پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ارتجاع پنهان


ارتجاع پنهان

در ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران شاهی سراغ نداریم که با میل خود از قدرت کناره گرفته باشد همین که حاکمی تا زنده است خود را تنها عقل کل جا می زند بسنده است که هیچ ادعای مردم دوستانه ای از او پذیرفته نباشد

ورود به قلمرو همگانی یعنی ورود به وضعیت خاصی که حتی در بیان حقایق جاودانه استلزامات خاص خود را دارد. اگر در وضعیتی که تفکر انتقادی می‌طلبد، نویسنده انتقاد و نیاز مخاطبان کنونی‌اش را نادیده گیرد، در جهانی که نقد به صورت یک مد درآمده است، اصحاب قدرت خود در انتقاد از خود پیشدستی می‌کنند و مسلماً از اصحاب قدرت نمی‌توان انتظار نقدی داشت که ستون‌های قدرتشان را آماج قرار دهد.

در ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران شاهی سراغ نداریم که با میل خود از قدرت کناره گرفته باشد. همین که حاکمی تا زنده است خود را تنها عقل‌کل جا می‌زند بسنده است که هیچ ادعای مردم دوستانه‌ای از او پذیرفته نباشد. آنها برای حفظ قدرت خود به هیچ فرد یا افرادی مجال عرض‌اندام نداده‌اند و ممکن نیست که چنین کاری را بدون توسل به زور و زندان و بهتان‌زنی و دروغپراکنی انجام داده باشند. آنها در بیرون مرزهای سرزمینی پیام‌های انقلا‌بی و انسان‌دوستانه صادر می‌کنند و در داخل به برخی مجال ابراز اندیشه‌ای علیه خود نمی‌دهند. با این همه مادامی‌که ملتی چنین کسانی را تحمل می‌کند، آنها را نکوهش نتوان کرد. این تحمل همگانی صرفا از سر ترس نیست.این ایدئولوژی می‌بایست قدرت و جماعت را نه‌صرفا با ارعاب بلکه با چیزهای دیگری با هم شریک گرداند. مردم باید از حکومت مردم بیزار گردند. آنها باید به رئیس خود همچون پدری دلسوز، عقل کل و خطاناپذیر و اسطوره‌ای فراتر از فرد عادی بنگرند و دهان او را تنها مناط صدق و کذب قضایا انگارند. او باید خدا شود. چه بسا رئیس‌جمهوری نیز که قانونا دوام دولتش محدود است بی‌میل نباشد که تا پایان عمر در مقام خود ابقا گردد. دموکراسی اگر هزاران عیب هم داشته باشد از آن رو که نفس حریص صاحبان قدرت را مهار می‌کند شیوه حکومتی است که تا این زمان انسانی‌ترین شیوه ممکن بوده است، لیکن از هیچ قدرت‌طلبی انتظار نمی‌رود که دموکراسی را چون مطلوبی لذاته بنگرد.

قدرت‌طلب حتی دموکراسی را تا وقتی تایید می‌کند که خود در آن ذی‌نفع باشد و این هسته آنگونه ارتجاع نامحسوسی است که اندیشمندان منتقد دموکراسی را بی‌آنکه خودخواسته باشند به قدرت‌طلبانی می‌پیوندد که نااندیشیده دموکراسی را به باد ناسزا میگیرند، آزادی و حقوق بشر را ملعون جلوه می‌دهند و انتقاد را با تقسیم انتقاد به سازنده و مخرب خفه می‌کنند. این است که نویسنده با وضعیت خاصی مواجه می‌گردد که همچون راه رفتن بر لبه تیغ است. شریف‌ترین و آزاده‌ترین اندیشمندان اگر بی‌توجه به وضعیت خاص از حقیقی‌ترین امور سخن گویند چه بسا ناخواسته و بی‌اجر و مزد شریک شر گردند.

نقد قدرت‌طلب به دموکراسی حکایت آبکشی است که آفتابه را دو سوراخه می‌نامد. دموکراسی تنها گفتمانی است که خود اسباب نقد خود را فراهم آورده است و نقد راستین آن به ناگزیر از درون خودش سر بر کشیده است، در غیر این صورت نقد درون گفتمانی یعنی؛ صدا خفه‌کن نقد برون گفتمانی.

نقد دموکراسی دقیقا از کجا خاستن گرفته است؟ نقد دموکراسی دقیقا از آنجا خاستن گرفته که دموکراسی هرگز تحقق نیافته است. دموس هرگز تاکنون خود بلا‌واسطه به کراسی (حکومت) نرسیده است. دموس به نزد واضعان یونانی لفظ دموکراسی، ناشایسته‌ترین طبقه برای حکومت و دموکراسی فاسدترین شیوه حکومت بود، لیکن قرن‌ها حکومت اریستوس‌ها و الیگارش‌ها، پاپ‌ها، کاردینال‌ها، شاهان و مدعیان فروهرهای ایزدی عکس آن را به اثبات رساند، آن هم بنا به تجربه‌ای آکنده از خون و دروغ و دسیسه و سرکوب دانایی.

چکیده این تجربه آن بود که هیچکس خیری از تمامت‌خواهانی که به هر دلیل بی‌اذن مردم بر مردم فرمان رانده بودند، ندیده بود. حکومتی که قرار است بر مردم فرمان راند باید توسط مردم تعیین شود و چون همه مردم نمی‌توانند بر همه مردم حکومت کنند وکالت و وساطت همراه با دموکراسی زاده شد.

نقد از دموکراسی همواره نقد از عوامل دخیل در این وساطت بوده است. نقد از دموکراسی همواره نقد از واسطه‌های افزوده بر این وساطت اولیه بوده است. واسطه‌هایی چون ثروت، نفوذ مقتدرانه باندها، انحصار امکانات تبلیغ، صنعت فرهنگ، هژمونی رسانه‌هایی که تحت اختیار صاحبان ثروت و قدرتند، ناعادلا‌نه بودن امکانات نشر پیام، توسل به شیوه‌های نهادینه مغزشویی و فریب توده‌ای، تقلب در انتخابات، شگردهای ناانسانی و غیراخلا‌قی در سیاه‌نمایی رقبا و در یک کلا‌م با واسطه‌تر شدن دموکراسی. نقد مترقی از دموکراسی نقد از واسطه‌های افزوده دموکراسی، نقد از ناخالصی‌های دموکراسی و نقد از نقد دموکراسی از موضع غیردموکراتیک است.

نقد مرتجعانه از دموکراسی که درحقیقت ماکت فریبنده نقد است، بهره‌برداری از نقد مترقی توسط متوسلا‌ن به همان واسطه‌های افزوده برای توجیه اقتداری است که در نهایت چیزی جز بازگشت به الیگارشی و نظامی فیلسوف‌شاهانه نیست. نقد مترقی درصدد رفع موانع آزادی است. نقد مرتجعانه موانع آزادی در آمریکا را در بوق می‌دمد تا آنها را در لیبی و سوریه تثبیت کند. رسانه‌های دولتی در این کشورها با بهره‌گیری از تمام امکانات مغزشویانه صنعت فرهنگ همین صنعت را می‌کوبند تا آگاهی کاذبی از دموکراسی را اشاعه دهند. ارتجاع درست در جایی کمین کرده است که نقد مترقی کاری جز خدمت به نقد مرتجعانه نمی‌کند. این است که هرگونه داوری، تحلیل یا اظهار عقیده‌ای که به قلمرو همگانی مربوط می‌شود اگر بیان حقیقت را با وضعیت خاص همسو نکند چه‌بسا ناخواسته در دام ارتجاع افتد؛ ارتجاع همیشه آشکاره نیست.

سیاوش جمادی

منبع: وب‌سایت موسسه باران