پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

از «آقا روح الله, تا «امام» خمینی


از «آقا روح الله, تا «امام» خمینی

می دانیم كه مرحوم امام افزون بر هوش سیاسی از دانش فقهی گسترده ای بهره مند بود گرچه به درستی گفته اند كه مزاج شخصی امام فلسفی و عرفانی بوده, اما دوراندیشی سیاسی و اجتماعی آن مرحوم مانع از عدم توجه ایشان به علم فقه نشد

تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نهاد مرجعیت مهمترین نهاد روحانیت شیعه بود. اما با استقرار امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران و موقعیت همزمان و موازی ایشان به عنوان مصداق مرجعیت تقلید و ولایت فقیه، فقه سیاسی شیعه با مسئله تازه ای مواجه شد كه در تاریخ آن بی نظیر بود. صورت مسئله چنین بود كه پیدایش نهاد مرجعیت به شیوه مدرن آن (متمركز و مقتدر) محصول زوال تدریجی نهاد سلطنت در پایان عصر صفویه بود. برخلاف تصور كسانی كه ورود ایران به عصر جدید و دوره مدرنیته را از مشروطه فرض می كنند، ریشه های تجدد ایرانی را باید به سقوط اصفهان بازگرداند. یعنی همان گونه كه سقوط دولت ساسانیان پایان «ایران باستان» بود، سقوط دولت صفویان نیز پایان «ایران میانه» شد و از آن پس همزمان با انقلاب های سیاسی و فكری در اروپا تحولات سیاسی و فكری در ایران نیز آغاز شد و نشانه های مدرنیته از ظهور دولت های بناپارتی (حكومت نادرشاه افشار) تا وقوع انقلاب های سیاسی (انقلاب مشروطه) در ایران نیز نمودار شد. یكی از این نشانه ها كه معمولاً مغفول واقع می شود و به بهانه محتوای سنتی آن، موقعیت مدرنش فراموش می شود، تحول در نهاد روحانیت شیعه است. روحانیت شیعه تا قبل از استقرار دولت قاجاریه به لحاظ سیاسی نهادی حكومتی و به لحاظ فكری نهادی سنتی بود. در واقع عالی ترین مقام مذهبی كشور «شیخ الاسلام» نام داشت كه از سوی پادشاه تعیین می شد و گرچه شاه طهماسب صفوی خود را نایب محقق كركی می خواند اما پس از پایان دوره اول اقتدار صفویه و سپس آغاز دوره جدیدی در این سلسله با سلطنت شاه عباس این پادشاهان بودند كه «شیخ الاسلام»ها را منصوب می كردند. از نظر فكری نیز با سقوط اصفهان و زوال صفویه به تدریج علمای اصولی شیعه بر علمای اخباری چیره شدند و عقل گرایی در فقه شیعه جایگزین اخباری گری شد. عصر صفویه عصر اخباری گری بود. علمای بزرگ شیعه در اصفهان پیرو نص و نقل بودند و چندان به عقل و تاویل و تفسیر بها نمی دادند. نفوذ قابل ملاحظه صوفیه در دربار صفویه و تاویل گرایی آنان و نضج و رشد فیلسوفانی مانند ملاصدرا مجموعه عواملی بود كه فقها را از تاویل صوفیانه و تفسیر فیلسوفانه پرهیز می داد و افرادی مانند علامه محمدباقر مجلسی را به تدوین دایره المعارف احادیث و روایات وامی داشت. اما با زوال صفویه، اخباریه هم فرو خفت و اصولیه شكل گرفت. وحید بهبهانی استاد اعظم این فقها بود كه عقلانیت را در فقه شیعه احیا كرد و از آن پس عصر جدید روحانیت شیعه آغاز شد. گذار روحانیت شیعه از نص گرایی به عقل گرایی تنها گذاری معرفتی نبود. در حوزه قدرت نیز این نهاد از صورتی حكومتی شكلی مدنی به خود گرفت. با زوال حكومت، مقام شیخ الاسلامی نیز از بین رفت و آن تفكیكی كه میان حوزه و حكومت، شیخ و شاه وجود داشت و نوعی جداسازی نهادی میان دین و دولت را موجب می شد دگرگون شد. فقهای عصر جدید نه تنها از حكما نمی هراسیدند بلكه رجعتی به آرای فیلسوفان اسلامی كردند تا به مدد فلسفه و حكمت اسلامی علم اصول را رونق بخشند. بیراه نیست اگر همان گونه كه آغاز عصر روشنگری در اروپا را با نگارش رساله های فلسفه حقوق توسط كانت می دانیم، آغاز عصر جدید در ایران را فراتر از تدوین قانون اساسی و قانون مدنی در عصر مشروطه به دوره ای بازگردانیم كه در آن فقهای شیعه به فربه كردن اصول فقه یا فلسفه فقه پرداختند و سپس رساله های عملیه نوشتند و در آن از حقوق و تكالیف فردی و اجتماعی مومنان سخن گفتند. در چنین مسیری است كه به تدریج نهاد مرجعیت متولد می شود. در ایران میانه (از سقوط ساسانیان تا سقوط صفویان) دینداری امری كاملاً فردی بود. تا زمانی كه اكثریت ایرانیان از اهل سنت بودند نهاد روحانیت به معنای شیعی آن معنایی نداشت و اصولاً هیچ نظام منسجم آموزش دینی در ایران یافت نمی شد. با استقرار صفویه و اكثریت یافتن شیعه نیز روحانیان و فقها بیش از آنكه در پی تدبیر دینداری عامه مردم باشند سعی می كردند اعمال حكومت را دینی كنند و برای اداره كشور حكم و قانون طراحی كنند اما ایران جدید (از سقوط صفویه تا ظهور مشروطه) وارث نظام آموزشی و حوزوی مشخصی بود كه در عصر نادرشاه و كریم خان از مصدر حكومت به تدریج دور شد و چسبندگی آن به حكومت و سلطنت از بین رفت و حتی نادر سعی كرد میان مذهب اهل سنت و اهل بیت موضعی ظاهراً بی طرفانه بگیرد. در اینجا بود كه فقهای شیعه تصمیم گرفتند یا در موقعیتی قرار گرفتند كه ناگزیر از ایجاد نهادی موازی در برابر حكومت و سلطنت شدند. هوشمندی آقامحمدخان قاجار در احترام گذاشتن به فقها و تلاش فتحعلی شاه قاجار برای تكرار تجربه شاه طهماسب صفوی در نیابت سلطنت از جانب فقها هم نتوانست از فرآیند استقلال نهاد روحانیت و استقرار نهاد مرجعیت جلوگیری كند. ظهور شیخ مرتضی انصاری به عنوان اولین مرجع عام شیعه و سپس پیدایش مراجعی مانند میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی نهاد سلطنت را با رقیبی جدی و مقتدر یعنی نهاد مرجعیت مواجه كرد كه هر از گاهی قدرت آن را محدود می كرد. مراجع تقلید شیعه در عصر قاجاریه و مشروطه شیخ الاسلام های عصر صفویه نبودند كه بازوی دینی پادشاه محسوب شوند. در واقع گاه آنان گمان می كردند شاه بازوی اجرایی ایشان است و به همین دلیل بود كه تئوری نیابت در این دوره رونق داشته باشد و همان گونه كه در اروپا، پاپ تاج شارلمانی یا ناپلئون را بر سر آنان می نهاد در ایران نیز فقیه به شاه طهماسب یا فتحعلی شاه اجازه سلطنت می داد و گاه همچون میرزای شیرازی حكم به تحریم احكام شاه می داد یا آخوند خراسانی جواز شرعی استقرار حكومت مشروطه را صادر می كرد و آخرین این مراجع آیت الله بروجردی بود كه به موازات سلطنت، حكومت را كنترل می كرد. طی دویست سال تاریخ ایران جدید بر بستر جغرافیای واحدی به نام ممالك محروسه ایران دو پادشاه دینی و دنیوی حكمرانی می كرد كه یكی حكومت و دیگری جامعه را در اختیار داشت. شاه حاكم دنیا و فقیه حاكم دین مردم بود. ایران نیز از زمان صفویه از نظام ملوك الطوایفی خارج و به مملكت واحدی تبدیل شده بود كه به تدریج گسترش وسایل ارتباط جمعی بر اقتدار مركزی آن می افزود. اگر در گذشته هر ایالتی فرمانروایی داشت و هر روستایی آخوندی، با اتحاد ایالات و احیای مرز های ایرانشهر كشور نه فقط شاه كه فقیه واحدی یافت كه به موازات شاه، حكمرانی می كرد. فقیه رئیس حوزه علمیه و رئیس مذهب بود. گاه پایتخت شیعه سامرا (در عهد میرزا ی شیرازی) و گاه نجف (در عهد آخوند خراسانی) و گاه قم (در عهد آیت الله بروجردی) بود. اما با ظهور امام خمینی مرجعیت شیعه در معرض عصری نو قرار گرفت. عصری كه در آن مرجعیت به ولایت فقیه تبدیل شد.

امام تا پیش از رسیدن به امامت سیاسی و رهبری دینی سه مرحله را پشت سر گذاشت كه با سه عنوان و لقب از یكدیگر متمایز می شود:

● اول: حاج آقا روح الله

می دانیم كه مرحوم امام افزون بر هوش سیاسی از دانش فقهی گسترده ای بهره مند بود. گرچه به درستی گفته اند كه مزاج شخصی امام فلسفی و عرفانی بوده، اما دوراندیشی سیاسی و اجتماعی آن مرحوم مانع از عدم توجه ایشان به علم فقه نشد. امام در آغاز مدرس فلسفه و اخلاق بود. ابن عربی در عرفان و ملاصدرا در فلسفه دو محبوب او بودند و شاید اگر نظام آموزشی حاكم بر حوزه نبود امام همچنان در سیر و سلوك فلسفی و عرفانی خود باقی می ماند. علایق غیرفقهی امام خمینی و دانش و هوش سرشار وی در آن معارف به گونه ای بود كه مرحوم مرتضی حائری (فرزند موسس حوزه علمیه قم) از تغییر مسیر امام از فلسفه به فقه ابراز تاسف كرده و گفته گاه شرح او بر ملاصدرا چنان قوی بود كه ملاتر از ملاصدرا می نمود! فرزند دیگر موسس حوزه علمیه قم مرحوم مهدی حائری از روزگاری سخن می گوید كه در آمریكا مقیم بود و دریافت برای حل معضلی فلسفی چاره ای جز رجوع به امام خمینی ندارد و امام در تبعید بود! با وجود این امام خمینی برخلاف علامه طباطبایی ترجیح داد كه از تضحیه خود (تعبیری كه آیت الله خویی درباره اصرار علامه طباطبایی بر فلسفه و پرهیز ایشان از تحصیل و تدریس فقه به كار برد) بپرهیزد و ضمن حفظ علایق فلسفی و عرفانی خویش (كه تا پایان عمر باقی ماند) به فقیهی تمام عیار تبدیل شود و شایسته مقام مرجعیت شناخته شود. پیش از این البته امام خمینی (آن زمان كه هنوز به نام حاج آقا روح الله شناخته می شد) نقش برجسته ای در احیای مرجعیت عامه و استقرار و استقلال آن ایفا كرد. به روایت كلیه اسناد و خاطرات تاریخی از جمله موثرترین افراد در هجرت آیت الله بروجردی به قم و استقرار مرجعیت عامه ایشان پس از عصر آیات ثلاث، امام خمینی بودند. در یكی از منابع در این باره آمده است: «آقای خمینی و دیگران هم پیش ایشان (آیت الله بروجردی) رفتند و برای آمدن به قم از ایشان دعوت كرده بودند و بالاخره ایشان را راضی كرده بودند كه بعد از بهبود كسالتشان (در دوره نقاهت در تهران) به قم بیایند... من یادم هست قبلش به آقای خمینی می گفتیم كه از آقای بروجردی بخواهید به قم بیایند و ایشان گفتند می ترسیم سه آقا (مراجع وقت قم آقایان حجت، خوانساری و صدر) چهارتا بشوند... ولی بعد كه آقای بروجردی به قم آمده بود روزی ایشان فرمودند آقای بروجردی بیست سال دیر به قم آمد. درس ایشان جوری است كه طلبه ها غیرمستقیم بدون اینكه بفهمند می بینند كه مجتهد شده اند.» (آیت الله منتظری: ۱۱۱) در همین منبع ذكر شده است كه وقتی همشهریان آیت الله بروجردی خواستار بازگشت آیت الله به لرستان شدند مرحوم امام از جمله كسانی بود كه به آنها جواب داد: «به آنها می گفتند بابا آخر آقای بروجردی در قم كه باشد آقای ایران است. بروجرد كه بیاید آقای بروجرد است.» (همان: ۱۱۲) و هنگامی كه شهریه آیت الله بروجردی به حد كفایت نرسید و زندگی طلبه ها سخت شد «آقای خمینی و دیگران به ایشان دلداری می دادند و می گفتند آقا، طلبه ها كه شما را برای پول نمی خواهند شما را برای درس می خواهند.» (همان: ۱۱۳) تلاش امام خمینی برای تثبیت مرجعیت آیت الله بروجردی به حدی بود كه در سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ (تردید از موسسه تنظیم و نشر آثار امام است) در نامه ای به شیخ محمدتقی فلسفی سعی می كنند مشكل شهریه آیت الله بروجردی را حل كنند: «ایشان حاضر نیستند آن طور كه مرحوم آیت الله اصفهانی و مرحوم آیت الله قمی قدس سرهما به تجار و بازرگانان مراجعه می كردند و شرح احتیاج حوزه های علمیه را می دادند اقدام در این امر كنند و از طرفی كسی كه دلسوز به حال ایشان و حوزه های علمیه باشد كمتر یافت می شود. این امور دست به هم داده است و موجب شده است كه این سنگر را نیز خدای نخواسته از دست بدهیم. اكنون معظم له از چند ماه به این طرف مبالغی مقروض شده اند چه برای نان نجف و سامره و چه برای شهریه قم و اصفهان و گاهی مشهد و جاهای دیگر و بالجمله مخارج مرحوم سید رحمت الله مع الاضافه علی الظاهر به گردن ایشان آمده و همان توقعات هست و وجوه برای ایشان نمی رسد و حیف و میل می شود. البته می دانید كانون وجوه تهران است و تهران را از قراری كه بعضی می گفتند درصد هشتاد از وجوه كلیه ایران مربوط به آن است و جنابعالی را عموم طبقات می شناسند و زبان گویای شما در نوع موثر است لكن صرف منبر فایده ندارد. این مطالب یك مجمع مخصوص لازم دارد كه از تجار محترم خیرخواه و با كمك و مساعدت امثال آقای حاج میرزا علینقی كاشانی و آقای شالچی و آقای خسروشاهی و آقای بازرگان و آقای مصطفوی و هر كه صلاح می دانید مطلب را به طور وافی تذكر دهید بلكه بتوانند اولاً قروض ایشان را به فوریت ادا كنند و ثانیاً به طور اساسی یك تعهدی بكنند كه مرتباً در هر ماه هر كسی به مقدار مقدور مساعدت كند.» (صحیفه امام، ج ،۱ ص ۲۴) این چهره از امام كه ما می شناسیم حاج آقا روح الله خمینی است. مدرس عالی حوزه علمیه قم كه عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه درس اخلاق می گفت. «در درس اخلاق ایشان عرفان هم زیاد بود. چیزهایی از كلمات خواجه عبدالله انصاری می گفتند. بیان ایشان بسیار پرجاذبه و خوب بود. از توبه و انابه و معاد و مطالبی را می فرمود تا جایی كه بسیاری از افراد گریه می كردند... ایشان درس فلسفه داشت. منظومه و اسفار می گفتند و درس فقه و اصول نداشتند.» (آیت الله منتظری: ۹۱-۹۰) گرچه امام خمینی بعداً درس فقه و اصول هم دادند اما در مقام حاج آقا روح الله (كه چهره غالب ایشان تا زمان فوت آیت الله بروجردی بود) بیشتر به مدرس فلسفه و عرفان و اخلاق مشهور بودند تا جایی كه: «در مقابل بعضی با فلسفه و این جور مباحث مخالف بودند حتی گاهی فلاسفه را كافر می دانستند. من آن آقایی را كه گفته بود ظرف حاج آقا مصطفی را آب بكشند می شناسم بعد هم گفته بود خب مادرش كه فیلسوف نیست و ان شاءالله فرزند تابع اشرف ابوین است...

محمد قوچانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.