سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

وقتی پول رو ریختید به حساب, خبر بدهید


وقتی پول رو ریختید به حساب, خبر بدهید

فدای دست و پنجه بلورین تان بشوم

عصر یک‌‌روز زمستانی با سرعت توی پله‌های یک برج در یکی از خیابونای معروف تهران بالا می‌رفتم. عجله داشتم به‌ موقع برسم، ولی آسانسور شلوغ بود و من به ناچار پله‌ها رو انتخاب کردم. دیگه به نفس‌نفس افتاده بودم، ولی از رو نرفتم. نامه‌ یکی از اساتیدم رو توی دستم با احتیاط نگه داشته‌ بودم که مبادا مچاله بشه و من جلوی جراح ارجمند که از آشنایان استاد بود، خجالت‌زده بشم.

بالاخره رسیدم، ولی جراح ارجمند هنوز نیومده بود. منشی محترم گفتند که عمل اورژانسی پیش آمده و ایشان رفتند اتاق عمل. چون وقت قبلی نداشتم، تمام داستان رو برای منشی تعریف کردم و اون هم یک نگاه عاقل اندر سفیه کرد که باید صبر کنید تا دکتر بیاد، ببینم شما رو می‌پذیره یا نه. چاره‌ای نداشتم. اسم‌ام رو توی لیست بیماران وارد کردم و به‌سرعت برگشتم پایین. نگران نشوید، من بیمار نبودم، بلکه یکی از اقوام مبتلا به کانسر... شده بود. از آنجایی که از ابتدا من توی جریان بیماری بودم و همه‌ کارها رو خودم انجام داده بودم، به محض دیدن جواب پاتولوژی با استادم مشورت کردم. ایشون نظرشون این بود که به احتمال زیاد متاستاز نداده و با یک جراحی فوری، همه ماجرا ختم به خیر می‌شود. من هم یکی از اون نامه‌های «فدای دست و پنجه‌ بلورین‌تان بشوم» را از استادم گرفتم و بیمار مذکور را با هزار ‌تا توضیح ریز و درشت با خودم بردم مطب، ولی چون روحیه‌اش رو می‌شناختم، کلمه کانسر رو به‌کار نبردم. فکر ناجور نکنید که یک دفعه حقیقت رو نگفتم، فقط گذاشتم واسه‌ یک فرصت مناسب، چون می‌دونستم که الان خودش رو می‌بازه و رو به‌ قبله می‌شه و وصیت می‌کنه و گریه زاری راه می‌ندازه که من دیگه رفتنی‌ام.

خلاصه، بالاخره جراح ارجمند آمد و نامه رو دید و کلی هم حال و احوال کرد. من با هزار تا ایما و اشاره و قصه‌ من درآوردی، سعی کردم حالی کنم که لطفاً واژه دلنشین کانسر رو به‌کار نبرید. ایشون هم نه گذاشت و نه برداشت، گفت: «خانم شما می‌دونید کانسر... دارید؟» منو میگی، یک نگاه به بیمار کردم، دیدم رنگش مثل گچ سفید شد. دیدم نزدیکه غش کنه و از روی صندلی بیفته پایین. تو دلم گفتم اگه قرار شد همه‌ شهر از یک موضوعی خبردار بشوند، حتماً ماجرا رو با جراح ارجمند در میان می‌ذارم. سریع پریدم وسط حرف و سعی کردم کار بیخ پیدا نکنه که دوباره بی‌مقدمه گفت: «دستور پذیرش می‌نویسم واسه‌ شنبه دیگه؛ حالا بیمارستان خصوصی بنویسم یا دولتی؟» منم با اعتماد به نفس گفتم: «خصوصی.»

فکر کردم ماجرا به همین جا ختم شد که یک‌‌دفعه و خیلی سریع مثل این فیلم‌های وسترن، دستش رو برد توی جیبش و من گفتم الان یکی از اون هفت‌تیرها از جیبش در میاره ما رو می‌بنده به گلوله که یک دفترچه‌ بی‌ریخت از توی جیبش درآورد و از توش یک چیزی یادداشت کرد روی یک تکه ورقه و داد دستم و گفت: «این شماره حساب منه، دستمزدم هم ۳ میلیون تومنه، این هم شماره موبایلم، وقتی پول رو ریختید به حساب، به من خبر بدهید.»

هاج و واج نگاهش کردم، ولی یه چیزی گفت که دهنم بسته شد و دیگه ماجرا رو ادامه ندادم، گفت: «البته چه شما توی بیمارستان دولتی بستری بشوید، چه خصوصی، دستمزد من همینه.»

می‌دونید مثل اینه که بهتون بگویند که اگه پول داری جراحی می‌شی، اگه نداری برو بمیر. خلاصه، از اونجایی که ما جزو مرفهین بی‌دردی بودیم که نمی‌دونستیم پولمون رو چه جوری خرج کنیم، هم دستمزد جراح رو دادیم و هم خرج بیمارستان خصوصی.

● توصیه‌های وقت‌گیر کتاب‌های اخلاق‌پزشکی

اون شب از مطب تا خونه همش فکر می‌کردم که توی کتاب‌های اخلاق‌پزشکی درباره‌ ارتباط پزشک و بیمار نوشته نباید پزشک به چشم یک مشتری به بیمار نگاه کند و این جمله‌ عدم بهره‌جویی و سوءاستفاده‌ مادی از بیمار رو مرتب تکرار کرده، واقعاً شما می‌دونید چرا یک عده آدم بیکار میان این حرف‌ها رو می‌نویسند و کاغذ سیاه می‌کنند و بی‌خودی وقت جراح‌های ارجمند رو می‌گیرند؟ عجب آدم‌های بیکاری پیدا می‌شوند ها! البته ازحق نگذریم، خیلی خوب جراحی کرد و از نتیجه راضی بودیم و من هم توی فامیل حسابی قیافه گرفتم که ما اینیم دیگه!

تاکنون چند نفر از شما به عنوان عضوی از جامعه‌ پزشکی با موردی مشابه به‌ آنچه نقل کردم، برخورد کردید؟ واکنش شما نسبت به این درخواست چگونه بوده‌ است؟ البته همه‌ ما می‌دانیم که یک دانشجوی پزشکی از لحظه‌ ورود به این رشته تا بدل شدن به یک جراح با تجربه و ماهر که دستانی شفابخش داشته باشد و حرکت تیغ جراحی در دستانش زندگی را به فردی هدیه کند، باید چه مشقاتی را تحمل کند و چگونه بهترین سال‌های عمر خود را صرف این مهم کرده ‌است.

به‌طور قطع برخورد ما با این مطلب ملایم‌تر از نحوه برخورد عموم جامعه خواهد بود. این سوال مطرح است که تکلیف افرادی که قادر به پرداخت چنین دستمزدی برای نجات جان عزیزان خود نیستند، چه می‌شود؟ آیا باید از دستیابی به مهارت جراحان حاذق چشم‌پوشی کنند؟ آیا تنها توان مالی بیمار امکان دسترسی و استفاده وی از مهارت پزشکان را معین می‌کند؟

شاید وقت آن رسیده که سیاستگذاران امر با نگاه دقیق‌تری به این مسأله بنگرند و با اندیشیدن به راه‌حل مناسبی در جهت تامین منافع پزشکان و رفع نیاز مادی آنان، آن‌گونه که در شأن یک پزشک باتجربه است و طراحی سیستم بازدارنده مناسبی برای جلوگیری از گسترش این مشکل گام بردارند.

فراموش نکنیم که هرچه زمان می‌گذرد، مساله پیچیده‌تر خواهد شد و حل مشکلات در آینده نیاز به وقت و سرمایه بیشتری خواهد داشت؛ هرچند که با هیچ سرمایه‌ای نمی‌توان دیوار شکسته‌ اعتماد مردم را نسبت به جامعه‌ پزشکی دوباره برپا نمود.

نویسنده: دکتر مهشاد نوروزی

پژوهشگر مرکز تحقیقات اخلاق و تاریخ پزشکی