شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مقامات و احوال در تصوف


مقامات و احوال در تصوف

یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم «عرفان و تصوف» است

هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

«مولوی»

یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم «عرفان و تصوف» است. قدیمترین شکل تصوف اسلامی تزهد و تقثف است که اساسا عکس العملی بوده در مقابل دنیا دوستی و انهماک در لذات، یعنی از یک نوع طغیان داخلی و برآشفتگی ذهنی بر ضد بی عدالتیهای اجتماعی و بی عدالتیهای افراد و مردم، و مهمتر از همه، خصوصا بر ضد خطایا و معاصی شخصی خود و اقبال به تصفیه و تطهیر باطن تا به هر وسیله ای هست مورد رضای خدا شوند . این است آنچه از سبک زندگی و گفتار صوفیان عهد اول یا بهتر آن است گفته شود زهاد اوایل اسلام از قبیل حسن بصری، مالک بن دینار، حبیب عجمی و ابراهیم ادهم بر می آید.

مدتی نگذشت که علم و فلسفه در بین مسلمین شایع شده و تشتت ناشی از ظهور فرق مختلف موجب شک و تردید گردید و خود این امر سبب شد که نهضتی مخالف نهضت علمی به وجود آید و جماعتی راه وصول به معلوم را واردات قلبی و مکاشفه بدانند و از طرف دیگر خشکی و تعصب و تنگ حوصلگی و سخت گیری بعضی از فقهاء و اهل ظاهر معدلی ایجاب می کرده و همین امر سبب شده که جماعتی در مقابل آنها به عرفان و تصوف بگروند. حاصل آنکه، بتدریج افکار عارفانه در عقول مسلمین پیدا شد. یعنی صوفیان بدقت و کنجکاوی در قرآن نگریسته و از قرآن دلائلی استنباط کردند.

با اینکه این فکر یا ایدئولوژی صوفیه عقاید نظامات جامعه را بهم نمی زد، با این حال صوفیه کمال احتیاط را به کار برده همه جام به عقاید و افکار خود رنگ قرآن و حدیث زدند و اصول عقاید خود را مطابق مذاق متشرعان در آوردند ولی فقهاء و متکلمان هر دو دسته به دشمنی و معارضه با صوفیه برخاستند.

با همه اینها تصوف تا به اندازه ای پیش رفته و ریشه پیدا کرده که تقریبا از همه مذاهب اسلامی و افکار و آراء و عقاید جهانگیر شده است.

مهمترین علت پیشرفت تصوف این است که تصوف با قلب و احساسات کار دارد نه با عقل و منطق، و بدیهی است که عقل و منطق سلاح خواص است و اکثر مردم از به کار بردن آن عاجزند و ملول می شوند. نقطه حساس انسان قلب او است و سخنی پیشرفت کلی می کند که ملایم با احساسات و موافق با خواهشهای قلب باشد.

باعاقلان بگوی که ارباب ذوق را عشق است رهنمای، نه اندیشه رهبر است

صوفی تمام دین و مذهب را برای تصفیه قلب و زدودن زنگار آن می خواهد، با عشق سروکار دارد و اگر به استدلال هم می پردازد با قلب و احساس استدلال می کند نه با فکر و اندیشه. آنچه فقیه خشک و عالم موشکاف با خشونت و کندی می خواهد به آن برسد صوفی با پر عشق و مدد ذوق و نیروی شور و شوق می خواهد از آن بگذرد و بالاتر رود و به قول علامه اقبال

بی خطر کود پرا آتش نمرود مین عشق عقل هی محو تماشای لب بام ابهی

ترجمه: عشق بدون هیچ نوع ترس و وحشتی خودش را در آتش نمرود انداخت و عقل هنوز لب بام محو تماشای این عمل عشق می باشد.

لذا چون مذهب صوفی عشق، و مایه او ذوق و احساس است، کلامش دقیق و لطیف و موثر می شود، این است که زبان تصوف مانند نغمات دلکش موسیقی خوش آهنگ و دلپذیر شده است.۱

تصوف ماخوذ از صوف بالضم که به معنی پشم و نوعی از پشمینه است و در اصطلاح از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیای عالم را مظهر حق دانستن است۲.

نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش نفسانی پاک شده و از اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند در زمان سابق این طایقه صوف می پوشیدند، لذا تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نمود ه اند و یا آنکه آن کلمه می تواند مشتق از صوف باشد که به معنی یک سو شدن و روگردانیدن است.۳

یکی از مشایخ را پرسیدند که حقیقت تصوف چیست؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراکنده و به معنی جمع و امروز طایفه اند به صورت جمع و به معنی پراگنده.۴

گر دیگر آن نگاه قبا پوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا کنیم

علم تصوف علمی که در آن بحث می شود از اعراض از ما سوی الله و وصول به حق۵.

خلاصه آنکه در جامعه مسلمین تصوف یا عرفان به طریقه ای می گویند که به عقیده پیروان آن وصول به حق از آن راه امکان پذیر می باشد و این وصل بر سیر و تفکر و مشاهدات استوار است و در سیر و سلوک انسان باید منزل به منزل راه خود را ادامه دهد، از این نظر عرفان پویایی است و تحرک در آن همواره ادامه دارد، لذا بدون پویایی این راه را نمی شود پیمود، ولی در این تحرک یا پویایی حتما باید شریعت رعایت شود، لذا آنهایی که شریعت را رعایت نمی کنند راهروان واقعی این مسلک نمی باشند:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

(حافظ)

ابن عربی می نویسد: الشریعه ابدا لاتکون بمنزل: شریعت هرگز کنار گذاشته نمی شود، لذا تا آخر حیات، باید شریعت را رعایت کنند. مولانا می گوید:

جمعه شرطست و جماعت در نماز امر معروف و زمنکر احتراز

عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل: مفسرین، محدثین، فقهاء، متکلمین، فلاسفه ادباء و شعرا یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر این که یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آورده اند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کرده و کتب مهمی تالیف کرده اند، در عین حال یک فرقه اجتماعی نیز در جهان اسلام به وجود آورده اند با مختصاتی مخصوص به خود. بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حکماء و غیره که صرفا طبقه ای فرهنگی هستند و یک فرقه مجزای از دیگران به شمار نمی روند.

اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی یاد شوند غالبا با عنوان عرفا و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان متصوفه یاد می شوند. عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند، یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرت ها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص می دهد.

سیر و سلوک عرفانی همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست، پویا و متحرک است. برخلاف اخلاق که ساکن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سیر منزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز برای انسان «صراط» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی ناممکن است.۶ همچنین در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک «سالک راه» در خلال مجاهدات و طی طرق دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.۷ این منازل، مقامات و احوال خوانده می شود.

مقامات از امور اکتسابی و اجتهادی و از جمله اعمال و در تحت اختیار و اراده سالک است و در صورتی که احوال از مقوله احساسات و انفعالات روحانی و از حالات و کیفیات مخصوصه نفسی ست که در تحت اختیار انسان نیست، بلکه از جمله مواهب و افضال نازل از جانب خدا است به قلب سالک بدون آنکه سالک بتواند در نزول آنها به قلب خود یا بر عکس در برطرف شدن آنها از قلب خود ادنی تاثیری داشته باشد. به عقیده غالب بزرگان صوفیه از جمله جنید بغدادی حال بقا و دوام ندارد، بلکه گاهی مثل آنکه برقی بزند پیدا می شود از میان می رود. بعضی دیگر از قبیل حارث محاسبی گفته اند که بقا و دوام حال ممکن است۸.

مقامات سیر سالک در طریقت هفت است که ذیلا از هر یکی از آنها بحث می شود:

۱) توبه،

۲) ورع،

۳) زهد،

۴) فقر،

۵) صبر،

۶) توکل،

۷) رضا.

۱) مقام اول توبه است، قال الله عز و جل، و من لم یتب فاولئک هم الظالمون، خداوند عز و جل فرماید: هر آنکه توبه نکند پس او، از ستمکاران است. توبه اولین مقام سیر سالک طالب است و آن عبارت است از یک نوع انقلاب حال و تحولی است در طالب و ابتدای حیات تازه ای است. صوفیان توبه را باین شکل تعریف کرده ا ند: بیداری روح است از غفلت و بیخبری، بطوری که گناهکار از راههای ناصوابی که می پیماید خبردار می شود و از گذشته به خود منزجر می گردد.

جنید بغدادی گفت، توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترک معاودت، سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.

همچنین به عقیده بزرگان صوفیه، توبه نتیجه فضل و رحمت الهی است که شامل حال گنهکار می شود۹. صاحب منازل السائرین در باب توبه چنین می نویسد: نام ستمکاری از توبه کننده فرو افتد و توبه درست نشود، جز پس از شناسایی گناه۱۰.

سید علی هجویری معروف به حضرت داتا گنج بخش در کشف المحجوب درباره توبه چنین می نویسد: از آنچه یک شرط توبه تاسف است بر مخالفت و دیگر اندر حال ترک لذت و سه دیگر عزم معاودت ناکردن به معصیت. این هر سه شرط اندر ندامت بسته است که چون ندامت حاصل شود اندر دل، این دو شرط دیگر تبع او باشد و ندامت را سه سبب باشد چنانکه توبه را سه شرط بود، یکی چون خوف عقوبت بر دل سلطان شود و اراده کردارها بر دل صورت گیرد، ندامت حاصل آید و دیگر ارادت نعمت بر دلش مستولی گردد و معلوم شود که به فعل بدو بی فرمانی آن نباید از آن پشیمان شود و سه دیگر شرم از خداوند شاهد وی گردد و از مخالفت پشیمان شود.۱۱

۲) ورع: قال الله عز و جل: و ثیابک فطهر: و جامه خود را پاکیزه کن.

ورع مقام دوم اصحاب طریقت است. بشر حافی گفته ورع آن بود که از شبهات پاک بیرون آیی و محاسبه نفس در هر طرفه العینی پیش گیری۱۲.

ورع دلیل ترس از خدا و خوف دلیل معرفت و معرفت دلیل نزدیکی به خداست.۱۳

بنا به نوشته مولف تاریخ تصوف در اسلام صاحب کتاب اللمع می گوید: اهل ورع به سه طبقه اند اول آن است که شخص از آنچه بر او مشتبه است بپرهیزد و آن در چیزهایی است که در میان حرام بین و حلال بین آن دو است و شخص متورع همین که شک و شبهه ای در چیزی پیدا کرد، آن را ترک می کند.

دوم ورع اهل دل است، یعنی ورع شخصی که چون قلبش از بجا آوردن امری خودداری کند آن امر را ترک کند و از پیغمبر روایت شده است که: اللائم ما حاک فی صدرک.

سهل بن عبدالله تستری می گوید:

ایمان مرد کامل نشود تا وقتی که عمل او به ورع نبود و ورع او به اخلاص نبود و اخلاص او به مشاهده و اخلاص «تبرا کردن بود از هر چه دون خدای بود».

چنانکه شبلی گفته سه ورع است یکی ورع عموم، دیگری ورع خصوص و سوم ورع خصوص الخصوص۱۴.

زهد: قال الله عز و جل: بقیة الله خیر لکم. ترجمه: آنچه نزد خدای باقی است شما را نیکو باشد.

سلوک در هر یکی از مقامات طریقت سالک را برای وصول به مقام دیگر مستعد می کند. از این است که ورع مقتضی زهد است. صوفی علاقه به دنیا را سر منشأ هر خطیه می شمرد و ترک دنیا را سرچشمه هر عطیه می داند. زهاد سه طبقه اند:

اول طبقه مبتدیان و آنها زهادی هستند که دستشان از دنیا کوتاه و قلبشان نیز مانند دستشان از طمع دنیا خالی است. چنانکه از جنید پرسیدند زهد چیست؟ گفت خالی بودن دست از ملک دنیا و خالی بودن قلب از طمع دوم طبقه متحققین و زهادی که مصداق قول صوفی و زاهد معروف رویم بن احمد اند که گفته است زهد ترک حظوظ نفس است، از هر چه در دنیا هست. زیرا در خود زهد حظ نفسی هست به این معنی که زهد سبب استراحت خاطر و آسایش درونی و نیز جالب ستایش و اعجاب مردم نسبت به زاهد و موجب جاه و احترام در نزد آنها است. بنابراین به عقیده رویم زهد واقعی وقتی است که قلب هر حظ و لذتی را ترک کند.

سوم زهد طبقه خواص است، یعنی آنهایی که هفت شهر عشق گشته به هست و نیست پشت پا زده اند، این طبقه حتی در زهد هم زاهدند.۱۵

ابو سلیمان دارانی می گوید: زهد آن است که هر چه ترا از حق تعالی باز دارد آن را ترک کنی.

سهل بن عبدالله تستری گفته: روی آوردن بندگان به خدا زهد است۱۶. زهد فرو افتادن رغبت است، بکلی از چیزی۱۷.

فقر: قال الله عز و جل: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. ترجمه: «ای مردمان شما فقیرانید (نیازمندید) به خدای.

فقر واقعی فقط فقدان غنا نیست بلکه فقدان میل و رغبت به غنا است. یعنی هم قلب صوفی باید تهی باشد و هم دستش و در این معنی است که صوفی الفقر فخری می گوید و با مباهات خود را فقیر و درویش می نامد. زیرا مفهوم آن است که فقیر باید از هر فکر و میلی که او را از خدا منحرف کند، بر کنار باشد۱۸.

هجویری در باب الفقر کشف المحجوب در مورد فقیر چنین می نویسد:

پس فقیر آن بود که هیچ چیزش نباشد و اندر هیچ چیز خلل نه. به هستی اسباب غنی نگردد و به نیستی وی محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزدیک فقرش یکسان بود.۱۹

علامه اقبال در مورد فقر چنین اظهار نظر می کند:

چیست فقر ای بندگان آب و گل یک نگاه راه بین یک زنده دل

فقر کار خویش را سنجیدن است بر دو حرف لا اله پیچیدن است

فقر خیبر گیر با نان شعیر بسته فتراک او سلطان و میر

فقر ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است

فقر بر کروبیان شبخون زند بر نوامیس جهان شبخون زند

بر مقام دیگر اندازد ترا از زجاج، الماس می سازد ترا

برگ و ساز او ز قرآن عظیم مرد درویشی نگنجد در گلیم۲۰

اما فقرا آن طایفه اند که مالک هیچ چیز از اسباب و اموال دنیوی نباشند و در طلب فضل و رضوان الهی ترک همه کرده باشند.۲۱ علامه اقبال در مورد مقام فقیر چنین می گوید:

با سلاطین در فتد مرد فقیر از شکوه بوریا لرزد سریر

دارا و سکندر سوه مرد فقیر اولی هوجس کی فقیری مین بوی اسداللهی

ترجمه: از دارا و سکندر آن مرد فقیر بهتر است که فقر وی دارای بوی اسداللهی باشد، یعنی از فیض امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام برخوردار باشد.

خواجه عبدالله انصاری می نویسد: فقر مبری بودن است از چشم داشت بر ملکیت۲۲.

صبر: قال الله عز و جل: واصبر و ما صبرک الا بالله. ترجمه: صبر کن و صبر تو نباشد جز به (توفیق) خدا.

فقر مقتضی صبر است و اگر سالک جویای حق در فقر و محنت، صبر و تحمل را شعار خود نسازد نتیجه به دست نخواهد آورد. نه فقط فقر بدون صبر بی نتیجه است بلکه سیر در سایر مقامات سلوک هم مقتضی صبر است. این است که صوفیه صبر را یک نیمه ایمان، بلکه همه ایمان می دانند۲۳. الله تبارک و تعالی می فرماید: ان الله مع الصابرین.

بجا آوردن هر فریضه و ترک هر معصیت بدون صبر انجام نیابد، زیرا دل سالک در هر حال و مقامی که باشد به چیزی مشغول است که یا موافق میل اوست یا مخالف میل او و در هر دو حال محتاج به صبر است.

به گفته صاحب اللمع صبر بر سه گونه است: متصبر، و صابر، و صبار.

۱) متصبر کسی است که در خدا و برای خدا صبر کند و جزع و شکایت نکند.

۲) صابر: کسی است که صبر می کند در خدا و برای خدا و جزع نمی کند آن چنانکه ذوالنون مصری گفته که وقتی از بیماری عیادت کردم و در بین آنکه با من حرف می زد ناله ای می کرد گفتم هر که در ضربتی که به او وارد می شود صبر نکند در محبت خود صادق نیست. جواب داد: هر که از ضربتی که باو وارد می شود لذت نبرد صادق نیست.

۳) صبار: صبار کسی است که صبرش در خدا و برای خدا و به وسیله خدا است و چنین شخصی هر گاه جمیع بلایای دنیا بر او وارد شود عاجز نگردد و ابدا تغییری بر او عارض نشود.۲۴

توکل: قال الله عز و جل: و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین. ترجمه: و بر خدا توکل کنید اگر بدو گرویده اید.

توکل لغتی است مشتق از «وکالت» که موکول الیه «وکیل» و مفوض با او «متوکل» نامیده می شود.

از نظر عرفا توکل دلبستگی و اعتماد کامل به پروردگار است و این مقام از کمال معرفت است زیرا انسان هر اندازه خدا را بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت و حکمت او زیاد آگاه شود، دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود.۲۵

رضا: قال الله عز و جل: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة. ترجمه: ای نفس آرام گرفته باز گرد به سوی پروردگارت، راضی و پذیرفته.

رضا از مقامات عالی سالک و آخرین آنها است، بلکه آخرین مرحله ورزش اخلاقی و تهذیب نفس است. رضای به قضای الهی ثمره محبت کامل به خدا است و عبارت است از اینکه قلب بنده در تحت حکم خداوند ساکن باشد و به تقدیر اذعان کند و معتقد شود که خداوند در قسمت غلط نکرده و هیچگاه خطایی بر قلم صنع نرفته است و هر که را هر چه داده بجا داده.

صوفی کاملی که در مقام رضا واقع باشد حتی در پیش آمد بلا، لب به دعا نگشاید، یعنی طلب از خداوند که قضا را تغییر دهد خلاف رضا است.۲۶ صاحب «کشف المحجوب» در مورد «رضا» چنین اظهار می فرماید:

بدانکه کتاب و سنت به رضا ناطق است و امت بر آن مجتمع، و رضا به دو گونه باشد یکی رضای خداوند از بنده و یکی رضای بنده از خداوند، اما حقیقت رضای خداوند تعالی ارادت ثواب و نعمت کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده، اقامت بر فرمان وی و گردن نهادن بر حکم وی را، پس رضای خداوند تعالی مقدم است بر رضای بنده.۲۷

● احوال

گفته شد که حال معنی است که به قلب سالک بدون اختیار و تعمد و جلب و اکتساب وارد می شوند و از قبیل طرب یا حزن و بسط یا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها.

ابو نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی در کتاب اللمع مجموع احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسیم نموده که عبارتند از:

۱) مراقبه،

۲) قرب،

۳) محبت (عشق)،

۴) خوف،

۵) رجا،

۶) شوق،

۷) انس،

۸) اطمینان،

۹) مشاهده،

۱۰) یقین.

▪ مراقبه: قال الله عز و جل: لایرقبون فی مومن الا و لاذمه. ترجمه: مراقب نباشد در مومن، نه پیمانی و نه ذمتی.

مراقبه این است که بنده یقین کند که خداوند در همه احوال بر رازهای درونی وی آگاه است، یعنی مراقب اعمال وی است.

اول حال مراقبه آن است که بواسطه یقین به اطلاع خداوند بر ضمیر بنده این حال پیدا شود که فکر بد یا تلقین شیطانی به قلب او راه نیابد و چون خدا را در همه حال و همه جا حاضر و ناظر بیند کمتر به دام هوای نفس اسیر شود.

دوم حال مراقبه آن است که سالک در حال مراقبه کاینات را فراموش کند یعنی به حالی باشد که در آن حال وجود و عدم دنیا برای او یکسان باشد و چنان مراقب باشد که جز خدا هیچ چیز در ذهن و فکر او نباشد.

حال سوم در مراقبت حال بزرگان اهل مراقبه است که در مراقبه خدا هستند و از خدا می طلبند که آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید یعنی خداوند متولی امر آنها باشد و به فضل خویش آنها را مصداق «و هو یتولی الصالحین» فرماید.

سالک در این مقام باید طوری باشد که خود از میان برخیزد و بین او و خدا هیچ حجابی باقی نماند.۲۸

از پیغمبر اکرم «ص» روایت شده که فرمود: خدای را چنان پرستش کن که گویی او را می بینی و اگر تو او را نبینی او تو را می بیند.۲۹

▪ قرب: قال الله عز و جل: و نحن اقرب الیه من حبل الورید. ترجمه: و ما از رگ گردن او [انسان] به او نزدیکتریم.

در این حال بنده به خدا نزدیکتر می شود و صوفیان می گویند حال قرب از احوال بنده این است که به قلب خود نزدیکی خدا رامشاهده می کند. مولانا می فرماید:

آنچه حق است اقرب از حبل الورید توفکندی تیر فکرت را بعید

ای کمان و تیرها بر ساخته صید نزدیک و تو دور انداخته

قرب آن است که هر چه پیش آید از میان برداشته و آنچه حائل میان محب و محبوب است برطرف گردد:

از حجاب نفس ظلمانی برآی تا شوی شایسته قرب خدای

آفتاب از آسمان پیدا نمود چشم نابینا نمی بیند چه سود

بعضی گویند قرب عبارت از سیر قطره است به جانب دریا و وصول به مقصود حقیقی و بعضی گویند قرب استغراق وجود سالک است و در عین جمع به قلب از جمیع صفات خود به غیب:

قرب بی بالا و پستی رفتن است قرب حق از جنس هستی رستن است

و قرب از احوال بنده ای است که به قلب خود نزدیک شود و مانند سایر احوال است و بعضی گویند: قرب عبد به حق بواسطه معاشقه و مشاهده است۳۰.

حال آنکه قرب عبارت است از زوال حسن و اضمحلال نفس۳۱.

▪ عشق و محبت: این حال یکی از عالی ترین و مهمترین احوال عارف و از مهمترین مبانی و اصول تصوف است.

بزرگترین عامل قوی که تصوف را براساس عشق و محبت استوار ساخت عقیده به وحدت وجود بود، زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست یعنی جز خدا چیزی ندید و قائل شد به اینکه:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای

نسبت به هر چیزی عشق و محبت می ورزد و مسلک و مذهب او صلح کل و محبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی رحمه الله علیه می گوید:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست۳۲

خواجه عبدالله انصاری می فرماید:

محبت تعلق دل است بین همت و انس، در بذل (برای محبوب) محبت از نخستین وادی های فنا است.۳۳

خلاصه آنکه به عقیده عارف، عشق بزرگترین سر و رمز الهی است و کمال درجه عارف سوزش او است در محبت.

علامه اقبال می گوید:

عشق را از تیغ و خنجر باک نیست اصل عشق از آب و باد و خاک نیست

▪ خوف: خداوند می فرماید: یخافون ربهم من فوقهم. ترجمه:

می ترسند از پروردگار خویش که بر فراز ایشان است.

سالک هر چه بیشتر به خدا عارف شود ترسش از خدا بیشتر خواهد بود، زیرا خوف متولد از معرفت است.

رجا: «رجا» امیدوار بودن است.

سهل بن عبدالله تستری گفته «خوف نر است و رجا ماده و فرزند هر دو ایمان است و گفت در هر دل که کبر بود خوب و رجا در آن قرار نگیرد.»

عبدالله خبیق گفته: «نافع ترین خوفها آن بود که ترا از معصیت باز دارد و نافع ترین امیدها آن بود که کار بر تو آسان گرداند».

مولانا می گوید:

انبیاء گفتند، نومیدی بد است فضل و رحمتهای باری بیحد است

▪ شوق: خداوند می فرماید: من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات. ترجمه:

آنکه لقای خداوند را آرزو کند بدرستی که مهلت خدا رسیدنی است. پیر هرات می گوید: شوق وزش و جهش دل است به سوی غایب. درین حال عارف نسبت به خدا شوق دارد، زیرا شوق یک نوع طلب شدید و هیجان قلبی است برای وصول محبوب.

▪ انس: قال الله عز و جل: و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب. ترجمه: اگر بندگان من ترا پرسند درباره من، هر آینه من نزدیکم.

انس از تبع محبت و آثار آن است و عبارت است از استبشار قلب و فرح آن به مطالعه جمال محبوب.۳۴

▪ اطمنیان: اطمینان و آرامش دل ثمره ایمان کامل است. ایمان به اینکه خداوند یکی است و بازگشت همه به اوست و دارای جمیع صفات کمالیه از علم و قدرت و رحمت و عنایت و شفقت و حکمت و امثال آن است و او آفریدگار یگانه است و هر چه آفریده چنان می باشد که هست و در عالم امکان بهتر از آنچه هست ممکن نیست و هر چیزی به جای خویش نیکو است، اگر چه حکمت آن بر بنده پوشیده باشد.

اطمینان حالت اعتماد دل است بر وکیل یعنی بر خداوند که نعم المولی و نعم الوکیل است.۳۵

▪ مشاهده: حالاتی که در طی مشاهده برای عارف پیش می آید بالغات اشراق و جذبه و بیخودی و فنا باید آن را وصف کرد و به اصطلاح صوفیه به مشاهده و رویت با چشم قلب و امثال آن تعبیر می شود. هجویری می گوید:

مراد این طایفه از عبارت مشاهده دید از دل است که به دل حق تعالی را می بیند، اندر خلأ و ملأ، بیچون و بی چگونه، حاصل کلام آنکه عارف بعد از ریاضت از حال مشاهده برخوردار می شود. که در زبان آنها می توان گفت رو به قلب خود آر زیرا اسرار الهی را فقط در درون خود خواهی یافت. بقول هاتف:

چشم دل باز کن که جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی

▪ یقین: وقتی سالک در مشاهده متمکن شود و استقرار بیابد و ملکه او شود و در فنا محقق گردد و در خدا باقی شود به مقام یقین واصل می شود. بنابراین یقین اصل و منتهی الیه جمیع احوال است. ابونصر سراج در کتاب اللمع می گوید:

یقین به سه وجه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین.

۱) آنچه علم الیقین به آن می گویند آن است که درباره آن واقعیت خبری داده شود مثل اینکه اسید دست را می سوزاند.

۲) عین الیقین آن است که با چشم سوختن با اسید دیده شود.

۳) حق الیقین آن است که خودش دست را با اسید بسوزاند.

منابع و مراجع

۱- تذکره الاولیاء جلد اول (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران.

۲- غیاث اللغات – انندراج، ج ۱، کانپور، منشی نولکشور / چاپ خیام، تهران ۱۳۳۶ ه ق.

۳- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.

۴- گلستان سعدی به اهتمام محمد علی فروعی، چاپ امیر کبیر، تهران.

۵- فرهنگ نفیسی، ناظم الاطباء، ۵ ج، چاپ تهران.

۶- آشنائی با علوم اسلام، استاد مطهری، ص ۷۰ و ۷۴.

۷- تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ، دکتر قاسم غنی، چاپ مروی، تهران، ۱۳۷۵ ه ق، ص ۲۱۲.

۸- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.

۹- تاریخ تصوف در اسلام خاصه، دکتر قاسم غنی، از صص ۲۱۷ تا ۲۲۹.

۱۰- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری با ترجمه روان فرهادی، چاپ کابل افغانستان، ص ۲۶.

۱۱- کشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ میلادی، به تصحیح مولوی حکیم محمد حسین فاضل دیوبند، ص ۲۳۱.

۱۲- تذکره الاولیاء جلد اول، (تاریخ تصوف) چاپ استعلامی، انتشارات زوار، تهران، ص ۱۱۲.

۱۳- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی.

۱۴- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ۲۷۲ جلد دوم.

۱۵- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۷۳.

۱۶- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۷۴.

۱۷- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، چاپ کابل، ص ۵۴.

۱۸- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۷۷.

۱۹- کشف المحجوب چاپ لاهور، ۱۹۳۱ م، به تصحیح مولوی حکیم محمد حسین فاضل دیوبند «باب فقر».

۲۰- مثنوی پس چه باید کرد ای اقوام شرق، علامه اقبال، ص ۲۳.

۲۱- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۲۳.

۲۲- منازل السایرین چاپ کابل، ص ۱۲۰.

۲۳- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۸۳.

۲۴- کتاب اللمع فی التصوف، ابی نصر عبدالله بن علی السراج الطوسی، به نقل از فرهنگ علوم عقلی، دکتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اکبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۱۸۱.

۲۵- فرهنگ علوم عقلی، دکتر سید جعفر سجادی ص ۲۷۶.

۲۶- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۲۱۲ و ۳۱۳.

۲۷- کشف المحجوب، ص ۱۳۹.

۲۸- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۳۲۰.

۲۹- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۳۱۹.

۳۰- فرهنگ علوم عقلی، دکتر سید جعفر سجادی، چاپخانه علی اکبر علمی، تهران، ۱۳۴۴ ه ش، ص ۲۶۳.

۳۱- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، خلاصه از صفحه ۳۲۲ و ۳۲۳.

۳۲- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۳۲۵.

۳۳- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۵۰.

۳۴- تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنی، ص ۳۵۱.

۳۵- منازل السایرین، خواجه عبدالله انصاری، ص ۱۴۴.

نقل از: http://www.e-resaneh.com/Persian/adabiat/erfan%۲۰va%۲۰gelveha.htm