دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

درس بزرگ


درس بزرگ

همیشه آرزو داشتم بلافاصله بعد از تمام شدن تحصیلم در دانشگاه، مشغول کار شوم. بالاخره بعد از سفارش به دوستان و آشنایان در یک شرکت خصوصی به عنوان کارمند دفتری مشغول به کار شدم. …

همیشه آرزو داشتم بلافاصله بعد از تمام شدن تحصیلم در دانشگاه، مشغول کار شوم. بالاخره بعد از سفارش به دوستان و آشنایان در یک شرکت خصوصی به عنوان کارمند دفتری مشغول به کار شدم. اوایل آن قدر ذوق و شوق کار داشتم که هیچ شکایتی از زیاد بودن کار نمی‌کردم. بعد از گذشت مدتی، دیگر بیدار شدن از خواب آن هم هر روز صبح زود برایم سخت و طاقت‌فرسا شده بود. مسئول دفتر یکی از مدیران شرکت بودم و به خاطر مسئولیتی که به عهده گرفته بودم به سختی می‌توانستم مرخصی بگیرم.

هر روز ناچار بودم صبح زود از خواب بیدار شوم آن هم در شرایطی که همه اهالی خانه در خواب بودند بالاخره تصمیم گرفتم پنجشنبه آخر هفته را به بهانه بیماری مادرم مرخصی بگیرم. آن‌قدر دروغ گفتم که دل رئیس شرکت سوخت و اجازه داد تا یک روز برای مراقبت از مادرم در خانه بمانم. شب با خیال راحت خوابیدم ولی صبح ناگهان از خواب پریدم و به تصور این که دیر شده است به سرعت حاضر شده و خودم را به محل کارم رساندم. از نگاه متعجب مدیر و همکاران متوجه اشتباهم شدم.

هر چقدر فکر کردم دروغ دیگری به ذهنم نرسید تا راهی برای خارج شدن از محل کار پیدا کنم. آن روز برای من درس عبرتی شد تا دیگر هیچ‌گاه برای رسیدن به خواسته‌هایم به دروغ متوسل نشوم.

سعید .م – ۲۴ ساله