میدانستیم.
برای همین شاملو هم فیلم تهیه كرد، هم فیلم بازی كرد، هم سناریو نوشت، هم نمایشنامه نوشت، هم روزنامهنویسی كرد اما آن دوران تمام شد؛ الان دنیا دنیای تخصصهای ریز و كوچك است و در این عرصه، علوم انسانی با علوم تجربی چندان تفاوتی ندارد.
▪ دهه ۴۰ را بحق دهه شكوفایی روشنفكری ایرانی دانستهاند. در ستایش این دهه بسیار گفتهاند و نسل امروز ایران از خاطرات بزرگان ادبیات فارسی در آن دوران و ماجراهاشان بسیار شنیدهاند، اما كمتر به علت گشایشی كه در عرصه فرهنگ و تفكر آن دوران اتفاق افتاد اشاره شده است. تحلیل خود شما از عللی كه موجب این گشایش فرهنگی ناگهانی شد چیست؟
ـ به نظر من شناخت این بستر چندان دشوار نیست. چند سالی كه از كودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ گذشت، مثل دیگر حكومتهای کودتایی، اینجا هم قلع و قمعها پایان گرفت و شاعران و هنرمندان و روزنامهنگاران كمكم از زندانها بیرون آمدند بنابراین زندگی در فضایی جدید آغاز شد. آدمهایی كه زندان رفته بودند، خانوادههایی كه زندانی داشتند یا نداشتند و از زندانرفتهها تبعیت میكردند، فضایی ساختند كه در آن نسل جدیدی وارد صحنه شد.
این نسل جدید كه نسل ما بود، برخورد كرد با نسل زندانرفتهها كه هنوز داغ زندان قصر بر كف دست و آثار شلاق قزلقلعه بر پشتش بود و در نتیجه توانست نسل ما را به فكر فرو برد. آن نسل جوانی كه ما بودیم، با سرمایه انرژی جوانیاش وارد شد، فرمان از سارتر و چهگوارا گرفت و میخواست جواب خود را از بزرگان ایرانی بگیرد.
امیر احمدی آریان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست