یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

گریز از سرنوشت محتوم


گریز از سرنوشت محتوم

نگاهی به «دهلیز» ساخته بهروز شعیبی

«دهلیز» در فضایی شروع می‌شود که شاید در نگاه اول کاملا قابل حدس و کلیشه ای به نظر بیاید؛ مردی به جرم قتل به زندان افتاده و همسرش شیوا، سال‌ها با عذاب ِتلاش برای گرفتن رضایت اولیای دم از یک سو و انتظار قصاص همسرش از دیگر سو در حال پیر شدن است و به نظر می‌رسد قرار است شاهد کوشش‌های شیوا در این راه باشیم. اما کم کم و با جلو رفتن داستان، از دل ماجراها اتفاق جدیدی رخ می‌دهد؛ اگر چه رنج سال‌ها زندان بودن رضا را به قصاص راضی کرده و همسرش نیز در آستانه ناامیدی است، اما در روزهای پایانی آنها تصمیم می‌گیرند بالاخره پسرشان را که اکنون در سال‌های ابتدایی دبستان است و حال دلتنگ پدری شده که تصاویرش در سال‌ها قبل را به شکل خاطره می‌بیند، با پدرش روبرو کنند تا پدر و پسر با خاطره ای خوب از یکدیگر جدا شوند و همین مسئله، باعث زنده شدن و افزایش یافتن روز به روز علاقه بین این دو می‌شود و در نهایت، باعث می‌شود اعضای خانواده به این فکر بیفتند که به شکلی جدی به دنبال راه حلی برای نجات از این وضعیت باشند.

فیلم به آرامی‌و بدون اینکه به سکون بیفتد و یا با سرعت دادن غیر منطقی به اتفاقات، باورپذیری آنها را از بین ببرد، سعی می‌کند در این راه قدم بردارد و در این بین اتفاقی که می‌افتد این است که یک تراژدی هولناک یعنی یک اعدام ِدر آستانه رخ دادن که با گذر سال‌ها مشمول مرور زمان و تا حدی به یک سرنوشت محتوم تبدیل شده و شاید حتی تاثیرش را نیز تا حدی بر زندگی اعضای خانواده از دست داده، حال با رخ دادن وضعیت عاطفی جدید دوباره زنده می‌شود و باعث می‌شود که زن و شوهر به این مسئله پی ببرند که این اتفاق نه تنها بر خودشان یک تاثیر منفی عمیق خواهد گذاشت، بلکه بر تنها پسرشان بیش از همه اینها موثر خواهد بود و بنابراین شیوا انگیزه جدیدی پیدا می‌کند برای اینکه تلاش مضاعفی را جهت جلب رضایت به کار بگیرد. آنچه فیلم را بسیار جذاب کرده، تمی است که بین پدر و پسر (با بازی فوق العاده کودک) عالی از کار درآمده است.

پسر بچه ای کاملا شیطان و شلوغ که مادرش اغلب از پسش برنمی‌آید که البته نتیجه طبیعی پدری است که در یک دعوای بی اهمیت کسی را کشته است.

اما گذر سال‌ها پدر را عاقل کرده و آرامش امروز او تنها چیزی است که پسر در مقابلش کوتاه می‌آید. شعیبی به خوبی از سال‌ها تجربه دستیار کارگردانی و نیز حضور در «طلا و مس» استفاده کرده و توانسته همچنان که درام را با ریتمی‌مناسب پیش می‌برد، کم کم رابطه مرد و پسرش را به آرامی به محور جذاب فیلم تبدیل کند به شکلی که بیننده، کاملا نگران وضعیت مرد بشود. بیننده‌ای که شاید در ابتدا حق را به خانواده مقتول می‌دهد، اما هر چه فیلم بیشتر پیش می‌رود بیشتر به این نتیجه می‌رسد که شاید اعدام راه‌حل مناسبی برای این وضعیت نباشد؛ قاتل پس از پنج سال حبس کشیدن و دوری از خانواده از یک سو و تماشای رنج خانواده اش در نبود خود از سوی دیگر به نظر به اندازه کافی عذاب کشیده و اکنون اعدامش به نظر نه تنها کمکی به هیچ کس نمی‌کند، بلکه تنها خانواده ای را از هم می‌پاشد. بزرگترین هنر کارگردان و فیلمنامه نویس در فیلم نیز همین مسئله است، از یک سو وارونه کردن موقعیت اصلی به شکلی که حال بیننده که طبعا باید میل به قصاص داشته باشد، دوست دارد مرد آزاد شود و از سوی دیگر و البته از منظری جامع تر، قرار دادن فیلم در وضعیتی است که همه شخصیت‌هایش به نوبه خود محق هستند و کسی ظلمی در حق کسی دیگر نمی‌کند و این بلاتکلیفی که نمی‌توان در آن تصمیم گرفت و حق را کاملا به یکی از شخصیت‌ها داد موقعیتی عالی است که در کمتر فیلمی در این سال‌ها به این زیبایی شکل گرفته است.

فیلم اول شعیبی بسیار امیدوار کننده است. کارگردانی که کمتر ادعا می‌کند و بی جنجال و به سادگی و البته با سرعت فیلمش را ساخته و هوشمندی که در تصاویر فیلمش به چشم می‌خورد باعث می‌شود با همین اولین فیلم در دسته کارگردانانی جای بگیرد که همه منتظر فیلم بعدی‌اش خواهند بود.

نویسنده : داود زادمهر