چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
منابع اندیشه ی اسلامی
۱) کتاب و سنت
بدون تردید کتاب و سنت دو منبع اساسی اندیشهی اسلامی هستند و اندیشهی اسلامی چون از این دو منبع خدایی برخاسته است، خصلت اسلامی بودن را به دست آورده است.
اگر ما در قرآن بیندیشیم، میبینیم جولانگاهی فراخ برای تکاپوی خرد انسانی گشوده است. به ویژه هنگامی که میبینیم در بسیاری مسایل، قرآن به جای ارائهی احکام قطعی، به آوردن قواعد کلی، انعطافپذیری و دارای مقاصد کلی میپردازد، این نکته برای ما روشنتر میشود. قرآن و سنت در دو حوزه دانشوران مسلمان را به خردورزی و اندیشهوری وا داشتهاند:
الف) در حوزهی اجتهاد برای تفسیر و تبیین مسایلی که با نصوص قطعی کتاب و سنت مقرر نشدهاند.
ب) در حوزهی اجتهاد در باب مقولهها و مسایلی که کتاب و سنت به کلی به آنها نپرداختهاند.
پژوهشگر هوشمند و منصف اگر حقایق زندگی اسلامی را در خلال تاریخ طولانی آن بکاود، میبیند که تمام نمادهای گوناگون اندیشهی اسلامی از اسلام برخاستهاند، در دایرهی آن جولان کردهاند و در نهایت به رنگ آن درآمدهاند. مقولههای کلی و جزیی که در تاریخ اسلام برافروخته شدهاند، با اصالت این دو منبع اساسی انجام پذیرفتهاند. در گذر تاریخ، اندیشهی اسلامی به ساختن آن دسته از مقولههای کیهانی و اجتماعی پرداخته که این دو منبع بزرگ بر اساس پایههای مشروح عقلی و استنباط احکام و گستراندن آن پایهها و شرح و بسط ابعاد گوناگون آنها و اثبات سازگاری متنهای قطعی دو منبع فوق با خرد درست، برافروختهاند.
در حوزهی باورهای اسلامی ارائه شده در کتاب و سنت، اندیشهی اسلامی به تفکیک براهین یقینی قرآنی و استوار ساختن آنها بر مقدمات عقلی و کاربست قواعد منطق برای تخطئهی باورها و مبانی مخالف با باورهای اسلامی پرداخت. از نگاه عقلانیت اصیل و بنیادین اسلامی، آن دسته از کوششهای انحرافی در صدد ایجاد سازگاری میان اسلام و فلسفههای بیگانه و مهاجم به جامعهی اسلامی (پس از سدهی دوم ) بودند، پنهان نماند. در حوزهی قانونگذاری، اندیشهی اسلامی با نقطهی عزیمت قرار دادن مبانی و قواعد شریعت اسلام، توانست که با رخدادهای متغیر زندگی رویاروی شود و چنان نهادها و ساختارهای مشروح، احکام اجتهادی فراوان و راهگشاییهای اثرگذار و شگرفی بنیان گذارد که به مرور در شرح و تفصیلهای ریز و نازک آن، زندگی فرهنگی و تمدنی اسلام استوار گردد.
این فرایند منجر به پیشرفتی گسترده در جامعهی اسلامی شد که سرانجام به بالا رفتن سطح مادی و معنوی انسان مسلمان منتهی شد.
گذشته از این، باز بودن جامعهی اسلامی در برابر فرهنگهای بیگانه، آن هم بی هیچ ضابطه و چارچوبی و نیز فشارهای جریانهای کینهتوز با اسلام، در پارهای از نمادها، اندیشهی اسلامی را از خاستگاه قرآنی آن بیرون کرد. خاستگاه قرآنی به انسان مسلمان فراخوان داده بود که به زندگی خویش بپردازد تا بتواند جامعهای تمدنساز تولید کند و در ضمن از کوشش برای شناخت دقیق شرح و تفصیل مقولههای غیبی دوری کند؛ چرا که این مقولهها صرفاً بر سرگشتگی و آشفتگی میافزاید و چون کوششهایش را در مسایلی صرف میکند که بر آنها فرایندی مفید در مقولهی دگردیسی پیوستهی اجتماعی به سوی وضعیت بهتر مترتب نمیشود، حرکت سازندهی انسان را به سوی ساختن و تمدن باز میدارد. به ویژه آنکه وحی الهی وی را از تکلیف کندوکاو در مقولههایی که خرد انسانی نه جولانگاهی دارد و نه مدرک و سندی، بینیاز ساخته است. بدون تردید کشمکشهای فلسفی و کلامی در ابعاد گسترده، در بستر کامجویی عریان از جدالهای تفرقهانگیز و خستهکنندهی عقلی قرار گرفته است. این کشمکشها از عوامل اساسی تضعیف جامعهی اسلامی و فقدان انسجام و هماهنگی فکری آن و در نهایت سقوط تمدنی و سیاسی موجودیت آن در برابر مغولان مهاجم از شرق و صلیبیان مهاجم از غرب بوده است.
۲) تمدنهای بیگانه
اسلام نه تنها با افزایش و بسط معرفت بشری کینهای ندارد، بلکه پیروانش را به کندوکاو، نگریستن، شناخت تاریخ، پندآموزی از سرگذشت ملتها و روزگاران و برگرفتن حکمت از هر توبرهای که برآمده باشد تشویق کرده است؛ چرا که سخن حکمتآمیز گمشدهی انسان مؤمن است، هر جا که آن را بیابد، از دیگر مردمان بدان ارزندهتر است. این نکته را حضرت پیامبر (ص) طی حدیثی بیان داشته است. از این خیزگاه بود که مسلمانان به برگرفتن ساز و کارهای تمدن انسانی و کاربست آن در ساختن زندگی و دگرگون کردن جامعهی خویش پرداختند. البته در کنار بهرهکشیهایی که از علوم ریاضی، پزشکی، زیستی و دیگر معارف مفید کردند و آنها را ترجمه و دگرگون کردند و در سایهی آنها تمدن شاداب و شکوفای خود را پدید آوردند، از فرهنگهای بیگانه آسیب نیز دیدند؛ چون این فرهنگها در بنیاد خود شرکآلود و در جهانبینی و نگاه خویش به هستی،؛ زندگی و انسان سخت منحرف بودند.
فرهنگهای انحرافی، ناپخته و گاه ابتدایی توانستند به فضاهای مشخصی از زندگی اسلامی سرایت کنند و آنها را تباه و فاسد کنند و تمام زهرهای خود را بر آنها بیفشانند.
بدین صورت بود که زیبایی اسلام را زشت و حقایق آن را تحریف کردند و سرانجام به جریانهای فلسفی، حشویه، صوفیه و باطنیه منتهی شدند. این جریانها در اشکال گوناگون و با حفظ لجوجانهی ماهیت خود در زیر لایهی نازکی از اسلام، گمراهیها، انحرافها، شرکآمیزیها و بیدینیهای خود را منتقل کردند. آنها از لایهی نازک اسلام بهره بردند تا تهاجمی سازمانیافته علیه اسلام راه اندازند و از لحاظ عقیدتی، حقوقی و رفتاری آن را نابود کنند و نمودگارهای تمدنش را، که یگانه در تاریخ ثبت شده بود که بر اساس توحید ناب استوار شده بود، از بین ببرند.
پیامدهای ورود جنبههایی از فرهنگهای یونانی، افلاطونی، هندی، ایرانی، گنوسیسم شرقی، یهودی و مسیحی برای اسلام و جامعهی اسلامی سخت زیانبار و خطرآفرین بود.
اگر خوداتکایی اسلام با باورهای مقتدر و فطری خود و شریعت آسان آن نبود و نیز اگر خردمندان، دانشوران و اندیشهوران در برابر این انحرافات واکنش مقتدرانه و قطعی نشان نمیدادند، اسلام قطعاً در آستانهی تباهی و نابودی قرار میگرفت و نمودگارهایش زیبایی خود را از دست میدادند. اما خردمندان اسلام با قدرت، دقت و برنامهریزی به مطالعهی آگاهانه و هوشیارانهی این فرهنگها پرداختند. از خلال این مطالعه خلأها و تضادهایی را که این فرهنگها با میراث مکتوب و معقول اسلام داشتند، کشف کردند. اینجا بود که برای برملا کردن کجیها، انحرافها و زیانهای این فرهنگها و تبیین سستی آنها، صدها کتاب و رساله نوشتند و بدین سان توانستند حقایق و مبانی اسلام را از این خطر هولناک رهایی بخشند.
ثروت سترگ فکری بازمانده از اندیشهی اسلامی در حوزهی کشمکشهای فکری، برآیند معکوس ورود فرهنگهای بیگانه بود؛ چون ورود آنها همواره در درازنای تاریخ اسلام به شکلگیری رویکردهای انحرافی در جامعهی اسلامی انجامیده است. اگر ما فرهنگهای بیگانه را در زمرهی منابع اندیشهی اسلامی قرار دادهایم، مقصود ما اثرگذاریهایی بوده که با ایجاد واکنش در آن به وقوع پیوسته، نه اثرگذاری مثبت؛ چون این فرهنگها از این جنبه تنها در اندیشهی غیر اسلامی اثر گذاردهاند. این اندیشه در جریانهای گوناگونی نمودار یافته که در کنار اندیشهی اصیل اسلامی، گاه با قدرت و گاه با رخوت حرکت میکرده است. با وجود این، ما نمیتوانیم کاملاً مدعی شویم که اثرگذاری مثبت فرهنگهای بیگانه منتفی بوده است. ما در اینجا از جریان ویرانگری سخن میگوییم که تأثیری منفی یا ویرانگر در زندگی مسلمانان داشته است.
● اصالت فرهنگهای بیگانه
محافل شرقشناسی طی مدتی بیش از یک سده کوشیدهاند ثابت کنند که اندیشهی اسلامی در مظاهر گوناگون خود چیزهایی از فرهنگهای بیگانه اقتباس کرده است. این محافل در حوزههای پژوهشی و علمی، مقولهها و ادعاهای بزرگی در این زمینه مطرح کردهاند؛ اما این کوششها به کامیابی دست نیافتهاند و به اثبات نرسیدهاند؛ چون مباحث خود را از دریچهی ادعاهای نادرست، کینههای موروثی، غوغاها و یاوههای بیاساس ارائه کرده و آنگاه بر آنها نام دانش و بیطرفی و عینیت گذاردهاند. این ادعاها در برابر مبانی پژوهش جدی، نگاه استوار و بررسی عینی، توان ایستادگی ندارند. محافل مزبور برای دستیابی به اهداف خود دو راه را پیمودهاند:
۱) تحریف شاخصهای فرهنگی اسلام که از بنیادهای سالمی برخوردارند و ادعای اینکه آنها از فرهنگهای بیگانه اثر پذیرفتهاند؛ مثل این ادعا که مکاتب کلامی شکلگرفته در جهان اسلام پس از سدهی نخست، از فرهنگهای فکری و دینی وارداتی انتقال یافتهاند. و نیز این ادعا که فقه اسلامی (که بزرگترین نمودگار نبوغ اندیشهی اسلامی به شمار میرود) از قانون رومی اثر پذیرفته است.
۲) کوشش برای فراخ کردن دایرهی اندیشهی اسلامی با هدف زیر پوشش قرار دادن فلسفههای غریب و نامأنوس، اعم از فلسفی، تصوف اشراقی، باطنی، جریانات انحرافی و دارای ریشهی هندی، مجوسی، فرهنگهای گنوسی، هرمسی، یهودی و مسیحی؛ چون ثابت شده که این فلسفههای شرکی و انحرافهای عرفانی و تأویلهای باطنی، برآیند طبیعی تهاجم فرهنگهای بیگانه به جامعهی اسلامی بوده، پس از نظرگاه اینان این اتهام صادر شده که اندیشهی اسلامی هرگز از خود اسلام برنتراویده و حتی بسیاری از شرقشناسان و به ویژه یهودیانی همچون گلد زیهر بدون رعایت هیچ حرمتی برای روششناسی علمی در پژوهش، نگریستن و تطبیق، آشکارا کوشیدهاند اسلام را چنان ارائه کنند که گویی برآیند طبیعی میراث یهودی بوده است.
با وجود این، هنوز مدت زمانی دراز سپری نشده بود که حقایق فکری و تاریخی دربارهی کلیات حرکت اندیشهی اصیل اسلامی بازنمایانده شد و پژوهشگران و اندیشهوران مسایلی بس مهم و روشن را به اثبات رساندند. خلاصه این مسایل از قرار زیر است:
- جنبش جدال عقلی در اسلام برخاسته از کمالیافتگی جامعهی اسلامی در پرتو آموزههای قرآن و روششناسی آن در جدال و عرضهی حقایق زیستی و انسانی بوده است.
- فقه اسلامی بر بنیادهای شریعت اسلام و پایههای کلی آن استوار شده است. جنبش استنباط احکام نیز ناشی از رشد جامعهی اسلامی و کمالیافتگی آن در پرتو همان بنیادها و پایهها بوده است.
- جنبش تصوف و عرفان اسلامی برآیند طبیعی اصول اخلاقی ترسیم شده در قرآن از زندگی بشر و تطبیق آن در زندگی پیامبر و اصحاب بوده است.
- فلسفهی اصیل اسلامی نیز ناگزیر بایستی از منابع حقیقی سرچشمه گرفته از بنیانهای نظری اسلام و کمالیافتگی اندیشهی اسلامی برآمده باشد، نه آنکه از بنیانهای نظری اسلام و کمالیافتگی اندیشهی اسلامی برآمده باشد، نه آنکه محصول خشک فرهنگهای وارداتی باشد.
نویسنده: دکتر محسن عبدالحمید
مترجم: داود ناروئی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست