جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

ذات گرایی و شبه مساله


ذات گرایی و شبه مساله

اگر ذات گرایی مفهومی ارسطویی, مدعی کشف ذات ثابت پدیده هاست, ذات گرایی معنایی هایدگری, مدعی کشف ذات متغیر پدیده هاست

اگر ذات‌گرایی مفهومی ارسطویی، مدعی کشف ذات ثابت پدیده‌هاست، ذات‌گرایی معنایی هایدگری، مدعی کشف ذات متغیر پدیده‌هاست. ذات‌گرایی هایدگری، ذات‌گرایی تاریخی‌ است که باعث می‌شود برای هر دوره تاریخی ذاتی جداگانه با تعریفی جداگانه در نظر بگیرد (ذات مدرنیته، ذات سنت، ذات پست‌مدرن، ذات قدیم، ذات جدید، ذات آینده، ذات گذشته).

ذات‌گرایی تاریخی هایدگر، او را نه به تاریخی‌گری (دترمینیسم و هیستوریسیسم) بلکه به گسست‌های تاریخی، نسبیت‌اندیشی و نهیلیسم معرفتی مبتلا می‌کند. در حالی‌که تنها ضامن جلوگیری از سقوط در دام گسست‌های تاریخی، نسبیت‌اندیشی و نهیلیسم معرفتی، تکیه بر قواعد منطقی فرا‌تاریخی ا‌ست که هایدگر آن را نمی‌فهمد و نفی می‌کند زیرا بر این باور است که همه چیز در تاریخ ذاتا تغییر می‌کند و چیزی به نام قواعد منطقی فراتاریخی وجود ندارد. در حالی که معنا و مفهوم فرا‌تاریخی به معنای برون‌تاریخی، تغییر‌ناپذیر، نقد‌ناپذیر و غیرتاریخی نیست بلکه به معنای تقلیل‌ندادن قواعد منطقی معرفت‌شناختی- روش‌شناختی به دوره‌های تاریخی‌ است. نکته‌ای که در ذات‌گرایی تاریخی هایدگری قابل فهم نیست و باید آن را در تاریخی‌نگری (نگاه تاریخی به اندیشه‌ها بدون تقلیل‌دادن آنها به دوره‌های تاریخی) جست و پیدا کرد. فلسفه هایدگری از همین جاست که به پارادوکس درونی دچار است به این معنی که اگر خود را متعلق به دوره قبل از پست‌مدرن بداند، طبق نظریه هایدگری وابسته‌بودن فلسفه‌ها به دوره‌های تاریخی، اعتبارش در زمان حاضر ساقط است و اگر بخواهد در تاریخ معاصر هم همچنان معتبر بماند باید بر خلاف فلسفه خود، برای خود، شأن فراتاریخی (عدم وابستگی به دوره تاریخی خاص) قایل شود.

ذات‌گرایی تاریخی هایدگر برای هر پدیدار، ذاتی تعریف می‌کند (ذات متافیزیک، ذات تکنولوژی، ذات هنر، ذات علم، ذات تفکر، ذات ذهن، ذات انسان، ذات جامعه) و با این ذات‌گرایی به سمت بی‌اعتبار دانستن جهان موجودات، بی‌اعتبار دانستن شناخت موجودات، بی‌اعتبار دانستن تمایز سوژه و ابژه، بی‌اعتبار دانستن تکنولوژی به مثابه ابزار و بی‌اعتبار دانستن روش‌شناسی، معرفت‌شناسی و متافیزیک‌ مفهومی حرکت می‌کند.

ذات‌گرایی پوزیتیویستی هایدگری، ذات را جایگزین تئولوژی می‌کند و نهایتا به ایدئولوژی مونیسم (یگانه‌انگاری) می‌رسد؛ مونیسمی که بارزترین نتیجه‌اش به‌هم‌ریختن مرز دستگاه معرفتی و نظام معنایی و ایجاد نوعی یکسان‌انگاری میان آنهاست. همین به‌هم‌ریختگی‌ است که در جهان اندیشه مولد لمپنیسم فلسفی شده ا‌ست.

لمپنیسم فلسفی هایدگری نیز حاصل همین به‌هم‌ریختگی‌ و ناشی از تلقی غلط او از متافیزیک مفهومی‌ است. هایدگر که به درستی از ایراد استادش هوسرل فرا‌تر رفته بود و دریافت که ذهن بدون پیش‌فرض وجود ندارد (هوسرل باور داشت که ذهن بدون پیش‌فرض وجود دارد) اما به روش دیگری ساده‌لوحی استادش را تکرار کرد و به این باور رسید که ذهن بدون متافیزیک مفهومی، می‌تواند وجود داشته باشد غافل از آنکه اگر ذهن بدون پیش‌فرض وجود ندارد و پیش‌فرض‌ها‌ی ذهن هم عمدتا متافیزیک مفهومی‌ هستند بنابراین ذهن بدون متافیزیک مفهومی وجود ندارد. به این ترتیب بود که هایدگر به بدترین متافیزیک مفهومی ممکن (به هم‌ریختگی مرز دستگاه معرفتی و نظام معنایی) دچار شد. بعد‌‌ها دریدا که پیرو هایدگر بود متوجه این ایراد هایدگر شد و سعی کرد با تئوری دیکانستراکشن (ساخت‌شکنی) از این ایراد هایدگری فرار کند اما نتوانست.

تاثیرات نامطلوب فلسفه ذات‌گرا- پوزیتیویستی- مونیستی هایدگر را می‌توان در زندگی خود او هم دید و تحلیل کرد. در توجیه مساله همکاری او با لمپنیسم هیتلری، هایدگر یا باید بپذیرد فلسفه‌اش از سیاست‌اش و از مسایل پراتیکی زیستی‌اش جداست که به‌معنی پذیرفتن تمایز متافیزیکی سوژه از ابژه، به معنی پذیرفتن تمایز مکانیکی نظر از عمل و به معنی پذیرفتن وجود تناقض پنهان در فلسفه اوست؛ تناقضی که موجب ویرانی، بی‌اعتباری، فروپاشی و براندازی فلسفه اوست.

یا اینکه باید بپذیرد که فلسفه‌اش توان این را نداشت که تمایز مساله از شبه‌مساله را به او نشان دهد و به همین دلیل هم هایدگر نتوانست تمایز شبه‌مساله «همکاری با لمپنیسم هیتلری» را از مساله «نقد لمپنیسم هیتلری» بفهمد و بشناسد. فلسفه‌ای هم که قدرت شناخت تمایز لمپنیسم از مدنیت را نداشته باشد همواره مروج لمپنیسم فلسفی و سیاسی خواهد شد، زیرا چنین فلسفه‌ای همواره خرد را نابخردانه به‌کار می‌گیرد و با تکیه بر ذات‌گرایی پوزیتیویستی- مونیستی همواره به دام شبه‌مساله‌ها می‌افتد.

محسن خیمه‌دوز