شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه نوواقع گرایانه نمادگرایی و هنر در اندیشه وایتهد


فلسفه نوواقع گرایانه نمادگرایی و هنر در اندیشه وایتهد

آلفرد نورث وایتهد از فیلسوفان پیشگام نوواقع گرایی است نوواقع گرایی در فلسفه بورژوازی, به عنوان مرحله ای انتقالی بین سه گرایش اساسی نوپوریتیویسم, ضدعقل گرایی و جزم گرایی مذهبی عمل می كند

آلفرد نورث وایتهد از فیلسوفان پیشگام نوواقع گرایی‌است. نوواقع گرایی در فلسفه بورژوازی، به عنوان مرحله‌ای انتقالی بین سه گرایش اساسی نوپوریتیویسم، ضدعقل‌گرایی و جزم‌گرایی مذهبی عمل می‌كند.

در فلسفه وایتهد مسائل زبان و نمادگرایی اهمیتی اساسی و بنیادی دارد . نوشته زیر نگاهی دارد به دید گاههای این فیلسوف انگلیسی درباره نمادگرایی و هنر در اندیشه وایتهد.

□□□

نو واقع‌گرائی (Neo-realism) در فلسفه بورژوازی(۱)، به عنوان مرحله‌ای انتقالی بین سه گرایش اساسی نوپوزیتیویسم(۲)، ضدعقل‌گرایی(۳) و جزم‌گرایی مذهبی(۴) عمل می‌كند. یكی از پیشگامان برجسته آن، فیلسوف نوواقع‌گرای انگلیسی، آلفردنورث‌وایتهد(۵) (۱۹۴۷-۱۸۶۱)، می‌باشد كه نظام فلسفی او –به گفته خودش- می‌تواند، به عنوان انتقال از ایده‌های اساسی قطعی ایده‌ئالیسم(۶) مطلق به یك مبانی واقع گرایانه(۷) تلقی شود.

معرفت شناسی او با نوعی از رئالیسم كه بازشناسی طبیعت موجود را متمایز از شناخت در نظر می‌گیرد، مشخص شده است. طبیعت فی نفسه- مشابه با ایده‌های افلاطونی- به عنوان امری نشات گرفته از اشیاء ازلی آشكار می‌شود، بنابراین وایتهد در الهیات یا مابعدالطبیعه خود- همان‌‌طور كه توسط ماركسیست‌هایی همچون بوگومولوف(۸)، فرانكل(۹)، ولز(۱۰) و بیشتر مفسران بورژوا ذكر شده است، یك ایده‌ئالیست عینی‌گرا است.

ایده خلأ، نقشی اساسی در فلسفه نوواقع‌گرای انگلیسی (وایتهد) ایفا می‌كند كه همان‌طور كه بوگومولوف به درستی بیان كرده است، شاهدی غیر قابل انكار از نظام فلسفی او است كه می‌كوشد راه حلی علمی برای مسئله ارائه نماید.

در فلسفه وایتهد، مسائل زبان و نمادگرایی حائز اهمیت اساسی است. تئوری نمادگرایی به عقیده «لو»(۱۱)، «ویلبور(۱۲)، «جانسون»(۱۳) و سایر مفسران، هسته اساسی فلسفه او را تشكیل می‌دهد. مسائل نمادگرایی عمدتاً در تحقیقی با عنوان سمبولیسم «symbolism» بررسی شده است. همچنین در كتاب «معنا و تاثیر»(۱۴) و در اثری كه پس از مرگ وی منتشر شده است، «فرایند و واقعیت»(۱۵)، به این موضوع پرداخته شده است. وایتهد مانند «پی‌یرس»(۱۶) بر زیباشناسی و نظریه هنر متمركز نمی‌شود با این وجود در آثار خود –عمدتاً در رابطه با نظریه نمادگرایی(۱۷) و آكسیولوژی(۱۸)- متعرض این موضوعات شده است.

● هنر و نظریه معرفت شناسانه نمادگرایی(۱۹)

وایتهد، نمادگرایی را به عنوان یك مسئله خاص زبان شناسی(۲۰) تحلیل نمی‌كند، بلكه آن را از منظر فلسفی، معرفت‌شناسی، و جامعه شناسی مورد توجه قرار می‌دهد. او تعریف صوری زیر را درباره نمادگرایی بدست می‌دهد:

«ذهن انسان، در هنگامی كه بعضی از عناصر تجربه او موجب آگاهی، باور، عواطف می‌شود، به نحو نمادگرایانه‌ای عمل می‌كند و آن‌ها را در رابطه با سایر عناصر تجربه خود بكار می‌گیرد. مجموعه‌ اول آن عناصر نمادها هستند و گروه بعدی بر معانی نمادها، دلالت می‌كنند. كاركرد ارگانیك آن یعنی انتقال از نماد به معنا، ارجاع نمادگرایانه نامیده می‌شود».

ما می‌توانیم به عنوان مصادیق نمادگرایی، مناسك كلیسا و معماری كلیسایی را ذكر كنیم. صورت عمیق‌تر نمادگرایی كه مردم نمی‌توانند از آن رها شوند، زبان- شفاهی یا كتبی، محاوره‌ای یا عملی- می‌باشد. وایتهد در تشریح ویژگی‌های نمادگرایی زبان، متذكر می‌شود كه بین ماهیت نماد و معنا، باید نوعی مشاركت وجود داشته باشد، هرچند ارتباط بین یك نماد و یك معنا الزاماً یك مشخصه تعین یافته نیست. ارتباط بین نماد و معنا، معكوس است و آن‌ها می‌توانند جای خود را عوض كنند. وایتهد می‌نویسد: «هیچ عناصری از تجربه وجود ندارد كه تنها نماد یا تنها معنا باشد».

نمادها به معنا اشاره دارند اما اگر جداگانه در نظر گرفته شوند، نمادها و معانی، مستلزم یك رابطه نمادین نیستند. در ارتباط با مفهوم نمادگرایی، احتمال یك اشتباه- انتقال نادرست از نماد به معنا- وجود دارد.

در آثار وایتهد، عباراتی وجود دارد كه می‌توان از آن‌ها دریافت كه او چگونه هنر را از منظر برداشت خود از نمادگرایی تفسیر می‌كند. به عنوان مثال او می‌گوید: در هنگام تشریح اصول قابل تعویض نماد و معنا یك «ارجاع نمادین»(۲۱) دوگانه، در زبان پدید می‌آید؛ یعنی از اشیاء به كلمات، از جانب گوینده و از كلمات به اشیاء، از جانب شنونده. او برای توضیح، استفاده نمادها در هنر شعر را ذكر می‌كند. یك جنگل، یعنی تركیب خاص درخت‌ها، كلمات را به شاعر پیشنهاد می‌كنند.

از دید شاعر، تجارب احساسی و معنایی، نمادهایی هستند كه بر كلمات دلالت می‌كنند و در این‌جا به عنوان معانی عمل می‌كنند؛ همین كلمات هستند كه خواننده را به طور نمادینی به دیدگاه‌ها و احساساتی كه شاعر در صدد القای آن‌ها به او است، سوق می‌دهد. برای بعضی مقاصد به ویژه برای برانگیختن احساس زیباشناسانه آسان‌تر است كه تجربه زیباشناسی را نه از طریق كلمات بلكه به كمك سایر نمادها مانند نمادگرایی نقاشی، بازتولید نمود.

وایتهد در تفسیر نمادین هنر به پرسش از انتقال نمادین عواطف- یعنی پرسشی كه به اعتقاد او شالوده هر نظریه زیباشناسی یا هنر است- اهمیت زیادی می‌دهد. در این میان او بین احساسات و عواطفی كه توسط معنی نمادها و كلمات ایجاد می‌شوند و آن احساسات و عواطفی كه مستقیماً توسط نمادها پدید می‌آیند، تمایز قائل می‌شود و عواطف نوع دوم را شدیدتر از احساسات نوع اول می‌داند. این ویژگی- هنگامی كه یك فرآیند قابل مقایسه در نمادگرایی دینی عمل می‌كند- ویژه زبان است و ركن اساسی هنر و ادبیات را تشكیل می‌دهد.

به عقیده وایتهد،موسیقی مثالی است كه برای انتقال عواطف توسط شیوه فوق‌الذكر قابلیت زیادی دارد؛ موسیقی از جانب خود،عواطفی قوی ایجاد می‌كند كه بی‌درنگ هرگونه معنا- مثلاً نظیر اطلاعات درباره موقعیت اركستر و غیره-را سركوب كرده و از بین می‌برد. بنابراین ما توسط انتقال نمادین عواطف به این واقعیت غیرقابل تردید دست می‌یابیم كه این خود نمادها- و نه معانی آن‌ها- هستند كه مستقیماً در هنر دارای ویژگی‌ زیبایی شناسانه هستند و عواطف را تحریك می‌كنند.

وایتهد آشكارا بیان می‌دارد كه ویژگ‌های خاص زیبایی‌شناسی در تاثیر نمادگرایی فوق‌الذكر، ذاتی و نمادینه هستند، اما بعداً شاهد خواهیم بود كه انتقال نمادین عواطف در سایر بسترها معنایی كاملاً متفاوت دارند. با تعمق دریافته می‌شود كه وایتهد انتقال نمادین عواطف را به عنوان مبنای هنر، مورد تاكید قرار می‌دهد.

از نظر وایتهد زمینه نمادگرایی صرفاً محدود به حوزه تظاهرات مادی نیست؛ اصولی كه در حوزه ادراك، حاكم بر نمادگرایی هستند، به عقیده وایتهد باید در ارجاع نمادین بین دو حالت ادراكی جست‌وجو شوند: حالت علی- معلولی و حالت ظهور آنی.

حالت اول ویژگی تجربه‌ای است كه توسط جسم احساس می‌شود و از یك تجربه پیشین نمود می‌یابد؛ یعنی از تجربه‌ای ناخودآگاه، نامعین، مبهم، پیچیده و اجباری و حالت دوم از مبانی حسی حالت اول استنتاج می‌شود و تنها برای موجوداتی كه به نحو عامی نظام‌مند شده‌اند، مناسب است.

فیلسوف ما بی‌درنگ برای توضیح ارجاع نمادین در ادراك، مثال‌هایی از هنر ذكر می‌كند: زمانی كه ما وارد یك اتاق می‌شویم، در ابتدا یك شكل‌ رنگی (علی- معلولی) را می‌بینیم كه به طور نمادینی ما را به ادراك در حالت دیگر (ظهور آنی) سوق می‌دهد و ما یك صندلی را مشاهده می‌كنیم. بنابراین هنرمند شخصی است كه می‌تواند خود را برای ادراك مراتب رنگ تربیت كرده و درعین حال بتواند خود را به ادراك رنگ محدود نماید؛ اما این نیازمند تلاش و تربیت ویژه‌ای است.

وایتهد ادامه می‌دهد كه زمانی كه ما به یك موسیقی گوش می‌دهیم، به نظر می‌رسد كه احساسات ما كاملاً در دست اصوات موسیقی است كه در حالت ظهور آنی ادراك می‌شود؛ برای مثال امواج صدا در ابتدا در بدن، در حالت علی - معلولی ایجاد می‌شود. یعنی احساس مطلوب زیباشناسی كه سپس به طور نمادین به ادراك حسی اصوات در حالت ظهور آنی انتقال می‌یابد، دقیقاً به همان شیوه‌ای كه اصوات مرز شنوایی ما را بالا و پایین می‌برند، به نظر می‌رسد كه یك امر احساسی را به صدای شنیده شده، می‌افزایند.

بعضی از زیباشناسان غربی كوشیده‌اند تا تئوری وایتهد با عنوان «ارجاع نمادین» از دو حالت ادراك و كاربرد زیباشناسی را، بسط و توسعه دهند. یكی از آنان «اوا شپر» (۲۲) آمریكایی است كه تحسین سنتی فلسفه وایتهد را بیان می‌كند، اما در مورد ارزش این تئوری زیباشناسی او به نتایج متوسطی می‌رسد. او بیان می‌كند كه تمایز وایتهد بین دو حالت مفهومی و ادراكی، هرگز یك تبیین آماده و كامل از تجربه زیباشناسی فراهم نمی‌آورد.

به علاوه، تفسیر تجربه زیباشناسانه برمبنای این تئوری برای اندیشه زیبایی شناسی مضر است. چنین عقیده منفی- حتی از جانب نویسنده‌ای كه فلسفه وایتهد را تحسین می‌كند- نباید ما را متحیر كند. فیلسوف انگلیسی در تئوری خود- یعنی دو حالت ادراك و ارجاع نمادین بین آن‌ها- كوشیده تا واقعیت را در پرتو دانش ما- بویژه در پرتو ادراك- تبیین كند.

بنابراین، این تبیین رضایت بخش نیست. از منظر دانش روان‌شناسی، ویژگی‌های ادراك و ساختار آن كاملاً مبهم و حتی برای زمان او نیز روش ناكارآمدی است. وایتهد- بدون هیچ تائید و توجهی- ویژگی‌های نمادگرایی زبان‌شناسانه را منتقل كرده و ماهیت قرار دادی و نامتعین ارتباط بین علائم و معانی را افشا نموده است.

در نتیجه، توصیف ادراك به مثابه یك ارجاع نمادین، نیازمند یك تفسیر معرفت شناسانه ایده‌ئالیستی و ذهن‌گرا است. در چنین تفسیری، ارتباط بین حالات ادراك، به نظر قراردادی و نامتعین می‌آید و به فعالیت شناختی فاعل شناسا بستگی دارد.

از این‌رو كاملاً قابل درك است كه چرا او عقیده خود را تكرار می‌كند كه منشاء اصلی «خطاپذیری»(۲۳)، همانا ارجاع نمادین است كه در این بین تحلیل مركب نمادین علی - معلولی جایگاه ویژه‌ای دارد. انتقاد وایتهد از نمادگرایی در شناخت به عنوان منشاء خطا با ویژگی اصلی فلسفه او- یعنی گرایش به ضدعقل‌گرایی و عرفان- همراهی می‌كند؛ زیرا از نظر او شناخت شهودی و بیواسطه بدون خطاست.

اگر نمادگرایی منشاء اصلی خطا و گمراهی است، پس چگونه مسئله امكانات معرفتی حقیقت درهنر- در فلسفه وایتهد- رفع و حل می‌شود؟

از نظر وایتهد، مقوله حقیقت، تنها بر نمودها و ظهورات قابل اطلاق است كه اساساً ادراك حسی هستند. حقیقت از نظر او مطابقت ظهور و واقعیت است. ما در بین انواع مختلف «رابطه با حقیقت»، «حقیقت نمادین»(۲۴) را نیز داریم.

ما حقیقت نمادین را در ارتباط بین ظهور و واقعیت (نه در ارتباط با نظام علی) داریم و آن هنگامی است كه ادراك یك ظاهر، ما را به ادراك یك واقعیت رهنمون می‌سازد. صورت ذهنی این ادراكات این است كه چگونه فاعل شناسا آن‌چه را كه به نحو عینی داده شده، درك می‌كند.

ما می‌توانیم مثال‌هایی از حقیقت نمادین را در زبان و هنر بیابیم. بنابراین ادبیات و موسیقی –كه به نوبه خود یك معنای عینی را انتقال می‌دهند- نیز شامل یك صورت انتقال ذهنی هستند. ما در این فرآیند، ممكن است در عین حال هم حقیقت نمادین و هم خطای نمادین را شاهد باشیم. در خطای نمادین، حداقلی از یك معنای عینی انتقال یافته، در حالی‌كه در آن، انتقال صورت ذهنی در بالاترین حد قرار دارد.

برای مثال، در موسیقی، یك رابطه مبهم با حقیقت وجود دارد كه ناشی از این حقیقت است كه موسیقی و ظهور آن در ادراك، یك صورت ذهنی مشترك دارند. ظهور و واقعیت نیز به نوبه خود (واقعیت زندگی و غیره) با نسبتی از حقیقت در ارتباط هستند. این نقطه پیچیده نسبت‌های حقیقت و تلاقی آن با خطاها است كه به طور غیرمستقیم، نیروی هنر برای تبیین حقیقت درباره ماهیت اشیاء را ظاهر می‌سازد. زیبایی، یك ویژگی پیچیده و مركب هنر است.

وایتهد استدلال می‌كند كه هنر یك هدف دوگانه دارد: «زیبایی و حقیقت»؛ در حالی‌كه هنر كامل تنها یك هدف دارد: « زیبایی حقیقی»(۲۵).

بنابراین مسئله حقیقت در هنر با مسئله زیبایی ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد. به عقیده وایتهد، حقیقت برای بدست آوردن زیبایی دارای نشانه‌های عمومی بی‌شماری است. اما حقیقت یك ابزار كمكی برای تولید و ایجاد زیبایی است. به علاوه برای زیبایی، نوع حقیقت با الهام ارتباط دارد نه با تكرار و تقلید و زیبایی با تمایز از «حقیقت كلمات»، «حقیقت احساس» است. هنر قلمرو ظهور است كه با واقعیت تطبیق می‌شود.

زیبایی ظهور، ضرورتاً در ارتباط با حقیقت نیست؛ زیرا زیبایی می‌تواند به طور مستقل از تطابق بین ظهور و واقعیت لحاظ شود و در دیدگاه وایتهد این تطابق، قلمرو نسبت‌های حقیقت را تشكیل می‌دهد.

هنر حتی ‌می‌تواند برای اهداف خود از گزاره‌های نادرست استفاده كند. بنابراین وایتهد درصدد ارائه یك راه حل ایجابی به پرسش از امكانات هنر، برای بیان حقیقت ماهیت اشیاء می‌باشد.

همان‌طور كه قبلاً اشاره شد، عنصر عقل ستیز در فلسفه نوواقع‌گرایی انگلیسی در ارتباط با فرضیه متأخر او است و شاهد این مدعا- همان‌طور كه ولزو فرانكل به درستی متذكر شده‌اند، لحن احساسی، عاطفی و اغنایی است كه ما می‌توانیم در زیبایی شناسی وایتهد نیز شاهد آن باشیم.

تئوری احساسات- نظیر هرچیزی كه او نوشته است- بسیار مبهم است و توسط شارحان مختلف با شیوه‌های گوناگون تفسیر شده است.

س. ف . تارمو

ترجمه پریش كوششی

منبع:

The journal of Aesthetics and Art criticism/Vol, XXXXVI. No, ۳ ۱۹۸۶

پانوشت:

۱- Bourgeois

۲- Neo-Positivist

۳- irrationalist

۴- religious-dogmatic

۵- Alfred North white head

۶- absolute idealism

۷- Realistic

۸- Bogomolov

۹- Frankel

۱۰- wells

۱۱- Lowe

۱۲- Wilbur urban

۱۳- Johnson

۱۴- Meaning and effect

۱۵- Process and Reality

۱۶- Pierce

۱۷- symbolism

۱۸- axiology

۱۹- epistemological

۲۰- linguistic

۲۱- symbolic Reference

۲۲- Eva schaper

۲۳- fallibility

۲۴- symbolic truth

۲۵- Truth beauty

۲۶- platonic ideas

۲۷- Sherburne

۲۸- Wander built

۲۹- Lenin

۳۰- spirtual

۳۱-objective idealism

۳۲- subjective idealism


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید