دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
جامعۀ ایرانی در گذرگاه مشروطه

مشروطهشناسی در شرایط فعلی به عنوان یک نیاز مطرح شده است. رخداد مشروطه از جهات گوناگونی نیازمند تأمل و نقد میباشد تا شناخت تحولات تاریخی این مرز و بوم در دوران معاصر، واقعبینانه گردد. شناسایی تأثیرات این انقلاب و فراز و فرود آن در گرو رفع ابهاماتی است که انحراف در تحلیل آن را موجب گردیده است. در این گفتوگو جناب آقای دکتر داریوش رحمانیان، عضو هیأتعلمی گروه تاریخ دانشگاه تهران، این نیاز و ملزومات پاسخگویی بدان را مطرح کرده است.
● آقای دکتر بهتر است بحث را با این سؤال شروع کنیم که چه نیازی به پژوهش در مورد مشروطه، و برگزاری سمینارها و نشستها دراینباره میباشد؟ و آیا این نیازها برآورده شده است؟
▪ بنده به اجمال چند نکته را مطرح میکنم: اولاً؛ مشروطه به طور کلی بخشی از تاریخ ماست؛ یعنی درواقع میتوان پرسش را به طور کلی به این شکل مطرح کرد که چه نیازی به پژوهش و مطالعه در تاریخ داریم؟ نیاز به آگاهی تاریخی است که ما را ــ که اهل تاریخ هستیم و تاریخ را به عنوان یک موضوع برای مطالعۀ علمی انتخاب کردهایم ــ به پژوهش دراینباره ملزم میسازد. آگاهی تاریخی بسیار پراهمیت است. جامعهای که آگاهی تاریخی درست و بسامان و عمیقی نداشته باشد مسلماً به بسیاری از مشکلات دیگر گرفتار میشود. یکی از معضلاتی که ایران امروز با آن مواجه است به گمان من، همین ضعف در خودآگاهی تاریخی است، حتی میتوان گفت که از ضعف فراتر رفته است. ما در خودآگاهی تاریخیمان با بحران مواجهایم. همین بحران در خودآگاهی تاریخی است که مسائلی در عرصۀ هویتی برای ما پدید آورده است؛ به گونهای که جامعۀ ما در حال حاضر از مشکل هویت رنج میبرد. ثانیاً؛ مشروطیت، در عرف مورخان و به ویژه آنهایی که راجع به تاریخ معاصر پژوهش میکنند، سرفصل تاریخ معاصر ایران تلقی میگردد و سرآغاز تجدد یا به معنای درست کلمه سرآغاز ورود به تجدد است و بنابراین جنبش مشروطه رویداد مهمی است که تاریخ معاصر ما را از تاریخ پیش از آن جدا میکند. اگرچه زمینههای شکلگیری خودِ جنبش مشروطیت از پیش پدید آمده، اما از مشروطیت به این سو بود که ایران دچار تغییرات بنیادین شد و روند شکلگیری ایران نوین آغاز شد. همانگونه که میدانید، از مشروطیت به این سو در کشور ما جنبشهای بسیاری به وقوع پیوست ــ و در نهایت به انقلاب اسلامی ختم شد ــ که همۀ آنها از این جنبش ریشه میگرفت. در مشروطیت بود که تقابل معروف سنت و تجدد مطرح گشت؛ تقابلی که به طور جدی و فزاینده از آن زمان تا اکنون گستردهتر شده است.
بنابراین بنده معتقدم که مشروطیت قصۀ دیروز ما نیست، بلکه حدیث امروز و آیندۀ ماست. هرچند ۲۹ سال میگذرد که جامعۀ ما به عصر جمهوری وارد شده و نظام جمهوری اسلامی بر کشور حاکم گردیده است، مسائلی که اکنون با آنها روبهروییم از مشروطیت به این سو برانگیخته شده است. سکولاریسم و جدایی دین از سیاست، که ذهن بعضی از روشنفکران را ربوده و آنها را فریفته کرده است، یا در طرف مقابل اندیشۀ حکومت دینی و حکومت اسلامی مسائلی است که در دورۀ مشروطیت پدید آمد و قبل از آن وجود نداشت. درواقع از مشروطیت به این سو است که این مسائل مطرح شده است، بنابراین اگر قرار باشد به درستی و به طور اندیشیده با این تنگناها و مشکلات، که در این صد سال از تاریخمان به درجات مختلف حضور داشتهاند، مواجه شویم، هیچ شکی نیست که باید این انقلاب را دقیق بشناسیم. به دیگر سخن، به نظر بنده مشروطیت گذرگاه است؛ یعنی درواقع جامعۀ ایران با این جنبش بزرگ به گذرگاهی تاریخی وارده شده که هنوز از آن خارج نشده است و شرط اینکه گامهای استواری در این گذرگاه جدید بردارد و به نتیجههای روشن و درستی برسد و ملّت کمتر هزینه کند، شناخت تاریخی است. بدون شناخت و آگاهی ژرف تاریخی گذار ما در این گذرگاه بسیار سخت و پرهزینه و بیمانگیز خواهد بود.
در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما، که به کارنامۀ تاریخنگاری ایران جدید در حوزۀ مشروطهشناسی و مشروطهپژوهی مربوط بود، باید خاطرنشان ساخت معدل کارنامۀ تاریخنگاری ما در این زمینه بسیار پایین است؛ یعنی اگر بخواهیم به پژوهشهای خود در این زمینه نمره دهیم و به طور دقیق آنها را داوری کنیم و بسنجیم، نمرۀ تاریخنگاری معاصر ما راجع به مشروطیت از بیست نمره، چیزی در حدود سه یا چهار است. این نمره نیز به دلیل مطالعات عدهای انگشتشمار مورخ بزرگ است. یکی از مشکلات بزرگ ما در این زمینه، نهادینه نشدن مشروطهشناسی و مشروطهپژوهی است. هرچند مراکزی چون موسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران یا نهادهای دیگری وجود دارد که در عرض و طول یکدیگر فعالیت، و راجع به تاریخ معاصر بحث و تحقیق مینمایند و کتاب و مجله منتشر میکنند، اما به گمان من با توجه به عمق و گستردگی مشروطیت به جایی نیاز است که در آن همۀ اسناد و مدارک و منابع مطالعاتی این بخش از تاریخ کشور از همۀ زبانهای دنیا در آن گردآوری شود و فصلنامۀ مخصوص داشته باشد و همایشهای منظمی دراینباره برپا کند. مورخان و تاریخپژوهان ما عمدتاً از سر عشق و علاقه یا تفنّن در مورد مشروطیت مطالعه و پژوهش کردهاند. اما اگر قرار است نمرۀ مشروطهشناسیمان را بالا بریم، هیچ راهی جز این نداریم که مشروطهشناسی و مشروطهپژوهی را از این حالت آشفتگی و بینظمی به در آوریم و آن را نهادینه و منظم کنیم. همانطور که میدانید، ما با معضلی اساسی روبهروییم به نام عقبماندگی کل علوم انسانی و اجتماعی. من نمیخواهم زحماتی را که در سالهای اخیر در این زمینه کشیده شده و گامهایی که برداشته شده است منکر شوم، اما این میراث بدی است که از تاریخ گذشته به ما رسیده است. علوم انسانی و اجتماعی خصلتی جدید دارند و زادگاه بخش عمدهای از آنها، بلکه همۀ آنها غرب جدید و عصر جدید است و همۀ آنها علومی وارداتیاند. بگذریم از نقادیهایی که در روزگار ما از مبانی این علوم به عمل میآید و حتی به خیال بعضیها نشانههای فروپاشی این علوم ــ یا به تعبیر فوکو مرگ انسان و زوال دگماتیسم ناشی از این علوم ــ را پدیدار ساخته است. در نگاه بنده علوم انسانی و اجتماعی یک ارگانیسم واحد هستند؛ یعنی یک وحدت اندامواری دارند. وقتی که علوم انسانی و اجتماعی را نگاه کنید، متوجه میشوید که علوم سیاسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، حقوق، و اقتصاد در کشور ما همگی به ضعف و مشکل اساسی دچارند. در یک کلام، ما در این عرصه نه تنها به مرز تولیدکنندگی نرسیدهایم، بلکه حتی مصرفکنندگان خوبی نیز نیستیم و در مصرفکنندگی نیز عقب هستیم؛ به واقع مصرفزدهایم. علم تاریخ هم، در جایی که ضعفی بسیار بنیادین و اساسی در دیگر علوم انسانی و اجتماعی وجود دارد، نمیتواند رشد کند. به عبارت دیگر تاریخ علمی است که از این علوم تغذیه میکند. علم تاریخ در ایران کنونی به شدت بیمار است و مشکل دارد و اتفاقاً یکی از تجلیات اصلی این ضعف، عقبماندگی در حوزۀ معاصرپژوهی و بهویژه مشروطهپژوهی و مشروطهشناسی ماست و اگر بخواهم از دیدگاه مدرن و نه پستمدرن سخن بگویم باید گفت تا زمانی که به قدرت و نیروی عظیم علوم انسانی و اجتماعی باور نداشته باشیم، هیچکدام از بحرانها و مشکلات اساسی بهارثرسیده از تاریخ ما حل نخواهد شد.
در حال حاضر بسیاری از عرصهها، به ویژه تاریخ، حوزۀ مداخله و جولان دادن غیرمتخصصان گشته و درواقع نوعی عوامزدگی مفرط در زمینۀ نگارش تاریخ ما بهوجود آمده است؛ یعنی فرد، بدون اینکه تخصصی داشته باشد و اصلاً احساس کند که تخصصی نیاز است، قلم به دست میگیرد و تاریخ مشروطه، اسلام، یا باستان مینویسد. البته منظور بنده این نیست که نباید اینها وجود داشته باشد، بلکه منظور این است که این عدۀ غیرمتخصص فضا را برای اهل تخصص تنگ میکنند. یا به دیگر سخن شمار زیادی تاریخ قلابی و سطحی جای تواریخ عمیق و اصیل را گرفتهاند. ما به تاریخی تخصصی، بنیادی، علمی، دقیق، مستند، خلاقانه و نو نیاز داریم و تحقق آن شرایطی دارد که ما از آنها بیبهره یا کم بهرهایم.
● آقای دکتر حتماً مطلع هستید که اخیراً مقام معظم رهبری فرمودند ما به یک تاریخنگاری جدید مشروطه نیاز داریم، که شما در صحبتهای خودتان به این مطلب اشاره فرمودید. اگر امکان دارد، تا حدی دراینباره صحبت بفرمایید.
▪ ما به تاریخنگری و تاریخنگاری جدید به طور کلی و به نگارش جدید تاریخ مشروطیت به طور ویژه نیاز داریم. این یک نیاز همیشگی برای همۀ ملّتها و انسانهاست. نونگری و بازنگری مداوم در تاریخ لازمۀ پیشرفت و تعالی و سرزندگی و نشاط جامعه و طراوت فکری و فرهنگی آن است. دربارۀ مشروطه، یا دست کم دربارۀ وجوهی از آن، ما نه به آفت «ناشناخت» که به آفت «بدشناخت» گرفتاریم. یکجا هست که شما چیزی را نمیدانید و نمیشناسید و به اصطلاح در جهل بسیط هستید. این شاید چندان گرفتاری ایجاد نکند. اما یکجا هست که شما چیزی را بد شناختهاید و کژ نگاه میکنید. این شناخت بد و نگاه کژ را اصلاحکردن و از جهل مرکب ناشی از آن بیرون آمدن شاید خیلی سختتر باشد. تاریخ مشروطیت و معاصر ما، بلکه کل تاریخ ما به نگاههای اصلاحشده و جدید نیاز دارد. به عنوان نمونه ما در مورد تاریخ مشروطیت با این دیدگاه روبهروییم که میگوید که این، جنبش غیراصیلی بود که دول قدرتمند آن را ساختند و بعد منحرف گردید و به عامل ننگ و رسوایی برای کشور ما تبدیل شد. عباراتی نظیر اینکه مشروطیت آشی بود که در سفارت انگلیس برای ما پخته شد، برآمده از همین دیدگاه است. نتیجۀ گفتههای روشنفکرانی که مدام از شکست مشروطیت دم میزنند و میگویند مشروطیت هیچ دستاوردی نداشت و شکست خورد و حتی سعی میکنند آن را آینۀ تمامنمای ضعف، انحطاط، بدبختی، عقبماندگی و ذلت ایرانی نشان دهند، این است که ایرانی لیاقت پیشرفت ندارد و این مسأله از فرجام جنبش مشروطهاش مشخص است. این سؤال برایم مطرح است که چرا این عده به این مسأله نمیاندیشند که ملّتهای دیگری که انقلابها و جنبشهایی برپاکردند مگر یکشبه پیروز شدند و به همۀ آرمانهای خودشان یکباره و آنی و به آسانی رسیدند؟ اهدافی که انقلابات آنها داشت یکشبه، یکساله، دوساله، دهساله، حتّی پنجاهساله واقعاً محقق شد؟ مگر مثلاً ملّت انگلستان با یک انقلاب، پیروزی تام و تمامش را بهدست آورد و استبداد علاج شد و تمام مشکلاتش حل گشت؟ کسی که تاحدکمی با تاریخ سر و کار داشته باشد میداند که ملّت انگلستان نیز به جز آن ریشهها و پیشینههای باستانی، یونانی و رومی که خاص فرهنگ اروپایی بوده است برای خودشان از ماگناکارتا (منشور بزرگ) به بعد و از قرن سیزدهم مراحلی را طی کردند تا به قرن هفدهم رسیدند، بعد دو انقلاب مهم در این قرن روی داد، بعد از آن در قرن نوزدهم نهضت چارتیسم شکل گرفت و هنوز هم این سیر تکاملی ادامه دارد، یا باید داشته باشد. فرانسه هم همینطور. مگر فرانسویان نیز در انقلابشان گرفتاریهای بسیاری پیدا نکردند و تحقق آرمانهای آن انقلاب بزرگ تا دهها سال به تعویق نیفتاد و با موانع بزرگ مواجه نشدند؟! آیا همۀ اینها نشانههای بیلیاقتی و ناتوانی ملّت انگلیس یا فرانسه بوده است؟! با وجود این تجربهها، چرا باید انتظاری ایدهآلیستی و پندارگرایانه از مشروطه داشته باشیم و بگوییم این جنبش میبایست همۀ ضعفهایی که جامعۀ ایرانی داشت، از جمله نفوذ قدرتهای خارجی، را فوراً و آناً حل میکرد. یا اینکه نتیجه بگیریم که اساساً برپایی آن جنبش، غلط یا از آن بدتر، محصول سیاست انگلیس بود و ایرانی نه آمادگی و نه لیاقت و سزاواری برای مشروطهشدن و نیل به آزادی و مردمسالاری داشت! این دیدگاهی منطقی نیست و باید تغییر یابد؛ چون خطرهای بسیاری برای جامعۀ ما در بر دارد. جامعۀ ما برای رشد، ترقی و تعالی خود در سطح ملی به اعتمادبهنفس نیاز دارد و باید روح و روان ملّت ما دچار یک دگرگونی شود که الحمدالله نشانههایش هست؛ یعنی ما باید به عنوان یک ملّت به خودمان باور بیاوریم، به خودمان اعتماد کنیم و نیروها و تواناییهای خودمان را ارج گذاریم نه اینکه آنها را نفی کنیم. ملّت به شادابی، نشاط و امید نیاز دارد. زمانی که عدهای دائماً راجع به مسائل تاریخ کشور و به ویژه مشروطیت نگاهی منفی داشته باشند و براساس آن، تاریخ ما را بنویسند و تاریخ سیاهی تحویل جوانان دهند، معنایش چیزی جز این نخواهد بود که شما، ملّت ایران، اهل رشد و ترقی نخواهید بود و لیاقت این مسائل را ندارید، همانطوری که عدهای هم در آن زمان همین نتیجه را گرفتند. همین نگاه را در همان زمان انگلیسیها سعی میکردند در جامعۀ ما و جوامع دیگر شرقی القا کنند. بنده بارها این مسأله را به مناسبتهای مختلف بازگو کردهام که اصطلاحات استبداد شرقی، استبداد ایرانی، استبداد آسیایی همگی در خدمت استعمار عمل کرده و میکنند؛ یعنی در خدمت آنهایی که میخواهند سرمایۀ عظیم اعتمادبهنفس را از ما بگیرند. آنها با آفریدن چنین اصطلاحاتی سعی کردهاند به ملّت ما بگویند: شما لایق پیشرفت، دموکراسی، آزادی و خلاقیت نیستید، لیاقت شما همان استبداد است که داشتید. اگر نگاهی به بعضی روزنامههای انگلیسیزبان عصر مشروطیت و نیز عصر نهضت ملیشدن نفت بیندازیم (نه همهشان)، متوجه میشویم که آنها چونکه میترسیدند پسلرزههای انقلاب مشروطیت ما به هند برسد و ملّت هند را هم بیدار کند، مدام در فکر القای این مسأله بودند که شرقیها لیاقت دموکراسی و آزادی را ندارند. البته منظور من از دموکراسی لزوماً مدل غربی آن نیست. ما باید باور کنیم که از دل فرهنگ، دین و باورهای خودمان میتوانیم نظامها، نظریهها، اندیشهها و باورهای جدیدی بیافرینیم که بر مقتضیات زندگی جدید و آیندۀ ما منطبق باشد. این ظرفیت را دین و فرهنگ ملّی و دینی ما دارد. بنابراین چرا روح جامعه به ویژه جوانانمان را با این القائات مسموم کنیم؟ بعضاً تبلیغات دول قدرتمند در زمان مشروطیت و نهضت ملّی شدن صنعت نفت و در زمان پیروزی انقلاب اسلامی همگی در جهت این بوده است که ملّت ما را نالایق یا دست کم ناآماده برای آزادی و مردمسالاری نشان دهند. هماکنون دستگاههای استعماری غربی سیاست و برنامهای را طراحی و اجرا میکنند به نام اسلامفوبیا؛ یعنی اسلامهراسی، اسلامترسی یا به تعبیر بنده «اسلامِ مخوف»، و سعی میکنند چنین القا نمایند که اسلام دین مخوفی است و ایرانی و عرب و ... نژادی عقبماندهاند و لیاقت ندارند. هدف آنها از این تبلیغات فراهم ساختن زمینهای برای تسخیر است. در جاهای دیگر گفته و نوشتهام که به نظر بنده، تسخیر جغرافیایی از تسخیر تاریخ شروع میشود. تجزیۀ جغرافیای یک کشور و حمله به جغرافیای آن، از تجزیۀ تاریخی او و از حمله به مرزهای فرهنگی و هویت تاریخیاش شروع میشود. اول تاریخ و هویت ما را، به مانند جنگیرها، تسخیر میکنند؛ یعنی اول درصددند روح ایرانی را فاسد کنند تا بعد بر جسمش راحت چیره گردند. فرهنگ ملّی و تاریخ ما، روح جامعۀ ماست؛ روحی است که ما باید تا آنجایی که میتوانیم آن را قدرتمند کنیم. بنابراین راهی جز این نداریم که تاریخ را خیلی جدی بگیریم؛ زیرا هویت تاریخی ما سرمایۀ اصلی ماست و اصلیترین سکوی پرش و جهش ما به سوی پیشرفتهای آینده، خودآگاهی تاریخی است؛ خودآگاهی تاریخیای که امیدبخش و امیدآفرین که موجد اعتمادبهنفس ملّی و منشأ نشاط و طراوت و سرزندگی باشد.
● همانگونه که فرمودید، از دورۀ مشروطیت ما با مسألۀ تقابل سنت و تجدد مواجهایم، به نظر شما چگونه این تقابل پدید آمد؟
▪ زمینههای فکری جنبش مشروطیت، بیشتر بر پایۀ مفاهیمی بود که از غرب جدید به ایران وارد شد؛ یعنی در مواجهۀ ایران با غرب جدید و اروپای قدرتمندشدۀ پس از انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه، ضعف، انحطاط و عقبماندگی کشور ما آشکار گشت. روسها قفقاز را گرفتند و بعداً ماوراءالنهر را تسخیر کردند، انگلیسیها افغانستان را از ایران جدا ساختند و در خلیج فارس فشارهای سنگینی به ما وارد آوردند. با این وضعیت برای نخبگان و روشناندیشان دورۀ قاجار این سؤال مطرح شده بود که راز این عقبماندگی، ضعف و انحطاط ما و قدرت اروپاییان در چیست؟ و آنها چگونه اینقدر پیشرفت کردهاند؟ شاهزاده عباسمیرزا یکی از نخستین طراحان اصلی این سؤال بود. ژوبر در سفرنامهاش نوشته است: عباسمیرزا از من پرسید، ای بیگانه به من بگو راز این ترقی حیرتانگیز شما در چیست؟ چرا شما اینقدر ترقی و رشد کرده و قدرت یافتهاید، اما ما اینقدر بدبخت، ذلیل و عقبافتادهایم؟ مضمون پاسخهایی که در آن روزگار به این پرسش داده شد این بود که راز انحطاط و عقبماندگی ما در استبداد و بیقانونی، و راز پیشرفت اروپاییان در مردمسالاری، آزادی، قانون، برابری و برادری و چنین مفاهیمی است که از همان انقلابات اروپاییان، به ویژه انقلاب کبیر فرانسه، جوشیده بود. همین پرسشها و تفکر در مورد علل عقبماندگی ایران، ذهن روشنفکران را به اخذ این مفاهیم از غرب سوق داد. البته فکر دموکراسی و آزادی به شکلی که از غرب آمده بود ظاهراً بر بخشهایی از تفکر و فرهنگ سنّتی ما منطبق نبود و با آن تضاد داشت یا به تعبیر بعضی از پژوهشگران اصلاً این مفاهیم در فرهنگ پیشینی ما غایب بود. به همین علت عدهای سعی کردند بین این دو فرهنگ نوعی هماهنگی ایجاد کنند، بنابراین به دنبال راهبردی بودند که بگویند این همان است که در سنّت و دین خودمان هم وجود داشته است. به عنوان نمونه اصل امر به معروف و نهی از منکر را با آزادیای که در دموکراسی غربی وجود داشت یکی دانستند. میرزا یوسفخان مستشارالدوله تبریزی، میرزا ملکمخان و میرزا عبدالرحیم طالبوف در زمرۀ این افراد بودند. آنها نهتنها سعی میکردند این اندیشه را القا کنند که بین ارزشهای اصیل سنّت ما، به ویژه سنّت اصیل دینی، با این مفاهیمی که از غرب به نام آزادی، قانون و دموکراسی آمده است، تعارض، تضاد و مباینتی وجود ندارد، بلکه میگفتند این عین همان است. عدۀ دیگری بودند که این تبلیغات و درواقع این القائات را بدعت تلقی میکردند و میگفتند اصل آزادی و قانوننویسی مخالف دین اسلام است. آزادی به معنای هرج و مرج و افسارگسیختگی و امری شیطانی است و قانوننویسی معنایی ندارد؛ زیرا قانون ما را خدا نوشته است و پیامبر(ص) و ائمه(ع) مبلغان آن بودهاند. بنابراین قانون، قانونی الهی است و کسی هم نباید اصلاً در برابر آن حرف بزند. بدینصورت این دو تفکر در مقابل هم قرار گرفتند. عدهای در این میان راه سومی را پیشنهاد کردند. آنها میگفتند راه اصلی این است که ایران هم مثل غرب به سمت سکولاریسم حرکت کند و دین را از سیاست، و قوۀ روحانی را از قوۀ حکومتی و سیاسی کلاً جدا و منفک سازد. این تفکرات زمینههایی در تدارکات ایدئولوژیکی جنبش مشروطیت داشت منتها محل اصلی بروزش در خود جنبش مشروطیت بود؛ یعنی بعد از اینکه جنبش پیروز شد و خواست نهادهای جدید را بهوجود آورد. گفتۀ شیخفضلالله نوری تأییدکنندۀ این مسأله است. در زمانی که او با مشروطهخواهان مخالفت میکرد، عدهای از او سؤال کردند که چرا با وجود آنکه در کنار مشروطهخواهان در مهاجرت کبری شرکت کرده بود اینقدر از مشروطیت و مشروطهخواهان انتقاد میکند. وی چنین پاسخ داد که مشروطیت سه مرحله داشت؛ ابتدا مرحلۀ تقریر و عنوان، و بعد مرحلۀ تحریر و اعلان و در نهایت مرحلۀ عمل و امتحان، که در این دو مرحلۀ آخری متوجه شدیم که بین سنّت و مبانی تفکر دینی، شیعی و اسلامی ما با مشروطیت هماهنگی وجود ندارد. این مشکلها و تضادها دردسرهایی ایجاد کرد که طبیعی بود و لازم، و اگر جامعۀ ایرانی آن را تا حدی قانونمند و نهادینه میکرد و به گونهای معتدل با آن مواجه میشد، جلوی سوءاستفادۀ دشمنان داخلی و خارجی را میگرفت. به گمان من این تضادها، فینفسه بد نبود و میشد از آن بهرهها گرفت. کمااینکه تحوّل اندیشۀ سیاسی در تشیع در عصر جدید از همین زمان آغاز شد و همین سؤالهایی که مشروطیت راجع به آزادی، برابری، قانوننویسی، مجلس، انتخابات و حق رأی مردان و زنان، رابطۀ حکومت مشروطه با یهود، نصارا و زرتشتی و ... پیش روی علما و فقهای ما قرار داد، باعث شد فکر سیاسی به سمت تحولات جدید رود و دستاوردهای بزرگی داشته باشد. از همین زد و خوردهاست که اندیشههای جدید و سازنده مطرح شد. درواقع جنبش مشروطیت رویداد مهمی بود که در پی آن تقابل سنّت و تجدد بارز گشت؛ یعنی این تضاد پیش از مشروطیت هم وجود داشت ــ مثلاً بعضی از علمای عصر ناصری در برابر اصلاحات کسانی مثل سپهسالار و بحث رواج اندیشۀ آزادی و قانون قد علم کردند، مخالفت نمودند و حتی گفتند این اقدامات کفر و الحاد و تشبّه به کفار غربی است ــ اما در جنبش مشروطه بود که به طور واقعی بروز کرد و به گونهای جدی مطرح شد.
● در تاریخ در قبال مشروطه با دو نوع صفآرایی مواجهایم که از آنها تحت عنوان مشروطهخواهان و مشروعهخواهان یاد میشود. اگر امکان دارد اندکی در مورد این دو گروه صحبت بفرمایید.
▪ مشروطهخواهان که تکلیفشان معلوم است؛ آنها خواستار این بودند که حکومت مشروطه مبتنی بر اصول و قواعد مردمسالاری مدرن تشکیل شود. هرچند درک و شناخت همۀ آنها از اصول و مبانی مشروطه یکسان و به یک اندازه نبود. مشروطهخواهان تندرو خواهان جدایی دین از سیاست و حکومت بودند. این گروه از مشروطهخواهان تنها راه نجات و ترقی و تعالی ایران را پیروی از مُدل و الگوی دموکراسی و مشروطیت مدرن غربی میانگاشتند و بر اصول سکولاریسم پای میفشردند. امّا مشروطهخواهانی نیز بودند که یا به دلیل آمادگی نداشتن جامعۀ ایران برای پذیرش سکولاریسم یا اصولاً به دلیل ناآگاهی از آن یا باور نداشتن به آن، به دنبال تطبیق و سازگار کردن مشروطه با اصول و آموزههای اسلام بودند. از سوی دیگر مشروعهخواهان، که مظهر و نمایندۀ اصلیشان مرحوم شیخفضلالله نوری بود، معتقد بودند که مشروطیت نوعی بدعت است در برابر شریعت، و به اساس شریعت اسلام لطمه وارد میکند. همانگونه که میدانید، حتی عدهای سخنان و شعارهای مشروطهخواهان را از علائم ظهور آخرالزمان تلقی میکردند و میگفتند دورۀ آخرالزمان رسیده است. مشروعهخواهان خواستار حکومت شرعی و اسلامی بودند و البته آرمانهای آنها نیز یکسان نبود چهبسا بعضی از آنها همان استبداد سنّتی را مشروع میپنداشتند و گروهی نیز خواهان اصلاح حکومت زیر نظر فقها و علما و بر پایۀ اصول و آموزههای شریعت بودند. به گمان من راجع به این مسأله باید مقداری عمیقتر فکر و پژوهش کرد و اندیشید؛ زیرا گفتهها و نوشتهها راجع به این دو گروه، در حال حاضر عمدتاً سادهاندیشانه، شعاری، سیاستزده و عوامزده است. به نظر بنده همۀ مشروعهخواهان لزوماً و ضرورتاً، آنگونه که مخالفانشان سعی کردهاند القا کنند، استبدادطلب نبودند؛ یعنی نمیخواستند جامعه در همان عهد ناصرالدینشاهی باقی بماند و با همان اصول اداره شود. آنها نمیگفتند محمدعلیشاه قدرتی آسمانی و الهی دارد و همه باید مثل عبدِ ذلیل در برابرش زانو بزنند و او هرکس را اراده کرد طناب بیندازد و دار بزند. اتفاقاً آنها هم بعضاً درک کرده بودند که این نوع نظام ایران را رو به زوال میبرد و اگر قرار باشد ادامه پیدا بکند ایران زیر پای قدرتهای استعماری له میشود. آنها هم این درک را داشتند که لازم است تحولی اساسی در ساخت قدرت و حکومت در ایران به وجود آید. اتفاقاً نزد این گروه نیز از همین جا نظریۀ حکومت دینی زمینهسازی شد. اما باید این مطلب را خاطرنشان ساخت که همۀ مشروطهخواهان هم مطلقاً خواهان جدایی دین از سیاست و سکولاریسم و مدل مشروطیت غربی، دقیقاً به همان معنایی که در غرب وجود دارد، نبودند. گروهی از آنها بودند که تحقق این اصول را مدنظر داشتند، اما باقی مشروطهخواهان میخواستند مشروطیت از دل اسلام، تعالیم، احکام و قواعد دین اسلام درآید و در موافقت با اصول و ارزشهای آن شکل بگیرد. نمایندگان اصلی این گروه کسانی بودند که چیزی را میخواستند که ما امروز بعضاً میخواهیم و طرح و تبلیغ میکنیم؛ یعنی مردمسالاری دینی. این نشان میدهد که گروههایی از مشروطهخواهان به دستهای از مشروعهخواهان نزدیک بودند و اگر اوضاع به هم نمیخورد و حبّ و بغض جای همدلی و همفکری را نمیگرفت و دشمنان داخلی و خارجی ملّت نیز سوءاستفاده نمیکردند، به تدریج امکان گفتوگو و مفاهمه میان آنها پدید میآمد. جالب این است که بزرگترین نمایندۀ این گروه در دورۀ پیش از مشروطیت میرزا ملکمخان ناظمالدوله بود که در ادبیات گذشتهمان به غلط سمبل و نماد غربپرستی و تقلید مطلق از تمدن غربی شناخته شده است، که بنده در مقالات و نوشتههای خود، با توجه به اسناد و مدارک دست اول و نوشتههای خود ملکم، هر یک به نوعی اثبات کردهام که این فکر اشتباه بوده است. میرزا ملکمخان، طالبوف و بعضی از مشروطهخواهان مسلمانِ دیندار و مؤمن دورۀ مشروطیت میگفتند این امکان وجود دارد که از دل تعالیم، مفاهیم، ارزشها، احکام و قواعد دین اسلام و بهویژه تشیع، مدلی از حکومت را خلق کرد و آفرید که استبدادی و بیقانون نباشد. البته طبیعی بود که در مرحلۀ اولیه بسیاری از حرفها خام باشد؛ زیرا هنوز به قول امروزی چکشکاری نشده بود و باید سالها میگذشت تا جا بیفتد و رشد کند. میرزا ملکمخان صریحاً خواهان حکومت اسلامی بود و در اواخر دوران زندگی خود، با این هدف (و تا حدی تحتتأثیر سیدجمالالدین اسدآبادی) به تحریر مقالاتی در تبلیغ اندیشه و آرمان حکومت اسلامی و حکومت علما و مجتهدان دست زد. بنابراین مسأله مشروطه و مشروعه واقعاً به نوعی بازنگری نیاز دارد و دقت نظر ویژهای میطلبد. باید حرفهای تقلیدی را که ما تا به حال راجع به این دو گروه پشت سر هم کلیشهوار تکرار کردهایم کنار بگذاریم. در اینجا ذکر این مسأله خالی از لطف نیست که آناتول فرانتس، نویسندۀ معروف فرانسوی، در انتقاد به مورخان، میگوید: مورخان کسانی هستند که از روی دست یکدیگر مشق شب مینویسند. خوب البته این در مورد مورخان علمی و دقیق درست نمیباشد؛ زیرا بعضی از مورخان مبانی علم تاریخ را استوار کردند. ولی راجع به بسیاری از تاریخنگاران ما و ایران امروز (و شاید به نوعی حتی خود بنده) این گفته، پربی راه نیست؛ زیرا نوعی تکرار و تقلید در تحقیقاتشان وجود دارد. این درحالی است که در این عرصه ما به تحقیقات جدید نیاز داریم.
● به نظر شما آیا میتوان انقلاب مشروطه را پل ارتباطی بین تحولات سیاسی ایران قبل و بعد از مشروطه دانست؟
▪ مشروطیت تحولی است که علل و عوامل گوناگون داخلی و خارجی، آن را رقم زد و پدید آورد و بعد خود جنبش، آن علتهایی که در داخل و خارج آن را پدید آورده بودند تحتتأثیر قرار داد و هم اینکه از آنها متأثر شد. در علوم انسانی و اجتماعی بین علتها و معلولها، شاید برخلاف علوم تجربی و طبیعی، رابطه و تعاملی دوسویه و حتی چندسویه برقرار است؛ یعنی رویدادی که معلول علتهای پیش از خودش است در خود همین علتها و در به اصطلاح معلولهای بعدی تأثیر میگذارد و تغییر مسیر تاریخ را باعث میشود. جنبش مشروطیت معلول علل و عوامل بیشماری بود؛ تحولات فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که در درون ایران رخ داده بود و هیچکدام از این تحولات را نمیتوان و نباید بیتوجه به تحولات بیرونی ارزیابی و بررسی کرد؛ کما اینکه از آنسو جنبش مشروطیت ایران روی همان علل و زمینههایی که آن را پدید آورده بود اثر گذاشت. برای نمونه، پیش از مشروطیت وضعیت خانخانی و آشفتگیهای اجتماعیای که بر ایران حاکم بود، باعث گردید در جنبش مشروطیت، تیولداری الغا شود؛ زیرا مشروطهخواهان به فکر این افتادند که این نظام را که به شکل منحط درآمده بود و جامعه را چنین از درون تهی میکرد، از نظر اقتصادی و اجتماعی اصلاح کنند. این درواقع پیوندی چند سویه بین علل و عوامل مشروطیت است. به همین دلیل است که نباید به دام یکسونگری و تکعاملبینی بیفتیم. به عنوان مثال، عدهای میگویند مشروطیت شکست خورد ــ که البته بنده این تعبیر شکست را به شکلی که به کار گرفته میشود قبول ندارم و به جای آن ترجیح میدهم تعابیری چون عقبگرد و عقبنشینی را به کار ببرم که براساس این دیدگاه مشروطه دو سه گام به پیش برد و یک گام به عقب ــ و فقط عوامل بیرونی را در این مسأله مؤثر قلمداد میکنند یا عدهای فقط علتهای درونی را عامل این شکست میدانند که این نوع نگاه تکعاملبینی است و تکعاملبینی به سطحینگری و سادهاندیشی و سرانجام به گمراهی میانجامد. در مورد تحولات منطقه نیز باید گفت که ملّت ایران نخستین ملت و کشور مسلمان، شرقی و آسیایی است که در یک خیزش عمومی و ملّی بر ضد استبداد شرکت کرد و به عمر آن پایان داد. به عبارت دیگر در آسیا و جهان اسلام هیچ ملّت و کشور دیگری پیش از ملّت ایران این کار را نکرد، که این مسأله خود پیام مهمی همراه دارد. این پیشتازی در آسیا و شرق و جهان اسلام غرورانگیزست و حاکی از استعداد و توانایی شگرف و شگفت ملّت بزرگ ایران.
گفتوگو با دکتر داریوش رحمانیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست