پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دست های آلوده


دست های آلوده

فیلمِ تازه كلود شابرول یعنی «سرمستِ قُدرت»,یكی از بهترین های فیلم های سالِ فرانسه است , یك داستانِ پیچیده و سرشار از تعلیق, درباره زدوبندهای پُشتِ پرده سیاست و مُناسباتِ غریبی كه در آن وادی, بینِ آدم ها برقرار است

● كلود شابرول سیاست و سرمستِ قدرت

چهل وهشت سال است كه دارد فیلم می سازد. دو سالِ دیگر می شود پنجاه سال، یعنی نیم قرن. و تازه پیش از آن مُنتقدِ سینما بوده است؛ یكی از جوان های پُر شر و شوری كه علیه «سینمای بابابُزرگ ها» قیام كردند. او هم یكی از آنهایی كه بود كه در «كایه دو سینما»ی سیاه و سفید، نقد می نوشت. درباره فیلم هایی اظهارِنظر می كرد كه دوستشان داشت، فیلم هایی كه چیزی از یك كلاسِ درس كم نداشتند. یكی از علاقه هایش، سینمای «آلفرد هیچكاك» بود. او هم مثلِ باقی رُفقایش، دنیای سینمایی هیچكاك كبیر را به دنیای واقعی ترجیح می داد. این بود كه بارها برای مُصاحبه با او پیش قدم شد و سرِ صحنه فیلم هایش رفت تا واقعیتِ فیلمسازی را از نزدیك ببیند.

«كلود شابرولِ» (Claude Chabrol) هفتادوشش ساله، هنوز سرِحال است، جوان تر از جوان ها. دست كم سالی یك فیلم می سازد و نامش، تضمینی است برای آنها كه می خواهند «فیلم» ببینند. شابرول، یكی از سه تفنگدارِ موجِ نوی سینمای فرانسه است (دو نفرِ دیگر، فرانسوا تروفوی فقید و ژان لوك گُدارِ كبیر هستند)، اما زیرِ عُنوانِ موجِ نو زندگی نمی كند. از همان سال هایی كه موجِ نویی ها بنای ناسازگاری را با هم گذاشتند و هركسی سازِ خودش را زد، چیزی به نامِ موجِ نو، اندك اندك، كم رنگ شد.

تروفو دلش می خواست همه داستان های موردِ علاقه اش را به فیلم بَدَل كند، داستان هایی درباره دلدادگی، درباره مِهر و مُحبّتی كه آدم ها نثارِ هم می كنند. گُدار، هوسِ سیاست به سرش زده بود و می خواست فیلم هایی بسازد كه چیزی كم از رساله های انقلابی/ فلسفی نداشته باشند. می خواست با پولی كه از تهیه كننده ها می گیرد، به چپ های مُبارز كمك كند تا ریشه سرمایه داری را بسوزانند. و كلود شابرول هم موقعیتی شبیه تروفو داشت، می خواست فیلم بسازد، نه این كه واردِ بازی های سیاسی شود. درست است كه همه آنها در صفِ اوّلِ تظاهرات های دانشجویی سالِ ۱۹۶۸ بودند، اما به یك اندازه سیاست را چاشنی فیلم هایشان نكردند. شابرول می گوید: «نمی دانم چه شد. عده ای بلند شدند و شعار دادند و تظاهرات كردند. ما هم بودیم، تقریباً همه موجِ نویی ها.

اما آن مُشت هایی كه بالا رفته بودند و اعتراض می كردند، ناگهان پایین آمدند و ماجرا تمام شد. من طرفدارِ مُشت های گره كرده نیستم، طرفدارِ آرامشم. ولی در كنارِ بقیه بودم و مُشت هایم را گره كردم. همه چیز به یك فیلمِ سینمایی شبیه بود. شروع شد، اوج گرفت و به پایان رسید. روحیه من و فیلمسازهای دیگر، روحیه انقلاب كردن نیست. شاید یكی دو نفر از این كار لذّت می بردند، ولی حسّ كردم كارِ من نیست. ما طرفدارِ اصلاحیم، نمی شود یك شبه با هیاهو به جایی رسید. بنابراین، سكوت كردم و ادامه دادم.» (تكه هایی كه از حرف های شابرول، یا دیگران در این یادداشت نقل می شود، از مُصاحبه های مُختلف گرفته شده و طبیعتاً ترجمه است.)

● اگر بخواهید می توانید راه را ادامه بدهید

موقعی كه «ساقدوشِ عروس»، فیلمِ ماقبلِ آخرِ شابرول، روی پرده سینماهای فرانسه رفت، «لولای مُقدّس»، ساخته «برتران تاوِرنیه» هم اِكران شد. هم زمانی خوبی بود. آن روزها، مجلّه سینمایی «پرومی یر»، دست به ابتكارِ جالبی زد، شابرول و تاوِرنیه را كنارِ هم نشاند تا درباره سینمای فرانسه حرف بزنند. معلوم است كه دو آدمِ حرفه ای، وقتی درباره موضوعی حرف بزنند كه سال ها است با آن سروكار دارند، حرف های جالبی از آن بیرون می آید. یكی از این حرف ها، چیزهایی بود كه شابرول درباره فیلمسازی در فرانسه گفت.

«به نظرم، تعدادِ آدم هایی كه می خواهند فیلم بسازند، روزبه روز كمتر و كمتر می شود و به عكس، تعدادِ آنهایی كه دوست دارند در سینما باشند، روزبه روز دارد بیش تر می شود. با هم جور درنمی آیند. این مسئله را می شود در فیلم هایی كه می بینیم كاملاً حسّ كرد. آدم های بُزرگ همیشه هستند. ولی امروز، بعضی از كلّه گُنده های فرانسوی نه تنها هیچ چی نیستند، بلكه فیلم های چرت و دری وری هم می سازند. و از آن جایی كه پولِ زیادی خرجِ این فیلم ها می شود، تعادلِ سیستم را به هم می زنند.

من یكی كه برایم مُهم نیست، ولی خب، كمترین چیزی كه آدم از یك فیلمِ تجاری انتظار دارد، این است كه خوب بفروشد.» خودِ شابرول یكی از فیلمساز هایی است كه حسّاسیتِ زیادی روی فروشِ فیلم هایش دارد، روی عَرضه آنها و برخوردی كه سینماروها با فیلمش می كنند. شاید همین حسّاسیت ها است كه باعث شده او پُركارتر از باقی رُفقای زنده اش باشد. بعضی از موجِ نویی هایی كه زنده اند و خیالِ بازنشستگی هم به سرشان نزده، هر دو سه سال یك بار، فرصتی برای فیلم ساختن پیدا می كنند. «همیشه فكر كرده ام كه صندلی های یك سالنِ سینما باید پُر باشند. صندلی خالی، منظره بدی است. درست است كه گاهی زیاد از حدّ ادای «آلفرد هیچكاك» را درآورده ام (به من می گویند هیچكاك فرانسه!) و در حرف هایم به او استناد كرده ام، ولی به نظرم او یكی از معدود كارگردان هایی بود كه می دانست سینما بدونِ تماشاگر وجود ندارد. جایی از قولِ هیچكاك خواندم كه گفته بود كارگردان ها اوّل باید به فكرِ مُخاطب باشند و بعد به فكرِ خودشان. من این حرف را در عمل دیده ام. هر وقت برای دلِ خودم فیلم ساخته ام، كسی به تماشایش نرفته است.»

● سرمستِ قدرت

فیلمِ تازه كلود شابرول یعنی «سرمستِ قُدرت» ( Ivresse du pouvoir۰۳۹;L)، یكی از بهترین های فیلم های سالِ فرانسه است (نامِ فیلم را لابُد می شود جورِ دیگری هم ترجمه كرد. سرمستِ قُدرت، صرفاً یك پیشنهاد است.)، یك داستانِ پیچیده و سرشار از تعلیق، درباره زدوبندهای پُشتِ پرده سیاست و مُناسباتِ غریبی كه در آن وادی، بینِ آدم ها برقرار است. مسئله مُهمی كه باعث شد شابرول فیلمی درباره این مُناسبات بسازد، این بود كه فهمید مردانِ پُشتِ پرده، معمولاً، مطمئن هستند كه كسی كاری به كارشان ندارد. برگِ برنده آنها، حضورِ آدم هایی است كه نامی و مقامی بلند دارند.

آدم هایی كه دوست ندارند بدنام شوند نامشان روی زبان ها بیفتد. این است كه جانبِ احتیاط را رعایت می كنند و تا جایی كه می شود، پنهان كاری می كنند. در این صورت، همه چیز را می توان به تعویق انداخت. حتی می توان آدم های مُزاحمی را كه از راه می رسند و كارشان به هم زدنِ همه چیز است، از سرِ راه برداشت. این جور وقت ها می شود دست ها را تكاند و گرد و غبارها را در هوا پخش كرد تا عمومی شوند. حالا چه كسی می تواند به دست های پاك گیر بدهد؟ آدم های مُزاحم برای یافتنِ دست های آلوده باید بیش از حدّ معمول زیرك باشند.

● داستان از چه قرار است؟

قطعاً توضیحی كه خودِ كلود شابرول برای مُعرّفی فیلمش نوشته (یا به هرحال زیرِ نظرِ او نوشته شده)، همه آن چیزهای لازم و ضروری را در خود دارد، هرچند خلاصه است و كمی هم گُنگ به نظر می رسد. (این خلاصه در سایتِ اصلی فیلم، به زبانِ فرانسه موجود است.) «ژَن شارمان كیلمنِ بازپُرس، مسئولِ حلّ و بررسی یك پرونده پیچیده اختلاس و فسادِ مالی است كه رئیسِ یك گروهِ صنعتی را زیرِ سئوال می بَرَد. او به تدریج، در جریانِ تجسس ها و پُرسش هایش می فهمد كه قدرتش در حالِ افزایش است: هرچه بیش تر واردِ اسرار می شود، امكاناتش برای ایجادِ فشار نیز بیش تر می شود. اما در همین زمان، و به همین دلیل، زندگی خصوصی اش، شكننده و مُتزلزل می شود.

و خیلی زود، دو سئوالِ اساسی برایش مطرح خواهد شد: اوّل این كه تا كجا می تواند این قدرت را افزایش دهد، بی آن كه به قدرتی بزرگ تر از خود برخورد نكند؟ و دوم این كه طبیعتِ انسان تا كجا می تواند در برابرِ سرمستی این قدرت مُقاومت كند؟» خُب، كمی بیش از حدّ گُنگ است، نه؟ توضیحِ دیگر درباره كارِ تازه شابرول بی شك با عُنوانِ خودِ فیلم ربط پیدا می كند، با آدم هایی سروكار داریم كه قُدرت، دل و هوش شان را رُبوده است.

مردانِ قدرتمندِ گروهِ «اِلف» (ELF) می دانستند كه برای رهایی از چنگِ قانون، باید مُجریانِ قانون را مُطیعِ خود كنند. وقتی همه چیز بر وفقِ مُرادشان پیش رفت و دنیا به كامِ شان شد، خلافكاری را از حدّ گذراندند و مردانِ سیاست را خریدند تا دستِ همه را آلوده كنند. این بازپُرسی كه دست به آشكاركردنِ رازها می زند و پُشتِ پرده را برای همه قابلِ دیدن می كند، مردی از جنسِ آن ها نیست، زنی است كه شیطنت و شوخ و شنگی در رفتارش عیان است و هیچ اِبایی از این ندارد كه بُزرگ ترها از دستش كفری شوند. چیزی كه برای ژَن شارمان كیلمنِ بازپُرس اهمیت دارد، كشفِ حقیقت است، روكردنِ دست های آلوده و دستبند زدن به آن ها.

● این بازپُرسِ شوخ و شنگ

«ایزابل اوپر» یكی از چند بازیگرِ درجه یك سینمای فرانسه است و هر كارگردانِ فرانسوی كه خیالِ ساختنِ فیلمی خوب داشته باشد، به حضورِ او در فیلمش هم فكر می كند. اوپر، بازیگرِ موردِ علاقه كلود شابرول هم هست. «ضرورتی نمی بینم در این مورد توضیح بدهم! فكر كنید همان طور كه هیچكاك شیفته بازیگرهایش می شد، من هم به بازیگرهایم دل می بندم!

ولی اگر راستش را بخواهید، می توانم خیلی خلاصه بگویم كه اوپر، همه آن چیزی است كه من از یك بازیگر توقع دارم. نیازی به توضیحِ متنِ فیلمنامه ندارد. در حدّ یكی دو كلمه بهش می گویم كه چه طور باید شروع كند و خودش ادامه می دهد. اوپر بداهه پردازِ خوبی هم هست. گاهی دیالوگ هایم را تغییر می دهد، ولی من دلخور نمی شوم.

محسن آزرم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.