چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
لوئیزا (داستان زندگی نویسنده زنان کوچک)
از آنجایی كه زندگی در حومه شهر بسیار یكنواخت است، هر كس كه از خارج شهر اجناس جدید و اخبار وعقاید نوین را نیز بیاورد، با استقبال فراوانی مواجه میشود. دیدن این جوان چشمآبی و قوی بنیه اهل كانكتیكات برای مردم جالب بود. او كه با جامدهای تمیز و رفتاری موقر پشت در خانهها میرفت و البته گروهی ازبچههای ولگرد و دستهای از سگهای شكاری و سگهای مستیف، نوعی سگ بزرگ كه گوشها و لبهایآویخته دارد.م) كه برای نگهبانی از دروازهها در مقابل غریبهها تعلیم داده شدهاند، به دنبالش بودند. زنصاحبخانه میآمد و با مرد جوان مشغول صحبت میشد. زنهای جوان كه در حیاط پشتی در كار و تلاشبودند، برای دیدن روبانها و شانههای فروشی، به حیاط میآمدند و ناگفته نماند كه بدشان نمیآمد گپی كوتاهبا خود برانسون بزنند.
برانسون علاوه بر رفتار صحیح، جذابیتی داشت كه هر كسی را تسخیر میكرد. خیلی زود ارباب خانه هم ازاتاق كارش، از بین تلی از تفنگها و قلابهای ماهیگیری و كتابهایی كه مثل گوشههای سگ از هر طرفآویزان بود، بیرون میآمد و از برانسون میپرسید كه آیا تیغ تراشی و تنباكو دارد یا نه؟!
او هم گرم صحبت با برانسون میشد، و معمولا صحبت آنها به دعوت برای صرف شام و گذراندن چند روز وچند شب در آن منزل ختم میشد. پس از گذراندن بعدازظهر به گفتوگو با برانسون،دخترها او را شخصاجتماعی و جالبی مییافتند كه قادر بود چیزهای زیادی از آنچه آنها تمایل به دانستنش داشتند به آنها بگوید،مثلا درباره اینكه در نورفولك یا ((ریچمند)) چه میگذرد. وقتی صحبت دخترها با او خاتمه میپذیرفت،برانسون چیز با منش مدت طولانی در كتابخانه مینشستند و درباره مهمترین حوادث روز حرف میزدند.
جوانی چون برانسون آنقدر درایت داشت كه پیرامون مسئله بردهداری بحث نكند، بلكه از بازرگانی و سیاست،تبعید ناپلئون، حبس شدن او در جزیره ((سنت هلنا)) اختراع قایقی توسط فولتون كه به وسیله بخار حركتمیكرد و دنیایی حرف از همه موضوعات صحبت نماید. برانسون معمولا سخنوری ماهر بود یعنی متكی كهدر شنونده ذوق ایجاد میكرد و به نظر میآمد كه شنوندگان خود را وامیداشت تا نسبت به قبل بهتربیاندیشند. اگر او دعوت مردم را میپذیرفت، ساعتها در آن كتابخانهها كه گنجی غنی به جا مانده از سه نسلمحسوب میشد، میماند و این امر درامفتون میكرد، زیرا پیش از آن هرگز این همه كتاب در اوع مختلف بهچشم ندیده بود. او در كتابهایی از قبیل تاریخ، فلسفه، شعر غوطهور میشد و تلاش میكرد پیش از زمانبستن كولهبارش و ترك آنجا، توشه كاملی در حد امكان از این كتابها برگیرد. پس از این جمعآوری اطلاعات،او ساعتهای طولانی تنهاییاش در راه را داشت كه به اندیشیدن و ارزیابی آنچه خوانده بود، بپردازد. جادههارا به تنهایی طی میكرد، زیر سایه درختان مینشست و ناهارش را به تنهایی میخورد. با رهگذران سلام وعلیكی میكرد; اما معمولا به فكر كردن و فكر كردن ادامه میداد. معمولا دورههای آموزشی رسمیای هستندكه فرصت فكر كردن به فرد بدهند. اما برانسون كاملترین نوع آموزش را داشت، كه حتی این نیاز را نیربرآورده میساخت.
منازل بزرگ بنا شده بر پایهها را در كشتزار میدید و آلونكهای مسكونی سفیدرنگ تمیز كه به بردهها تعلقداشت. دستهای از قاطرها را میدید كه در حین گذر، زنگولههایشان صدای دلنوازی تولید میكرد و صاحبشانسوار بر قاطر جلویی، چهار یا شش قاطر دیگر را به دنبال خود هدایت میكرد. مزرعه وسیع پنبه را میدید وسیاهپوستانی كه در حین كار آواز میخواندند. و در سرمای هوا، در فاصله رفتوآمدهاشان بین مزرعه وانبار پنبه و بردن پنبهها در سبدهایی كه روی سرشان حمل میكردند، خود را در كنار كومه آتش گرممیكردند. برانسون درآمد خوبی داشت و راههای ترقی را طی میكرد. روزی ولخرجی كرده و درآمد یك دورهزحمتهای بیوقفهاش را صرف خرید یك دست لباس برای سفر به خانه پدری كرد. سپس بازگشت و كارشاز سر گرفت. دوباره پیشرفت كرد اما سرانجام در بستر بیماری افتاد و به تب شدیدی دچار شد. تحتپرستاری و مراقبت جمعی از افراد انجمن كویكر در نور فولك، با حالی نزار و بسیار نحیف به زندگی بازگشت.
او كه اهل نیوانگلند بود و فردی با ایمان و اعتقادات قوی به شمار میرفت: از نبود علاقه به مذهب در میانكشاورزان تعجب كرده بود اما درستی و ایمان كویكرها مایه آرامش او بود. برانسون سرانجام به خانهبازگشت، بیآنكه آهی در بساط داشته باشد اما سرشار از خاطرات و تجاربی بود كه به زحمات و زجر اینچهار سال میارزید.
زمانی كه او پسر بچه كوچكی بود و تازه خواندن را یاد گرفته بود، شخصی نسخهایاز كتاب ((پیشرفت زائر)) را به او امانت داد. این كتاب چنان روح و تخیلات آن پسر كوچك را مشتعل كرده بود كهلغات قادر به بیان آن نیست. او با همه وجود عاشق آن كتاب بود و بعدها آن را مبنای آموزش فرزندانش قرارداد. در كودكی كه زندگی ایدهال او گردش دور دنیا و توقف برای مصاحبت با كسانی است كه سر راهش قرارمیگیرند. و این دقیقا همان چیزی بود كه او در شغل دستفروشی آن را تجربه كرد. او چیزهای زیادی به دستآورد و قطعا خیلی چیزها را هم از دست داد، و صد البته كه ایدهها و اندیشههایش تا مدتها در ذهن همه آنهاییكه با او ملاقاتی داشتند باقی ماند.
برانسون موفق به یافتن كار تدریس نشد البته به جز چند مورد گاه و بیگاه استخدام برای تدریس كلاسهاینگارشی در مدارس شهرهای بزرگتر. اما از این همه سرگردانی بین این شهر و آن شهر به این نتیجه رسید كهبهتر است مدیر شود. او مردم را درك میكرد و پیش از همه كودكان را. بنابراین میبایست در كار آموزشبماند. و سرانجام هم در ناحیه ((چی شایر)) آموزگار شد. در همین مكان بود كه با عالیجناب ساموئل می آشناشد و چنان كه گفتیم خواهرش آبابی به میل خود به عقد او درآمد. برانسون مدرسه چی شایر را ترك كرد و در))برستون)) تدریس را آغاز نمود. ایدههای نوین او در آن جا مورد توجه فردی به نام ((روبن هاینس)) از اهالیژرمن تون قرار گرفت.
وضعیت مدارس هیچ كجا به بدی وضع مدارس این ناحیه جنوب نبود. البته در معدود نقاطی، مدارسی باعوضعیت نسبتا مناسبتر هم دیده میشد. آقای هاینس انسانی با صلاحیت، عضو جوری از جامعه كویكرهایخارج از فیلادلفیا و علاقهمند به مسایل پرورش دام، ستارهشناسی پرورش گل و علم هواشناسی بود. و نیز بهتعلیم و تربیت علاقه بسیار داشت. هابسین در سر داشت كه در شهر كوچكش تعدادی مدرسه تاسیس كند تاهمه آنچه اذهان در حال ترقی بچهها حقیقتا بدان نیاز داشتند، برایشان فراهم آورد. بنابراین به بوستون سفر
كرد و طی ملاقاتی با این مدیر جوان كه همه جا صحبت از او بود، دریافت كه برانسون همان شخصی است كهبچهها به او نیاز دارند. و واقعا هم حق با او بود.
چنین بود كه برانسون و نوعروسش برای زندگی حمایت همهجانبه روبن هاینس به ژرمن تون عزیمت كردند.
خانواده برانسون در زندگی تنها همین شانس را داشتند; دوستان و مردی كه قدر آنها را میدانستند و به آنهاعشق میورزیدند و حاضر به انجام هر كاری برایشان بودند. وروبن هاینس اولین و شاید دوستداشتنیترینانسان این مردم مهربان بود. گرچه برانسون هرگز چنین شانسی را پیدا نكردند كه افراد زیادی او را بشناسنداما همین اندك افرادی كه او را میشناختند، انسانهای ممتاز و برجستهای بودند.
روبن هاینس مردی بلندقامت با اندامی لاغر، چهرهای متفكر، پوستی خشن، چشمانی مهربان و گودافتاده ودهانی گشاد و مهربان بود. سادگی سخن و اندیشه او ــ كه از خصایص انجمن كویكر بود ــ عزم را سنجشبرای هدف متعالی، از او شخصیتی ایدهآل برای همكاری در نظر كسانی كه با او كار میكردند ساخته بود. باحمایت او در بهشت كوچك در ((پاین پلیس)) یعنی خانهایكه او برای برانسون خریده بود، مدرسهای گشایش یافت.
تمامی اعضای انجمن كویكر، شیوههایملایم برانسون در تدریس را میستودند و به سبب كامل بودنش، سایر اهالی ژرمن تون هم او را تحسینمیكردند و بچهها عاشقانه دوستش داشتند. در میان این موفقیتهای تقدیر ظالمانهای بود كه روبن عزیز ودوستداشتنی كمی پس از تاسیس مدرسه دارفانی را وداع بگوید.
با همه اینها ابا و برانسون دو سال در ژرمن تون زندگی كردند كه حداقل سال اول آن در خوبی و خوشیسپری شد. آنا دختر بزرگ آنها، ۳ ماه پس از عزیمت آنها به این مكان متولد شد و در همین خانه در ۲۹ نوامبر۱۸۳۲ لوئیزا نیز به جمع آنها ملحق شد.
كریلنا میگز / ترجمه : هاجر بهمنپور
مجله عروس هنر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست