جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تو ندیدی او را؟


تو ندیدی او را؟

آن طرف تر
پشت آن تپه ی سبز
-لاله ها می گویند-
پیرمردی است که نور
از لبش می ریزد
او طبیبی است که در نسخه ی او
نفس پاک بهاران جاری است
آفتاب از قدمش می روید
لاله ها می گویند
شانه ی زخمی …

آن طرف تر

پشت آن تپه ی سبز

-لاله ها می گویند-

پیرمردی است که نور

از لبش می ریزد

او طبیبی است که در نسخه ی او

نفس پاک بهاران جاری است

آفتاب از قدمش می روید

لاله ها می گویند

شانه ی زخمی جنگل حتی

با تماس دستش

می شود سالم و خوب...

¤

در ده ماه امسال

سال خشکی است که از فرط عطش

غنچه چشم شقایق پژمرد...

مادرم، آه، به فکر گل هاست

من از این می ترسم

که بیفتد از پا...

¤

کاش آن مرد بزرگ

به ده ما گذری بنماید

تو ندیدی او را؟

عادله سلحشور