پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ولی مگر می شود دوستش نداشت


ولی مگر می شود دوستش نداشت

اگر آن ضربه سر را به توپی می زد و توپ را می فرستاد به دروازه ایتالیا می گوید اگر تحمل می كرد چه می شد اگر در رختكن ماتراتزی را زیر مشت و لگد می گرفت

پدر، آنها را ببخش؛ نمی دانند چه می كنند. (انجیل لوقا، باب ،۲۳ بند ۳۴) می گوید دیدی؟ دیدی كه سرش را كوبید تخت سینه آن آبی پوش؟ می گوید دیدی؟ دیدی كه همه توانش را در آن ضربه سر جمع كرد و نقش زمینش كرد؟ می گوید دیدی؟

چیزهای زیادی هست توی دنیا كه درست و حسابی از آنها سر در نمی آورم، یكی شان هم فوتبال است. تا همین یكی دو ماه پیش، تماشای یك فیلم تكراری، یا خواندن كتابی بی ربط را به دیدن فوتبال ترجیح می دادم. چیزی كه دنبالش می گشتم، توی فوتبال نبود. شاید هم من درست نمی دیدم، وگرنه آنها كه گشته بودند، می گفتند كه هست. می گفتند همان است كه می خواهی. اما این چیز، چیز عجیبی نبود، همان لغت به ظاهر پیش پا افتاده ای بود كه همه سرگرمش (اسیرش؟) هستیم. می خواستم زندگی را در این دو نیمه كشف كنم و مثل باقی آدم ها از كشف خودم لذت ببرم. و آن شبی كه «زین الدین زیدان»، توی زمین بازی، در آخرین بازی عُمرش، در فینال جام جهانی، سرش را كوبید تخت سینه «ماتراتزی»، دیدم كه فوتبال چیزی از زندگی كم ندارد و آنها كه می گویند فوتبال عین زندگی است، دروغ نمی گویند. این خود زندگی بود.

می شود حدس زد كه همه آن تماشاگران علاقه مندی كه سرگرم دیدن بازی بوده اند، حیرت كرده اند از كار زیدان، از این كه جواب بازیكن تیم حریفش را با ضربه سر داده است. می شود حدس زد كه طرفداران ایتالیا در همان لحظه بدترین بد و بیراه ها را نثار كاپیتان سفیدپوش های فرانسه كرده اند و بعد از این كه دروازه بان ایتالیا رفت به سوی داور و از زیدان گلایه كرد، طرفداران فرانسه نگران اخراج بازیكن محبوب شان بوده اند. خوبی تراژدی ها در همین است، در این كه دو سوی ماجرا را درگیر می كند، در این كه حق هركدام را می گذارد كف دست شان. همه می دانستند كه این آخرین بازی زیدان است، و خودش بهتر از همه می دانست كه باید بماند. اما نماند. وقتی جواب حرف های ماتراتزی را با ضربه سر داد، می دانست كه باید از زمین برود. ولی واقعاً ارزشش را داشت؟

كلی ترین حرف های دنیا، همان چیزهایی است كه درباره فضیلت ها می گویند. درباره این كه آدم ها نباید از كوره دربروند، نباید سر كسی داد بزنند و نباید بزنند توی گوش كسی. اما كلی ترین حرف های دنیا، همان قدر كه آسان به زبان می آیند، آسان هم فراموش می شوند. هیچ آدمی را پیدا نمی كنید كه در زمان دعوا، در زمان عصبی بودن، به این كلی ترین حرف های دنیا گوش كند. و برای زیدان، آن ضربه ای كه به سینه ماتراتزی كوبید، لابد این قدر ارزش داشت كه به خاطرش كارت قرمز بگیرد و مثل شوالیه ای بی شمشیر از میدان بیرون بیاید.

بخشایش یكی از فضیلت های بزرگ است، اما فضیلتی نیست كه آسان به دست بیاید. عُلمای اخلاق می گویند حتی زمانی كه با مردمان شیطان صفت سروكار داریم، لازم نیست از آنها متنفر باشیم. می گویند نمی شود خطاها را فراموش كرد، و نباید چنین كنیم، وقتی آن دیگری فكر می كند در فرصتی دیگر باید ضربه ای كاری تر بزند. اما آنچه نیاز داریم، آنچه باید بیاموزیم، دوری از نفرت است، كنار گذاشتن نفرت است. می گویند بخشودن، بهتر از انتقام گرفتن است. و زیدان هم لابد مثل هر آدم دیگری این چیزها را در كتاب های مدرسه اش خوانده است، و درست مثل هر آدم دیگری می داند كه عمل كردن به این چیزها، كار هركسی نیست. این جا است كه پای چاره به این داستان باز می شود.

چاره ای جز این داشت؟ دارم به بهترین داستان هایی كه خوانده ام فكر می كنم، به بهترین فیلم هایی كه دیده ام. دارم به این فكر می كنم كه شخصیت های اصلی این داستان/ فیلم ها (البته اگر شخصیت باشند واقعاً، نه تیپ) دست به خطا زده اند یا نه؟ كاری كرده اند كه مستحق نكوهش باشد؟ و می بینم كه واقعاً چنین كرده اند. زین الدین زیدان، برای من مثل همان شخصیت ها است، مثل همان آدم های تنهایی كه یك تنه قیام می كنند و ترسی از مردن ندارند. و خوب كه فكر كنید، داستان/ فیلم های محبوب ما درباره این قهرمان ها است. آنها راه خودشان را می روند و كاری ندارند كه دیگران درباره شان چه می گویند. تاریخ را آنها كه هم عصر ما هستند می نویسند. آنها كه سال ها بعد می آیند، خواننده این تاریخ اند، ستایشگر آن هستند.

می گوید اگر تحمل می كرد چه می شد؟

اگر آن ضربه سر را به توپی می زد و توپ را می فرستاد به دروازه ایتالیا؟ می گوید اگر تحمل می كرد چه می شد؟ اگر در رختكن ماتراتزی را زیر مشت و لگد می گرفت؟ می گویم «گلادیاتور» را یادت هست؟ یادت هست كه آن «راسل كرو»ی دوست داشتنی را به چه كارهایی واداشتند؟ می گویم آن ترجیع بند رمان «سلاخ خانه شماره ۵» را یادت هست؟ (بله، این رسم روزگار است.) می گویم آن جمله ای را كه «اندرو كوین واكر» در پیشانی نوشت فیلمنامه «هفت» (از قول ارنست همینگوی) نوشته یادت هست؟ دنیا جای خوبی است، ارزش جنگیدن دارد. و كاری كه زیدان در آخرین بازی اش كرد، مگر چیزی جز این است؟

محسن آزرم