یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

فرزندان کودتا


فرزندان کودتا

نگاهی به رمان «ستاره دوردست», روبرتو بولانیو

یک شیلیایی در روز دوشنبه به من گفت هیچ شیلیایی باور ندارد که فردا سه‌شنبه است.

مارکز

رودریگو فرسان، نویسنده آرژانتینی درباره روبرتو بولانیو می‌گوید: «روبرتو زمانی به‌عنوان نویسنده ظهور کرد که آمریکای لاتین دیگر هیچ اعتقادی به آرمانشهر نداشت. زمانی که بهشت، جهنم شده بود و حسی خوفناک، کابوس‌های بیداری و گریز مدام از وقایع وحشتناک بر رمان او سایه انداخته بود.» او باز می‌گوید: «کتاب‌های او سیاسی هستند، اما ستیزه‌جویانه یا عوام‌فریبانه نیستند. بیشتر تداعی‌کننده رازگونگی هیپی‌ها هستند. بولانیو متفاوت است. از این نظر که هویتی سیال دارد درحالی که مارکز کلمبیایی، یوسای پرویی و فوئنتس مکزیکی همه در مهم‌ترین آثارشان هویتی نزدیک به سرزمین مادری‌شان دارند اما بولانیو شخصیت اصلی رمان‌هایش را از این کشور به آن کشور سرگردان و آواره می‌کند و ماموریت‌شان محکوم به ناامیدی است.» اگرچه مهم‌ترین رمان روبرتو بولانیو، رمان «۲۶۶۶» است که سه سال پس از مرگش جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی را در سال ۲۰۰۸ گرفت، اما «ستاره دوردست» با حجمی بسیار کمتر از آن رمان که رمانی «۱۱۱۱» صفحه‌ای است، شوکی تکان‌دهنده است که «پدرو پارامو»، شاهکار خوان رولفو را به یاد می‌آورد، البته هیچ نزدیکی‌ای، نه در سبک و نه در فضا بین این دو رمان وجود ندارد. وجه مشترک این دو رمان فقط در این نکته نهفته است که خوانندگان را از زیر سایه سنگین نویسندگانی چون مارکز، فوئنتس و یوسا بیرون می‌کند و دنیایی پیش‌روی آنان می‌گذارد که با وضعیت آنان بسیار سازگار است. به همین دلیل فکر می‌کنم خوانندگان فارسی‌زبان در درک و دریافت لحظه‌های حسی این رمان بسیار آمادگی دارند.

اپیزود زندگی روبرتو بولانیو در سال ۱۹۷۳، اصلی‌ترین اپیزود زندگی اوست، چون تاثیر وقایع این سال در همه آثارش تجسم‌یافته است. او در ۱۹۷۳ برای پیوستن به صف انقلابیون و حمایت از دولت سوسیالیست سالوادور آلنده از مکزیک به شیلی می‌آید و پس از کودتای پینوشه علیه آلنده، کودتا علیه آرمان به اتهام تروریست بودن به هشت سال زندان محکوم می‌شود، اما تراژدی کودتا رخ طنزگونه‌اش را به او نشان می‌دهد و بولانیو توسط دو نفر از همکلاسی‌های سابق فراری داده می‌شود. این شوخ‌طبعی روزگار در آثار بولانیو ردی از طنز تلخ در هنگامه شکنجه و بحران به‌جا می‌گذارد. بولانیو این تجربه شگفت‌انگیز را در داستان «کارت رقص» به تصویر می‌کشد.

«ستاره دوردست» پر از تضادهای حسی است، مثل کودکی بولانیو که پدرش راننده کامیون است و بوکس‌باز، اما روبرتو لاغر و نحیف و نزدیک‌بین است و خوره کتاب. بچه‌ای ناامید‌کننده که هیچ‌کس آینده‌ای برایش متصور نیست. بچه‌های مدرسه آزارش می‌دهند و او انزوا را برمی‌گزیند.

رمان «ستاره دوردست» یکی از فرزندان بولانیو است که مثل دیگر آثارش در کودتا متولد شده است. دقیق‌تر بگویم نطفه‌اش در آرمانگرایی – انقلاب – بسته و در کودتا متولد شده است. برای همین نویسنده در این رمان با شیبی ملایم از فضاهای ملایم و آهنگین به سوی خشونتی عریان سرازیر می‌شود. فضای لطیف بین چند دانشجوی شاعر که بیشتر آمیزه‌ای از رقابت‌های ادبی و عاشقانه است، آرام‌آرام به سوی خشونتی بی‌بدیل سوق داده می‌شود. «کارلوس ویدر» یا آلبرتو روییز- تاگل شخصیت بی‌نظیری است که در این جمع دانشجویی در کارگاه شعرخوانی خوان اشتاین به شعرخوانی می‌پردازد. او موقر و متین است و ذهنی شفاف دارد. در میان پسران فقط او بر دختران جلسه اثری چشمگیر دارد و در رقابتی عاشقانه با راوی و دوستش بیبیانو موفق می‌شود مخ خواهران دوقلوی گارمندیا را با خونسردی بزند و راوی و دوستش را حسرت به دل بگذارد.

او حتی از مارتا خیکی هم بگی‌نگی دل می‌برد. اما این دلبری‌های عاشقانه پایانی غم‌انگیز و بهتر بگویم پایانی رعب‌انگیز دارد. روبرتو بولانیو در آغاز رمان و انتهای فصل اول آنچنان خواننده را شوکه می‌کند که بعید است خواننده‌ای پس از پایان این فصل بتواند کتاب را کنار بگذارد. بهترین توصیف درباره این فصل این است که نویسنده به سرعت تیر خلاص را شلیک می‌کند. سراشیبی فضای شاعرانه رمان به سوی فضایی خشن و تهوع‌آور چنان هنرمندانه صورت می‌گیرد که نتیجه آن فقط و فقط بهت و سکوت است. این سراشیبی به سوی خشونت در فصل دوم نیز تندتر می‌شود. در تضاد بین فضای غم‌انگیز زندان و آسمان نیمه‌ابری آن روز که به ناگاه هواپیمایی در آن ظاهر می‌شود و با چرخ زدن‌های خود در دل آسمان شعر می‌نویسد، اشارت عمیقی وجود دارد به انسان‌های آرمان‌باخته زندان و ریزه‌خواران کودتا که در عرش سیر می‌کنند. این بازی آرمان در بند، کودتای در اوج و بازی شعر، ابر و آسمان چنان تضاد زیبایی خلق می‌کند که همه‌چیز آرام‌آرام با هماهنگی به ورطه سقوط و خشونت می‌رود.

آنکه در اوج آسمان است و همدستان با عوامل کودتا، کسی نیست جز کارلوس ویدر که قبلا آلبرتو روییز- تاگل دانشجوی شاعر حلقه خوآن اشتاین بود. اکنون ویدر ستوان نیروی هوایی است با مسلکی شاعرانه که با شعرنگاری در آسمان به شهرت رسیده است. در همین ایام خیلی‌ها ناگهانی ناپدید می‌شوند مثل خصلت کودتا که عده‌ای را پیدا و عده‌ای را ناپیدا می‌کند. خواهران دوقلوی گارمندیا اولین قربانیان این بازی وحشت هستند. کارلوس ویدر با ایمان شاعرانه شعر و جنایت را شانه به شانه هم پیش می‌برد. جاه‌طلبی‌اش برای دگرگون کردن شعر شیلی او را به جنایت حیرت‌انگیز وامی‌دارد. رفتارش تجلی تقابل شعر و نازیسم است. در واقع تبدیل شدن آلبرتو روییز- تاگل به ویدر بیانگر سرنوشت خود شیلی است که از آلنده به پینوشه تبدیل می‌شود. ویدر نماینده واقعی و گاه انتزاعی خود شیلی است. ابتکار هنرمندانه و خلاقانه‌اش در ویرانگری است. او این ابتکار خلاقانه را که آمیزه‌ای از شعر و نازیسم، عشق و خشونت است در نمایشگاه عکسی از قربانیانش در جمع اصحاب کودتا به نمایش می‌گذارد.

گالری عکسی در اتاق خواب برپا می‌کند و همه‌چیز در یک مراسم آیینی به سراشیبی سقوط هل داده می‌شود. این گالری دهشتناک عکس چنان تاثیر رعب‌آوری دارد که نیمی از نمایندگان خشونت میهمانی را به سرعت ترک می‌کنند و ویدر نشان می‌دهد جنایت آگاهانه و شاعرانه کمال همه جنایت‌هاست. در این نمایش عکس، هنر و جنایت چنان به یکدیگر گره می‌خورند که خواننده، کارلوس ویدر را مستحق ستایشی نفرت‌انگیز می‌داند. ویدر نشان می‌دهد جاه‌طلبی انسان و جنون زیبایی شناختی‌اش مرزی ندارد. حتی آن را می‌توان در میان عکس‌هایی از بدن‌های مثله‌شده دید. ویدر در اوج خلق این هنر جنایت به ته جاه‌طلبی‌اش می‌رسد و پس از آن به انزوای ناخواسته قدم می‌گذارد تا مثل دیگر کودتاچیان به مرگی غیرمنتظره دچار شود. راوی داستان، بیبیانو، خوآن اشتاین و دیگوسوتو و کارلوس ویدر در یک چیز مشترکند. آنان فرزندان کودتا هستند و هرکس در وضعیت ناممکن نقش خودش را بازی می‌کند.

اهمیت و جذابیت رمان «ستاره دوردست» به گریزهای داستانی‌اش است، خرده داستان‌هایی که در دل داستان اصلی روایت می‌شوند مانند داستان ناپدیدی و سرنوشت اشتاین و سوتر. اما از همه جذاب‌تر داستان لورنزو است. لورنزو در کودکی دست‌هایش را به دلیل بالا رفتن از تیرهای برق فشار قوی از دست می‌دهد. لورنزو زندگی رقت‌باری دارد که نمی‌تواند تحمل کند و تصمیم به خودکشی می‌گیرد. داخل آب می‌پرد. در عمق دریا و در مرز میان مرگ و زندگی، زندگی‌اش را مثل فیلمی مرور می‌کند و دوباره به زندگی ایمان می‌آورد. تلاش می‌کند تا خودش را از مرگ خودخواسته نجات دهد. با نداشتن دست این آزمون بزرگی است برای او که در آن موفق می‌شود و با خودش می‌گوید: «در وضعیت سیاسی – اجتماعی فعلی خودکشی کاری است مزخرف و مهمل، چه بهتر که شاعری مخفی شوم.» یکی دیگر از شخصیت‌های به‌یادماندنی رمان «ستاره دوردست» رومرو، پلیس جنایی است. کسی که به کمک راوی داستان ویدر را می‌یابد. رومرو شخصیتی ناب و متناقض دارد، آدمی دوست‌داشتنی و مزاحمی سخت‌کوش که موی دماغ است. اگرچه او از پس کارلوس ویدر برمی‌آید اما دیگر رویایی در سر ندارد. فقط می‌خواهد دفتر و دستکی راه بیندازد و مراسم ختم و کفن و دفن ترتیب بدهد. چون معتقد است: «اگر با ظرافت و دقت در این کار عملی کنی پول خوبی توش هست.»

احمد غلامی