دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

رابطه اندیشه سیاسی با اخلاق در معادله ای دیالکتیکی


رابطه اندیشه سیاسی با اخلاق در معادله ای دیالکتیکی

اگرچه در هر دوره, سعادت به فراخور ساختارهای یک سرزمین تعریفی منحصر به فرد به خود گرفته است, اما این خود به نسبی بودن اگر نه اخلاق فی نفسه, لااقل نسبیت روایت های اخلاقی دامن زده است

سیاست از دیرباز با ورود به قالب فکری فلاسفه با نوعی فضیلت باوری و سعادت مداری عجین شده است چرا که فلسفه سیاسی از باستان تا روزگار نو، اغلب هرآنچه به نگارش درآورده به نیت سوق دادن آدمی به سمت خیر برین بوده است. از همین روست که به کرات طرح انواع شهر زیبا و آرمانشهر و مدینه فاضله و شهر خدا در دستگاه دانایی آنها ریخته شده است. چنانچه حتی ارسطو اخلاق را به مثابه «دیباچه ای بر سیاست»۱ مد نظر آورده و غایت فلسفه سیاسی را وصول یا کمک به وصول سعادت تعریف کرده است.

اگرچه در هر دوره، سعادت به فراخور ساختارهای یک سرزمین تعریفی منحصر به فرد به خود گرفته است، اما این خود به نسبی بودن اگر نه اخلاق فی نفسه، لااقل نسبیت روایت های اخلاقی دامن زده است.

ما سعی خواهیم کرد برای پرهیز از زیاده گویی بیشتر با طرح مثالی به بررسی موضوع مورد نظر خود بپردازیم. در سکانسی از فیلم «نجات سرباز رایان» ساخته استیون اسپیلبرگ، یک سرباز امریکایی به همرزمان خود که سخت در حال نیایش و طلب یاری از خدا برای پیروزی هستند، می پرسد؛ از کجا معلوم که ما برحقیم؟ با همین سوال کوتاه درمی یابیم که طرف مقابل نیز در همان زمان به خدای خود متوسل شده است.

هر دو طرف خود را برحق و دیگری را متعرض به حقانیت خود می دانند. این حقوق اگرچه در عالم سیاست ذیل مفاهیمی چون منافع ملی تعریف می شود اما رابطه ای هم با راه های مفروض یک حکومت برای حراست از حقانیت خود می یابند. راه هایی که در گرو نوع تحلیل های سیاسیون است. ما می توانیم با همین مورد رابطه ای بین اخلاق سیاسی ارسطویی با مثال خود برقرار کنیم.

از خود خواهیم پرسید که آیا این روش ها برای تحقق آن آرمان ها، از مدخل سطحی از فلسفه سیاسی برمی آیند؟ پاسخ ما به این سوال اگر پیش فرض، فلسفه سیاسی کلاسیک باشد، خیر است. چرا که پیش از این گفتیم فلسفه سیاسی بر مدار فضیلت می گردد. اساساً دنیای فلاسفه جولانگاه طرح عالمی انتزاعی است.

عالمی که خود دارای شهر و شهروند و وکیل و مجلس و دولت است. و فیلسوف نیز نقش نخبه آن سامان را ایفا می کند. این نخبه در آن عالم در هر روز همه چیز را زیر و زبر می کند. گاه به تساهل روش آموزش پیش می گیرد و گاه به قهر طریق کشتار. اگرچه دنیای فیلسوف یکسر روی به خیال پردازی محض ندارد اما این عالم جای فراخ بینی بی حد و مرز است و جای طرح اندازی، بی دغدغه موانع عالم واقع.

اما این اندیشه سیاست که بر مدار آمریت، سلطه و قدرت و در یک کلام امر واقع می گردد، در اینجا دیگر تنها روی نیک سکه دیده نمی شود، بلکه چاره ای جز برجسته کردن شرور و پلیدی ها در کنار نیکی ها باقی نمی ماند. در این حوزه است که می توان فرمول گونه ای معطوف به عمل را ترسیم و از آن چونان دایره همه شمول دانایی و طرق تفکر، برای به نقد گرفتن بلندپروازی فیلسوف، مدح پیشگی شاعر، تمام گرایی ایدئولوگ و... استفاده کرد. در این ساحت دیگر نه خیالبافی صرف، که مصلحت و منفعت دایرمدار می شوند.

برخلاف تصور برخی، ساحت اندیشه با آن مختصات که آوردیم، برای برجسته ساختن منافع انسانی تنها در پی نابود کردن امور انسانی و به صدر کشیدن رذایل و دنائت نمی رود. حتی برجسته ترین فیلسوف اخلاقی، اسپینوزا، مایه اصلی فضیلت را کوشش هر کس برای حفظ هستی خود می داند.

«خود را دوست داشتن، سود خود را جستن و به فرمان خرد عمل کردن». ۲ اگر در عالم فلسفه سیاسی کلاسیک، اخلاق یکسر برای آبادانی آن دنیا به کار می آید، اما در گستره اندیشه جدید سیاسی، ساختن دنیا هم از اهم مصادیق کارکردهای اخلاق به شمار می رود. (احقاق آرامش و صلح جهانی و توسعه و رفاه به عنوان مقدمه لازم تمرکز در روح و روان بشری، حتی به نوعی در فلسفه کلاسیک هم مورد توجه بوده است). اما همانگونه که گفتیم این امر اغلب از دایره انتزاع فراتر نرفته است و در حد یک ایده آل اخلاقی درجا زده است.

امروزه اخلاقی را توان پویایی و خروج از زاویه های نمور خراباتی است که حتی الامکان توان همراهی با اندیشه سیاسی را داشته باشد. این امر خود به خود لزوم همراهی مردان عمل و نظر را گوشزد می کند. مردمان اگر بنا نباشد به فراخور توسعه روش های صوری زندگی تلاشی برای رشد نگرش اخلاقی خود نکنند، یا همواره در لابه لای داستان های اساطیری قدم خواهند زد و یا تنها به جنگ افروزی اندیشه خواهند کرد.

چراکه با خیر پنداشتن خود و همزمان، شر پنداشتن دیگری، خندقی ژرف میان روابط انسانی کشیده می شود که خود مهمترین چالش زیست جهانی است چرا که اساساً آدمیان در ارتباط با هم معنا می شوند. حتی یک نظام اخلاقی خاص، تنها در برخورد با نظامات اخلاقی دیگر است که می تواند به نقاط ضعف یا قوت خود پی ببرد.

اندیشه سیاسی کمک خواهد کرد این نظام از زیست مانوی خود برون آمده و امکان خاکستری دیدن و نظاره کردن عالم را بیابد... حال ما برای پیشبرد بحث خود در دوران جدید، دوگانه ای را ترسیم خواهیم کرد. یک سر این دوگانه مربوط است به وظیفه کلاسیک دولت ها برای پیشبرد اهداف اخلاقی مردمان خود. و دیگر سوی آن به نسبت و جایگاه یک اخلاق جهانی کلان در نظام بین الملل جدید بازمی گردد.

الف) هر مردمی در هر جغرافیایی، در زمانی خاص بخش قابل ملاحظه ای از قدرت خود را به لویاتانی به نام دولت وانهاده اند. (اگر نگوییم همه قدرت خود را) آنها در کنار طلب تامین معاش یا لااقل حراست از منابع بومی معاش، به زودی از دولت خود در راستای پاس داشتن آیین ها و نمادهای اخلاقی نیز طلب یاری می کنند. (اگر حکومت ها خود برای خود چنین نقشی را از پیش تعریف نکرده باشند) آیا به زودی درنخواهیم یافت بسیاری از جنگ های روی داده در طول تاریخ از همین نقش حکومت ها برآمده است؟

ب) نهادی هر چند سمبلیک در عرصه روابط بین المللی دولت ها زاییده می شود و به زودی قواعدی را به مثابه حقوق جهانی بشر، برجسته می سازد. این نهاد اساساً قدرت و سرزمین و... هم دارا نیست. (چرا که اگر این شرایط را دارا می شد، دیگر خود در قالب یک دولت جدید و مستقل عرض اندام می کرد.) دوپرسش پاسخ گونه فرضی، به این دو پرسش می توان داد.

۱) آیا تاکید بر خیر مطلق بودن خود، در تقابل با سایر نظامات اخلاقی که احیاناً هم از نظر ما مقرون به حقیقت نیستند به بر هم خوردن نظم جهانی منجر نخواهد شد؟ آیا قول پوپر درست است که داعیه پیامبری داشتن در دنیای جدید را مساوی بروز جنگ های مذهبی و تفتیش عقیده می داند؟

۲) آیا در صورت پذیرش قواعد برتر نظام اخلاقی جهانی نظام های مستقل در دایره فراخ آن دچار استحاله و اینهمانی و ادغام نخواهند شد؟ یا اصلاً لزومی برای استقلال و اعتلای نظامات مجزا وجود دارد؟ آیا دنیا می بایست به سمت یک شکلی و همسانی پیش برود؟

می بینیم که این پرسش ها در عین استقلال نسبی از هم تا حد زیادی هم در ارتباط با هم قرار دارند؟ این استقلال از سویی و تقابل را از دیگر سو می توان در معادله ای دیالکتیکی قرار داد.

الف) یک ملت علاوه بر طی مسیر قهری و جبری که نوعی حرکت صوری به شمار می آید به حیث تبدیل خود از قوه به فعل حرکتی جوهری را هم باید در پیش گیرد. من نام این حرکت را «حرکت اگزیستانسیال» یک ملت می نهم. حرکتی که طی آن ملت خود را از موجودیت صرف فیزیکی به وجودی متعین در تاریخ بدل می کند.

امری که در گرو حرکتی آگاهانه و هستومند است. از زاویه حرکت صوری، یک ملت خود را میان سایر ملل تنها به حیث تفاوت های نژادی و ظاهری برجسته می کند. اغلب این اتکا به سمت نوعی ناسیونالیسم سخیف و در عین حال مخرب میل کرده است.

اما زمانی هم این برجسته کردن در قالب وطن پرستی غیرمتعصبانه با اتکا بر عقلانیت و توسعه نمایان می شود. می توان متجلی ساختن خود را در هنر یا ادبیات و... مثال زد. این نوع عمل که به زبان آرنت، می تواند در تقابل با تقلایش، نهاد، موجبات به روز شدن و از قافله عقب نماندن ملتی را مهیا می سازد.

محمد غزنویان

منابع در دفتر روزنامه موجود است


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.