پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

پیدایش شیعه اسماعیلیه


پیدایش شیعه اسماعیلیه

شهاب الدین بن العمری در تاریخچه خود راجع به دبیری, سوگندنامه اسماعیلی را عرضه می كند كه اسماعیلیان بر طبق آن می گفتند قسم یاد می كنیم كه امامت از جعفر بن اسماعیل, رهبر واقعی دعوت رسیده است, من القداح و نخستین داعی را قبول نكرده و ذمش می كنم » ۱۱

● تحقیقی جامع در باره میمون قداح و پسرش عبد الله

فرقه‏های انشعابی و انحرافی برای كسب آبرو و اعتبار نوعا مسلك خود را به امامان و شخصیتهای مورد قبول عامه، نسبت داده و بعضی از آنان را جز رهبران خود به حساب آورده‏اند در حالی كه همان بزرگان در حال حیات خود با آن مسلك انحرافی وپیروان آن به شدت مبارزه می‏كرده‏اند.

مثلا فرقه صوفیه برای جلب عوام سلسله ارشاد خود را به امامان و بعضی از بزرگان صحابه نسبت داده‏اند و برخی از آنان را از مشایخ خود شمرده‏اند در حالی كه نیاكانشان در حال حیات ائمه با آنان معارضه می‏كردند و به شدت مورد غضب و رد و انكار بودند. فرق اسماعیلیه نیز همین روش را به كار برده و خواسته‏اند اساس مذهب خود را به یكی از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام یعنی امامی كه در فضل و شرف متفق علیه عامه و خاصه و علاوه بر آن ابوالائمه خود آن فرقه است، استناد و اتكا داده باشند تقریبا مثل صوفیه كه بعضی از امامان و اصحاب آنها را به خود نسبت داده‏اند واین بدترین نوع اختلاس است كه دزدان ایمان در هر زمان به آن مرتكب نمی‏شوند.

از شخصیتهای مهمی كه اسماعیلیه از شیعه امامیه به سرقت‏برده، میمون قداح و پسرش عبد الله می‏باشد. اسماعیلیه نام این دو تن را در شجره نامه ائمه مستودع خود ذكر كرده‏اند و آنان را از بزرگترین شخصیتهای مذهب خود به حساب آورده‏اند و در اكثر نوشته‏های اهل تسنن و بعد از آنها در نوشته‏های شرق شناسان نیز این نسبت‏به میمون و پسرش عبد الله داده شده است.(۱)

طبق نوشته‏های آنها میمون قداح و پسرش عبد الله از شخصیتهای بزرگ دعوت اسماعیلیه بودند. میمون اصلا از مردم خوزستان بود و شغل كحال و چشم پزشكی داشت و آب مروارید را عمل می‏كرد و بدان سبب به «قداح‏» ملقب گشت، ظاهرا وی ایرانی و احتمالا پدرانش زردشتی بودند.

ابن ندیم در كتاب الفهرست از قول عبدالله بن رزام كه كتابی در رد اسماعیلیه نوشته مطالبی در باره اسماعیلیه آورده است ولی می‏گوید كه من عهده‏دار صدق وكذب این گفته‏ها نیستم، وی می‏نویسد:

«عبد الله بن میمون قداح ازمردم «قوزح العباس‏» نزدیك به شهر اهواز بوده، پدرش میمون پیروی خود را از دعوت ابو الخطاب محمد بن ابو زینب در خدا بودن علی علیه السلام آشكار ساخت، میمون و پسرش هر دو از دیصانیان بود و عبد الله مدتها دعوی پیامبری كرد و شعبده كار و نیرنگ باز بود و می‏گفت: زمین زیر پایم در می‏پیچد و به هركجا كه خواهم در كوتاهترین زمان می‏روم و خبر از حوادث و شهرهای دور می‏داد. وی جیره خوارانی داشت كه به او یاری می‏كردند و كبوترانی با خود داشتند كه از جاهای مختلف به اقامتگاهش روانه می‏نمود و او به اطرافیان خبرهایی را كه به دست می‏آورد، داده و آنان را گمراه می‏كرد. پس از مدتی به «عسكر مكرم‏» نقل مكان كرد، سپس از آنجا بگریخت و به بصره رفت و بر گروهی از فرزندان عقیل بن ابی طالب فرود آمد و در آنجا به سختی افتاد وبعد از آن به سلمیه نزدیك حمص گریخت و كشتزارهایی در آنجا بخرید در اینجا مردی به نام «حمدان بن اشعث‏» ملقب به «قرمط‏» كه برای كوتاهی اندام و پاهایش وی را به آن لقب می‏خواندند دعوت او را پذیرفت (۲۶۰ه) سپس عبد الله درگذشت و پسرش محمد جانشین او شد». (۲)

در باره تاریخ زندگانی عبدالله بن میمون در میان نویسندگان اهل تسنن و مستشرقان اختلاف زیاد است. بغدادی گوید كه: میمون دیصانی معروف به «قداح‏» غلام جعفر بن محمد صادق و از مردم اهواز بود با محمد بن حسین ملقب به «دندان‏» در زندان والی عراق آشنا شده با یكدیگر همفكری كرده و كیش باطنیه را بنا نهادند.(۳)

قاضی عبد الجبار گوید: مؤسس مذهب باطنیه عبد الله‏بن میمون بن دیصان بن سعید غضبان بود كه با دندان نامی این مذهب را بنیاد نهادند.(۴)

ذهبی می‏نویسد: عبد الله بن میمون قداح محدث بود و از موالی جعفر بن محمد و از ثقات او به شمار می‏رفت.(۵)

ابو المعالی گزارش می‏دهد كه فرقه باطنی به‏وسیله سه كافر ایجاد شد كه یكی از آنها ابن میمون قداح بودكه همراه یكدیگر آیینی را ایجاد كردند و دعوت را سر و سامان دادند آنها ابن میمون را امام اعلام كردند و یك ذریه علوی برای او ساختند.(۶)

رشید الدین پس از این‏كه ابو الخطاب را مؤسس باطنیه می‏نامد از میمون و پسر او عبدالله در میان داعیان صحبت می‏دارد كه: «هر دو جزو دانشمندان داعیان این فرقه محسوب می‏شوند».(۷)

جوینی نیز می‏نویسد: «در میان ایشان داعیان برخاستند كه یكی از ایشان میمون قداح بود و پسر او عبد الله بن میمون كه او را از علمای بزرگ آن طایفه شمرند».(۸)

خواجه نظام الملك در سیاستنامه می‏نویسد: «مردی را از شهر اهواز با مبارك (غلام اسماعیل بن جعفر) دوستی بود نام او عبد الله بن میمون قداح. روزی به خلوت نشسته بودند او را گفت این محمد بن اسماعیل با من دوست‏بود و اسرار خویش با من گفته است مبارك فریفته و حریص بر داشتن آن شد پس عبد الله بن میمون را سوگند داد كه آنچه من با تو بگویم تو با هیچ‏كس نگویی الا با كسی كه اهل باشد، سخنان چند بر او عرض كرد، آن گاه از او مفارقت كرد مبارك سوی كوفه شد وعبد الله سوی كوهستان وعراق شد. در این حال اهل شیعه را طلب می‏كرد و موسی بن جعفر علیمها السلام محبوس بود و مبارك دعوت خویش پنهان می‏ورزید تا در كوفه پراكنده شد، مردم بعضی از ایشان را مباركیه خواندند و بعضی قرمطی، وعبد الله میمون در كوهستان عراق به همین مذهب، مردمان را دعوت می‏كرد، پس خلیفتی خویش به مردی داد نام او خلف. او را گفت‏به جانب ری رو كه آنجا در ری و آبه (آوه) و قم و كاشان و ولایت طبرستان و مازندران همه رافضی باشند و دعوی شیعیت كنند، دعوت ترا اجابت كنند، خود به جانب بصره رفت پس خلف به ری آمد به ناحیت‏بشابویه(فشافویه) در دیهی كه او را كلین خوانند مقام كرد...سپس خلف از آنجا بگریخت‏به شهر ری و در آنجا بمرد.

پسر وی احمد خلف بر جای پدر بنشست تا از كلین مردی به نام غیاث كه آداب نیكو دانست‏بیامد اورا خلیفه خویش كرد، این غیاث اصول مذهب ایشان را با آیات قرآن و امثال عرب وابیات وحكایات بیاراست و كتابی ساخت كه كتاب «البیان‏» نام كرد; چون بدعت او آشكار شد این غیاث بگریخت و به خراسان رفت چون سال ۲۸۰ هجری درآمد این مذهب آشگار گشت و هم در آن سال در شام مردی پدید آمد كه او را صاحب الخال گفتندی بیشتر شام بگرفت این غیاث كه از ری گریخته بود به مرو روذ(مرو رود) شد و امیر حسین علی مروزی را كیش خود آورد سپس ابو حاتم رازی پدید آمد، امیر ری احمد بن علی دعوت اورا قبول كرد و باطنی شد...».(۹)

ابو العلاء معری، عبد الله بن میمون القداح را یك نفر باهلی و یكی از شاگردان محترم امام جعفر صادق علیه السلام می‏نامد او بعدها مرتد گردید، شیعیان علی رغم این مسئله او را به عنوان یك نفر حدیث‏شناس پذیرفتند و چندین حدیث درباره مرجعیتش قبل از ارتداد نقل نمودند سپس ابو العلاء چند بیت‏شعر منسوب به او نقل می‏كند و رد او را از سوی امام جعفر صادق علیه السلام اعلام می‏دارد.(۱۰)

شهاب الدین بن العمری در تاریخچه خود راجع به دبیری، سوگندنامه اسماعیلی را عرضه می‏كند كه اسماعیلیان بر طبق آن می‏گفتند: [قسم یاد می‏كنیم كه ] امامت از جعفر بن اسماعیل، رهبر واقعی دعوت رسیده است، من القداح و نخستین داعی را قبول نكرده و ذمش می‏كنم...».(۱۱)

غیر از این عبارات، اشارات دیگری نیز در این زمینه در آثار ابن خلكان(۱۲) مقریزی(۱۳) سیوطی(۱۴) و دیگران آمده است ولی چیزی كه در اینجا قابل توجه است‏بیانیه بغداد است كه در سال ۴۰۲ هجری توسط گروهی از فقهای علوی و دیگران انتشار یافت و دروغ بودن شجره نامه فاطمیان رااعلام داشت و جد آنها را به نام «دیصان بن سعید» نامید كه فرقه دیصانیه از نام او گرفته شده است. در این بیانیه سخن ازمیمون و پسرش عبد الله به میان نیامده است و این متن را ابوالفداء(۱۵) و جوینی(۱۷) و دیگران با كمی تفاوت نقل كرده‏اند. غرض هر كدام از مورخان و نویسندگان اهل تسنن داستان این پدر و پسر را طوری نوشته‏اند كه به افسانه بیشتر شبیه است تا به حقیقت; وتضاد و تناقض نوشته‏های آنان در این باره قابل حل نمی‏باشد و رسیدن به یك نتیجه روشن سخت مشكل می‏باشد.

● منابع شیعه اثنی عشری

میمون بن قداح و پسرش عبد الله بن میمون در آثار شیعه اثنی عشری طوری جلوه‏گر شده‏اند، كه عمر خودشان را در راه تشیع اثنی عشری صرف كرده و هیچ‏گونه رابطه‏ای با اسماعیلیان نداشته‏اند اگر هم در میان اسماعیلیان یك چنین نامهایی وجود داشته، كاملا متفاوت بوده‏اند و قداح اسماعیلی نیز افسانه‏ای بیش نبوده كه یا به وسیله خود اسماعیلیان و یا توسط بدخواهان آنها جعل شده است; زیرا با ارتباط قداح با نام ائمه معروف و محشور بودن با آنها، بر اعتبار آنان می‏افزوده است و از منابع شیعه برمی‏آید كه بسیاری از نظریات منابع اهل تسنن درست نیست واقعیات زیر غیر قابل انكار است.

۱) میمون و پسرش از معاصران امام جعفر صادق علیه السلام بودند; یعنی در قرن دوم نه در قرن سوم هجری می‏زیستند.

۲) آنها دست كم در آغاز زندگیشان به عنوان محدث شیعی معروف بودند و دیصانی، ثنوی ویا چیز دیگر نبودند.

و نیز منابع شیعی تاكید بر عكس بودن میمون و پسرش دارند این مسئله با نظریات منابع اهل تسنن متناقض است كه آنها را از اهالی اهواز و ایرانی ثبت كرده‏اند.

منابع شیعه اطلاع دقیقتری درباره این پدر و پسر در اختیار ما قرار می‏دهد و دامن عبد الله بن میمون و پدرش را از این نسبت مبرا می‏سازد. در این باره مرحوم علامه قزوینی تحقیقات ارزشمندی انجام داده كه ما در اینجا خلاصه تحقیقات ایشان را می‏آوریم.

داود الهامی

پی‏نوشت‏ها:

۱.جوینی، تاریخ جهانگشای، ج‏۳، ص ۱۵۴; برتاردلویس، پیدایش اسماعیلیه، ص ۷۹.

۲. ابن الندیم، الفهرست، ص ۲۷۸ ۲۷۹، چاپ الاستقامه قاهره; ترجمه فارسی، ص ۳۴۸ ۳۴۹ چاپ دوم.

۳.بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص ۱۶۹، طبع مصر۱۹۴۸.

۴. قاضی عبد الجبار، اصول الاسماعیلیه، ص‏۱۳۸ ۱۳۹ طبع قاهره.

۵. ذهبی، میران الاعتدال، ج‏۲، ص ۸۱.

۶. طبق نقل برناردلویس، مقاله پیدایش اسماعیلیه، ص ۷۰.

۷. همان مدرك.

۸. جوینی، تاریخ جهانگشا، ج‏۳، ص ۱۵۲.

۹. سیاستنامه، ص ۲۶۰ ۲۶۵ به تصحیح عباس اقبال.

۱۰. معری، ابو العلاء، غفران، ص ۱۵.

۱۱. تعریف، ص ۱۵۷ ۱۵۸.

۱۲. وفیات الاعیان، ج‏۲، ص ۳۴۲.

۱۳. خطط مقرزی، ج‏۱، ص ۳۴۸.

۱۴. تاریخ الخلفاء، ص ۴.

۱۵. تاریخ ابو الفداء، ج‏۲، ص ۷ ۱۴.

۱۶. ایقاظ، ص ۲۲.

۱۷. تاریخ جهانگشای، جوینی، ج‏۳، ص ۱۷۴.

۱۸. قید تقریبا برای آن است كه در رجال كشی حدیثی از عبد الله بن میمون قداح روایت نموده كه از آن معلوم می‏شود وی معاصر امام باقر علیه السلام نیز بوده است.

۱۹. رجال كشی، ص ۳۸۹، طبع دانشگاه مشهد.

۲۰. فهرست نجاشی، ص ۱۴۸، طبع بمبئی، سال ۱۳۱۷.

۲۱. خلاصه حلی، ص ۵۳، طبع تهران، سال ۱۳۱۱.

۲۲. منهج المقال، ص ۲۱۲ ۲۱۳، طبع تهران، ۱۳۰۶.

۲۳. نقد الرجال، ۱۹۷ ۱۹۸، طبع تهران، ۱۳۱۸.

۲۴. نضد الایضاح، طبع كلكته، سال ۱۳۱۷، در ذیل صفحات فهرست‏شیخ طوسی، ۱۹۷ ۱۹۸.

۲۵. منتهی المقال، ص ۱۹۳ ۱۹۴، طبع تهران.

۲۶. مستدرك الوسائل، ج‏۳، ص ۶۱۹، طبع تهران.

۲۷. رجال كشی، ص ۳۸۹، طبع دانشگاه مشهد.

۲۸. رجال نجاشی، ص ۱۴۸، طبع بمبئی.

۲۹. فهرست‏شیخ طوسی، ص ۱۹۷ ۱۹۸، چاپ كلكته.

۳۰. خلاصهٔ الاقوال، ص ۵۳.

۳۱. به نقل رجال مامقانی، ج‏۲، ص ۲۱۹; ج‏۳، ص ۲۶۵.

۳۲. سال وفات نوبختی معلوم نیست ولی به تصریح علامه در خلاصهٔ الاقوال ص ۲۱ در حدود سیصد یا اندكی پیش و پس می‏زیسته.

۳۳. تاریخ تالیف مروج الذهب سال ۳۳۶ است.

۳۴. تاریخ تالیف به تصریح مؤلف در ص ۳۹۷ و ۴۰۱،سال ۳۴۵ بوده است.

۳۵. رساله الغفران، ص ۱۵۶، طبع مصر.

۳۶. یادداشتهای، علامه قزوینی، تاریخ جهانگشا، ج‏۳، ص ۳۳۸، حواشی واضافات علامه قزوینی در این باره بسیار عالمانه و محققانه است رضوان خدا بر او باد .


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.